خودتو با یه شعر وصف کن...!

russell

مدیر بازنشسته
نمي‌دانم خوشايندم چه مي‌باشد
در اين دنياي بس كوچك
و آن پيوند جادوئي چه‌سان من را نگه‌دار است.
فراموشم اگر گردد، كه با رغبت فراموشي‌ست
عجب تقدير من را رهنمون است
و من حس مي‌كنم در دور و نزديك
برايم باز هم بعضي دگر آمـاده مي‌سـازند
و اي كاش آن كه قسمتهـا تعادل‌گونه مي‌بود!
چه مي‌ماند مرا، مستور و پنهان،
پر از نيروي سرشار حياتي،
جز اوقات سكوت حاضر و اميــد آينــده!


گوته
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتم که بعداز این
در جان نهان کنم همه شور و شتابها
آرام همچو بحر
توفان درون سینه جوشان فروکشم
پنهان کنم ز غیر همه التهابها
بگذارم این غمان
تا آب ها بیفتد از آسیابها
اما
با موج درد دوست
دریادلی کجا و دل تنگ من کجا ؟
چون اشک پرده در
می شویدم ز دیده بیخواب خوابها
باز این منم به جای وهمان پیچ و تابها
 

khanom-mohandes

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به نابودی کشوندیم تا بدونم
همه بود و نبود من تو بودی
بدونم هر چی باشم بی تو هیچم
بدونم فرصت بودن تو بودی


همه دنیا بخواد و تو بگی نه
نخواد و تو بگی آره... تمومه
همین که اول و آخر تو هستی,
به محتاج تو محتاجی حرومه


پریشون چه چیزا که نبودم
دیگه میخوام پریشون تو باشم
تویی که زندگیمو آبرومو
باید هر لحظه مدیون تو باشم
فقط تو میتونی کاری کنی که
دلم از این همه حسرت جدا شه
به تنهاییت قسم تنهای تنهام
اگه دستم تو دست تو نباشه
:gol::gol::gol:
 

رنگ خدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
بانک او ان بانکلرزان بود
کز جهانی دور بر می خاست
لیک در من تا که می پیچید
مرده ائی از کور بر می خاست
مرده ائی کز پیکرش می ریخت
عطر شور انگیز شب بو ها
قلب من در سینه می لرزید
مثل قلب بچه اهو ها
 

*mahdi_joker*

عضو جدید
هفته های تلخ من بوی تنهایی میدن
نمیدونم که یهو چرا اینجوری میشن
بی تو هفته های من پر غصه و غمن
پر غصه و غمن بی تو هفته های من
هفته ها میگذره اما گل من نیومده
دارم از غصه میپوسم چقدر این روزها بده
پرم از تنهایی پرم از غصه و غم
بی خیال اصلا تو نمی فهمی چی میگم
مرگه هر لحظه برام قامتم اب شده
دل پر طاقت من دیگه بی تاب شده
بغض تنهاییه من بی تو داره وا میشه
انگاری که روحم از تن تو جدا میشه
وقتی نیستی دنیا مثه زندونه برام
بی تو چیزی جز غم که نمیمونه برام
خونه زندونه برام ناجی ازادی
اینهمه زندونو تو به قلبم دادی
 

الهه_م

عضو جدید
وجودم پاره ای از شب
دلم تنهاترین پاییز
بساطم بقچه ی اندوه
کوچه مثل من خالی
دلم تنگ است
دلم اندازه صحن قفس تنگ است
سکوت از کوچه لبریز است
صدایم خیس و بارانیست
نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانیست
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
از بس دلم بهانه ی آب و سراب شد
از آب و اینه که سیاهست،خسته ام
دیگر به تنگ آمدم و فرصتی نماند
حتی ز خستگی که تباهست،خسته ام
آرامشی ست در تپش بی بهانه ام
از زندگی که غرق گناهست،خسته ام
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
تو بارون كه رفتي شبم زير و رو شد
يه بغض شكسته رفيق گلوم شد
تو بارون كه رفتي دل باغچه پژمرد
تمام وجودم توي آيينه خط خورد
هنوز وقتي بارون تو كوچه ميباره
دلم غصه داره دلم بيقراره
نه شب عاشقانه است نه رويا قشنگه
دلم بي تو خونه دلم بي تو تنگه
يه شب زير بارون كه چشمم به راهه
ميبينم كه كوچه پره نور ماهه
تو ماه مني كه تو بارون رسيدي
اميد مني تو شب نا اميدي
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
دلم
از مهر او
تار عشق می بافد
از شوق دیدارش
شعر
خواهم آویخت
مهربانترین نگاهش را
بر دیوار دل
گرمترین کلامش را
بر گوش جان
تا در زمستان فاصله
کور نماند اجاق خاطره


 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
در ابدی ترین لحظه های دلتنگی ام
وقتی در پس این فاصله های تمام نشدنی
نمی یابمت
نا امید و بی پناه
به نماز می ایستم
سر بر شانه های خدا می گذارم
و تو را گریه می کنم
آنقدر که جانمازم بوی غصه می گیرد!
غصه ی نبودن تو.......
***
افسوس
افسوس که خیلی دوری
آنقدر دور که دوستت دارم ها راه خانه ات را گم می کنند!
***
در این شب هایی که بی ستاره می آیند
من
کنار تنهایی دراز می شم!
و برای آرزو های یتیمم
– تا سحر-
لالایی می خوانم!
و سحر
هنگامی که فرشته ها
-همان فرشته هایی که خورشید از مغرب گیسوان طلاییشان طلوع می کند-
به نماز می ایستند
به آغوش خدا پناه می برم
و آنقدر برایش از تو و غصه ی نبودنت می گویم
که شانه هایش می لرزد از اینهمه غم!

***

کی این غم نامه به پایان می رسد؟
نمی دانم!
انگار
هزاران سال است تو را سروده ام....
در لحظه لحظه های این عمر به تاراج رفته
در برگ برگ این دفترچه های سیاه شده از غم...
و هزاران سال دگر هم
شاید!

***
افسوس
افسوس تو نیستی که ببینی!!!
 

Similar threads

بالا