خودتو با یه شعر وصف کن...!

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي مرغ آفتاب!
با خود مرا ببر به دياري كه همچو باد،
آزاد و شاد پاي به هرجا توان نهاد،
گنجشك پر شكسته ي باغ محبتم
تا كي در اين بيابان سر زير پر نهم؟
با خود مرا ببر به چمنزارهاي دور
شايد به يك درخت رسم نغمه سر دهم.
من بي قرار و تشنه ي پروازم
تا خود كجا رسم به هر آوازم...
***
 
دست مزن ! چشم ! ببستم دو دست *** راه مرو ! چشم ! دو پایم شکست

حرف مزن ! قطع نمودم سخن*** نطق مکن! چشم ! ببستم دهن

هیچ نفهم ! این سخن عنوان مکن*** خواهش نا فهمی انسان مکن

لال شوم ! کور شوم ! کر شوم ! *** لیک محال است که من خر شوم .

سید اشرف الدین حسینی
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ما بر آیینه دشمن نپسندیم غبار
آه ما صاف دلان جانب گردون نرود
گریه در اول عشق است نشان خامی
زخم ما تا نشود کهنه از او خون نرود
 

Qomri

عضو جدید
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است
ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته ای
کت خون ما حلالتر از شیر مادراست
.
.
.
در آخرین فال حافظ این غزل برایم آمد
و از خودم نمی توانم توصیفی داشته باشم.
 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ای پادشه خوبان داد از غم تنهاییhttp://www.www.www.iran-eng.ir/images/editor/smilie.gif
دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آییhttp://www.www.www.iran-eng.ir/images/editor/smilie.gif
 

russell

مدیر بازنشسته
ديرگاهي است در اين تنهايي

رنگ خاموشي در طرح لب است.

بانگي از دور مرا مي خواند،

ليك پاهايم در قير شب است.



نقش هايي كه كشيدم در روز،

شب ز راه آمد و با دود اندود.

طرح هايي كه فكندم در شب،

روز پيدا شد و با پنبه زدود.

 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
لشكري بينم سرگشته سراسيمه شده *** چشم ها پر نم و از حسرت و غم گشته نزار

اين همان لشگريانند كه من ديدم دي ؟ *** وين همان شهر و ديارست كه من ديدم پار ؟
 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
يكي پرسيد از سقراط كز مردن چه خواندستي / بگفت اي بي خبر مرگ از چه نامي زندگاني را
اگر زين خاكدان پست روزي برپري بيني / كه گردون ها و گيتي هاست ملك آن جهاني راhttp://www.www.www.iran-eng.ir/images/editor/smilie.gif
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم سیاه نبود
ولی درخت که سرسبزی اش درخشان بود
ز پشت پنجره - با سرزنش- به من نگریست
من از برهنگی آن نگاه لرزیدم :
سپیده پاکترین گریه را به من بخشید...
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
هوای روی تو دارم نمی گذارندم
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم

مرا که مست توام،این خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دست که می سپارندم..
:gol:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
این چه شوری است که در دور قمر میبینم
همه آفاق پر از فتنه و شر میبینم
اسب تازی شده زخمی به زیر پالان
طوق زرین همه در گردن خر میبینم
 

amin_rogh

كاربر فعال مهندسی کشاورزی
کاربر ممتاز
موجیم برآنیم که آرام نگیریم
آرام گرفتن ما عدم ماست
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
امين جان شعري كه نوشتي واقعا پر معنا و جالبه با اجازه ات منم ميخوام مشابه شعر شما رو بنويسم:gol::sweatdrop:

ما زنده برآنيم كه آرام نگيريم ........موجيم كه آسودگي ما عدم ماست
 

EH_S

عضو جدید
به سراغ من اگر می آیید پشت هیچستانم
پشت هیچستان ،چتر خواهش باز است
آدم اینجا تنها است
و در این تنهایی،سایه ی نارونی تا ابدیت جاری است
به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید
که مبادا ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من ار چه عاشقم ورند ومست نامه سیاه
هزار شکر که یاران شهر بی گنهند
غلام همت دردی کشان یکرنگم
نه آن گروه که ارزق لباس و دل سیهند
 

p_sh

عضو جدید
هرگز ارزو نکرده ام
یک ستاره در سراب اسمان شوم
یا چو روح برگزیدگان
همنشین خامش فرشتگان شوم
هر گز از زمین جدا نبوده ام
با ستاره اشنا نبوده ام
روی خاک ایستاده ام
...
از دریچه ام نگاه میکنم
جز طنین یک ترانه نیستم
جاودانه نیستم
 

Similar threads

بالا