هیچ وقت انشا نویس خوبی نبودم ...خدا خیر بده کیهان بچه ها رو ! که همیشه میشد از توش یه انشا تولید کرد! اولین انشا رو پدرم واسم نوشت ... یادم نمیاد موضوعش چی بود ولی یادمه خیلی قشنگ نوشته بود ...شاید درباره توصیف طبیعت بود ...پدر جاده آسفالت رو به مار سیاهی تشبیه کرده بود که دور کوه پیچیده بود ...این توصیف طبیعت اطراف باغمون بود که ما اون زمان هر روز میدیدیمش....اما از وقتی که پدر تصمیم گرفت من مستقل بشم و کارای درسیم و خودم انجام بدم اوج رخوت و تنبلی بودم ! نمیدونم چرا حس نوشتن به سراغم نمیومد ...
امتحان نهایی سوم راهنمایی ما با مدارس عادی برگزار میشد .همه امتحانا به طرز باور نکردنی خیلی اسونتر از ثلث های قبلی و سالهای پیش بودن ...تا روز امتحان انشا! یادم نمیاد موضوعها چی بودن ...من بین 3 موضوع پیشنهادی توصیف شعر " ار محبت خارها گل میشود "رو انتخاب کرده بودم ...حدود 15 -20 دقیقه همین جور خیره شده بودم به برگه امتحانی که سفید بود! خدای من چجور 15 خط رو جور کنم!
با خودم گفتم داستان مینویسم ... شروع کردم به نوشتن داستان گلی که توی بیابون روییده بود و داشت کم کم به خار تبدیل میشد.... وقتی تموم کردم و به نتیجه رسوندمش نگاه کردم 4 صفحه نوشته بودم!!!!! اصلا زمان رو نفهمیده بودم! خوشحال و خندون ورقه رو دادم و اومدم خونه ....
نتایج رو که دادن به طرز باور نکردنی نمره هام بالا بود! ریاضی 20 ! ثلث قبلی 14! ( اخه ما کتابای تکمیلی داشتیم و یه عالم بدبختی واسه هر درس ...) انشا اما 16!
انتظار 20 داشتم ! اما 16 شده بود
مادرم پیگیر اعتراض شد و چون دبیرا همه آشنا بودن ، خانومی که تصحیح کرده بود رو پیدا کرد ، به مادر گفته بود این یه داستان رو کپی کرده! مادرم میگفت خب کی سر جلسه کتاب همراش میاره که کپی کنه! بازم اگه تقلید باشه نوشتنش که دیگه کار خودش بوده! اما خانوم مصحح حرف خودش رو قبول داشت و....نمره ما همون 16 موند ...دبیرستان دیگه هیچ وقت انشا ننوشتم ... معلما به خاطر پدرم همون نمره امتحان و لحاظ میکردن و نمره های میان ترم و که همه صفر بودن و لحاظ نمیکردن!
امتحان نهایی سوم راهنمایی ما با مدارس عادی برگزار میشد .همه امتحانا به طرز باور نکردنی خیلی اسونتر از ثلث های قبلی و سالهای پیش بودن ...تا روز امتحان انشا! یادم نمیاد موضوعها چی بودن ...من بین 3 موضوع پیشنهادی توصیف شعر " ار محبت خارها گل میشود "رو انتخاب کرده بودم ...حدود 15 -20 دقیقه همین جور خیره شده بودم به برگه امتحانی که سفید بود! خدای من چجور 15 خط رو جور کنم!
با خودم گفتم داستان مینویسم ... شروع کردم به نوشتن داستان گلی که توی بیابون روییده بود و داشت کم کم به خار تبدیل میشد.... وقتی تموم کردم و به نتیجه رسوندمش نگاه کردم 4 صفحه نوشته بودم!!!!! اصلا زمان رو نفهمیده بودم! خوشحال و خندون ورقه رو دادم و اومدم خونه ....
نتایج رو که دادن به طرز باور نکردنی نمره هام بالا بود! ریاضی 20 ! ثلث قبلی 14! ( اخه ما کتابای تکمیلی داشتیم و یه عالم بدبختی واسه هر درس ...) انشا اما 16!
انتظار 20 داشتم ! اما 16 شده بود
مادرم پیگیر اعتراض شد و چون دبیرا همه آشنا بودن ، خانومی که تصحیح کرده بود رو پیدا کرد ، به مادر گفته بود این یه داستان رو کپی کرده! مادرم میگفت خب کی سر جلسه کتاب همراش میاره که کپی کنه! بازم اگه تقلید باشه نوشتنش که دیگه کار خودش بوده! اما خانوم مصحح حرف خودش رو قبول داشت و....نمره ما همون 16 موند ...دبیرستان دیگه هیچ وقت انشا ننوشتم ... معلما به خاطر پدرم همون نمره امتحان و لحاظ میکردن و نمره های میان ترم و که همه صفر بودن و لحاظ نمیکردن!
آخرین ویرایش: