خودتو با یه شعر وصف کن...!

گلابتون

مدیر بازنشسته
بنادوني گرفتم كوره راهي ........نذونستم كه افتادم بچاهي

بدل گفتم رفيقي تا بمنزل ..........نذونستم رفيق نيمه راهي

باباطاهر
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
:gol:
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست

آنچه می بینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند

:gol:
ابتهاج
 

russell

مدیر بازنشسته
روی علف ها چکیده ام
من شبنم خواب آلود یک ستاره ام
که روی علف های تاریکی چکیده ام
جایم اینجا نبود
نجوای نمنک علف ها را می شنوم
جایم اینجا نبود
:gol::gol:

سهراب
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
صورت نپرستم من بتخانه شکستم من
آن سیل سبک سیرم هر بند گسستم من
فرزانه بگفتارم دیوانه بکردارم
از باده شوق تو هشیارم و مستم من
 

russell

مدیر بازنشسته
چيزهايي هست،كه نمي دانم.
مي دانم، سبزه اي را كه بكنم خواهم مرد.
مي روم بالا تا اوج، من پر از فانوسم.
من پر از نورم و شن
و پر از دارو درخت.
پرم از راه، از پل، از رود، از موج.
پرم از سايه ي برگي در آب:
چه درونم تنهاست.
:gol:
سهراب

 

کاکتوس

کاربر بیش فعال
nv hknv,k lki osji ng k ]dsj ;ilk ol,al, h, nv tyh k nv y,yhsj

شعر هزاره سوم

در اندرون منه خسته دل ندانم چیست که من خموشمو او در فغان ودر غوغاست

باalt-shift
با تغیر زبان نوشتار انگلیسی ولی با حروف فارسی.جهت ایجاد تنوع
 
آخرین ویرایش:

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
در اندرون منه خسته دل ندانم چیست که من خموشمو او در فغان ودر غوغاست

باalt-shift
با تغیر زبان نوشتار انگلیسی ولی با حروف فارسی.جهت ایجاد تنوع
با عرض سپاس و خير مقدم... متاسفانه اين‌جور تنوع‌ها باعث سوء تفاهم مي‌شه...:warn:
حضور شما در تالار باعث افتخار ماست... موفق باشيد!
:gol:
 

russell

مدیر بازنشسته
شب از جنگل شعله ها مي گذشت
حريق خزان بود و تاراج باد
من آهسته در دود شب رو نهفتم
و در گوش برگي كه خاموش مي سوخت گفتم
مسوز
اين چنين گرم در خود مسوز
مپيچ اين چنين تلخ بر خود مپيچ
كه گر دست بيداد تقدير كور
ترا مي دواند به دنبال باد
مرا مي دواند به دنبال هيچ

فریدون مشیری
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
:gol::heart:
من شكوفايي گلهاي اميدم را در رؤياها مي بينم
و ندايي كه به من مي گويد :
"گر چه شب تاريك است
دل قوي دار ، سحر نزديك است "
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن مي بيند
مهر صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا مي چيند
آسمانها آبي
پر مرغان صداقت آبي ست...(حمید مصدق)
:heart::gol:


 

ie student

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتمش دل ميخري؟

پرسيد چند؟

گفتمش دل مال تو،تنها بخند

خنده كرد و دل ز دستانم ربود

تا به خود من آمدم،او رفته بود

دل ز دستش رو ي خاك افتاده بود

رد پايش روي دل جا مانده بود...

:cry::cry::cry::cry::cry::cry:
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفتیم و پای بر سر دنیا گذاشتیم
کار جهان به اهل جهان وا گذاشتیم

چون اهوی رمیده ز وحشت سرای شهر
رفتیم و سر به دامن صحرا گذاشتیم

ایمن ز دشمنیم که با دشمنیم دوست
بنیان زندگی به مدارا گذاشتیم
 
آخرین ویرایش:

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
من چرا بی خبر از خویشتنم
من کیم تا که بگویم که منم
من بدین جا ز چه روآمده ام
کیست تا که بنماید وطنم
آخر الامر کجا خواهم شد
چیست مرگ من وقبر و کفنم
باز از خویشتن در عجبم
چیست این الفت جانم به تنم
گاه بینمکه در این دار و جود
با همه همدمم و هم سخنم
گاه انسانم و گه حیوانم
گاه افرشته و گه اهرمنم
گاه افسرده چو بوتیمار
گاه چون طوطی شکر سخنم​
 

Similar threads

بالا