خودتو با یه شعر وصف کن...!

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
یکم !!!!!بیشتر از یه بیته ببخشید
ولی از هیچ بیتی نشد بگذرم


دوستان شرح پریشانی من گوش کنید


داستان غم پنهانی من گوش کنید


قصه بی سر و سامانی من گوش کنید


گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید


شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی


سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی


روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم


ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم


عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم


بستهٔ سلسلهٔ سلسله مویی بودیم


کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود


یک گرفتار از این جمله که هستند نبود


نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت


سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت


اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت


یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت


اول آن کس که خریدار شدش من بودم


باعث گرمی بازار شدش من بودم


عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او


داد رسوایی من شهرت زیبایی او


بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او


شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او


این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد


کی سر برگ من بی سر و سامان دارد


چاره اینست و ندارم به از این رای دگر


که دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگر


چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر


بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر


بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود


من بر این هستم و البته چنین خواهدبود


پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی‌ست


حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی‌ست


قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دویکی‌ست


نغمهٔ بلبل و غوغای زغن هر دو یکی‌ست


این ندانسته که قدر همه یکسان نبود


زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود


چون چنین است پی کار دگر باشم به


چند روزی پی دلدار دگر باشم به


عندلیب گل رخسار دگر باشم به


مرغ خوش نغمهٔ گلزار دگر باشم به


نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش


سازم از تازه جوانان چمن ممتازش


آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست


می‌توان یافت که بر دل ز منش یاری هست


از من و بندگی من اگرش عاری هست


بفروشد که به هر گوشه خریداری هست


به وفاداری من نیست در این شهر کسی


بنده‌ای همچو مرا هست خریدار بسی


مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است


راه صد بادیهٔ درد بریدیم بس است


قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است


اول و آخر این مرحله دیدیم بس است


بعد از این ما و سرکوی دل‌آرای دگر


با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر


تو مپندار که مهر از دل محزون نرود


آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود


وین محبت به صد افسانه و افسون نرود


چه گمان غلط است این ، برود چون نرود


چند کس از تو و یاران تو آزرده شود


دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود


ای پسر چند به کام دگرانت بینم


سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم


مایه عیش مدام دگرانت بینم


ساقی مجلس عام دگرانت بینم



تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند


چه هوسها که ندارند هوسناکی چند


یار این طایفه خانه برانداز مباش


از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش


می‌شوی شهره به این فرقه هم‌آواز مباش


غافل از لعب حریفان دغا باز مباش


به که مشغول به این شغل نسازی خود را


این نه کاری‌ست مبادا که ببازی خود را


در کمین تو بسی عیب شماران هستند


سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند


داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند


غرض اینست که در قصد تو یاران هستند



باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری


واقف کشتی خود باش که پایی نخوری


گر چه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت


وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت


شد دل‌آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت


با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت



حاش لله که وفای تو فراموش کند


سخن مصلحت‌آمیز کسان گوش کند
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
مرا اینگونه باور کن

چو برگی در میان دستهای باد می رقصم

به دام باد افتادم اگرچه

در آغوش نسیم تا اوج خواهم رفت

میان خاک افتادن نمی خواهم

من آن برگم که از تحقیر پای خلق می ترسم

 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
باز من ماندم و خلوتی سرد
خاطراتی ز بگذشته ای دور
یاد عشقی که با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من ...... تا به تو

قصه ی چشمهای شبت


تو .......... تا به من

تپش های ثانیه

من .......... تا به ما

شاید یک عمر

 

گلابتون

مدیر بازنشسته
سحرا وقت دعا
من به پر باري ابرم به سبكباري باد

با خدا حرف ميزنم
با خدا كه موج نورش توي لحظه ها مياد

اون خدايي كه همه عالم از اوست
رو بلنديهاي ابرا ميشينه

مي دونم كه هاي هاي گريه هامو ميش
نوه
مي دونم كه اشكهامو ميبينه

 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هوس کوچ به سرم زده
شاید هم هجرت
نمی دانم

از این بی دلی ها خسته شدم
دستانم رابه دستان هیچ کس می سپارم و درد دل می کنم با درختان...!
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
عمری است که از حضور جا ماندیم
در غربت سرد خویش تنها ماندیم
او منتظر است تا که ما برگردیم

""ماییم که در غیبت کبری ماندیم"".
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
وقتی می آمدی

حیاط پر می شد از عطر ترنج

حالا تو رفته ای

و فقط

رنج مانده است…
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
و من ، شب را

به خيال تو مي آرايم

با همه زيبايي که

در گلبرگهاي ياس نهفته است

بگذار دستت را در دست من...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
يادش بخير
وقتي بودي
نيازي به شمردن ستاره ها نبود
اصلا يادم نيست
ستاره اي بود يا نبود
هر چه بود شيرين بود
حتي بي خوابي بدون شمردن ستاره ها.


 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
سال ها پرسيدم از خود کيستم؟
آتشم؟ شورم؟ شرارم؟ چيستم؟
ديدمش امروز و دانستم کنون
او به جز من ، من به جز او نيستم
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل
کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست
http://www.iran-eng.../images/smilies/icon_gol.gif
"حافظ"
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سلام عزيز مهربون اجازه هست بشم فدات؟

اجازه هست تو شعر من اثر بذاره خنده هات ؟

شب که مياد يواش يواش با چشمک ستاره هاش...

اجازه هست از آسمون ستاره کش برم برات؟...

 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل کندم،چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهایی است

ببین مرگ مرا درخویش که مرگ من تما شایی است
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل کندم،چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهایی است

ببین مرگ مرا درخویش که مرگ من تما شایی است

سلام دوست گرامی!

فکر کنم این بیت را درست ننوشته اید و شکل اصلی آن چنین است:

چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهایی است
ببین مرگ مرا در خود که مرگ من تماشایی است

شاعر وقتی ببینه شعرش رو تغیر داده اید ناراحت میشه ها!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو را دارم ای گل جهان با من است
تو تا با منی جان جان با من است
چو می تابد از دور پیشانی ات
کران تا کران آسمان با من است
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
[COLOR=#00000]
لب جاده تنهایی هستم من...
دستانم در جیب؛ صورتم در باد است ...
کوله باری ندارم بر دوش ...
بقچه خاطره ام سنگین است...
[/COLOR]
 

Similar threads

بالا