بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

nasim khanom

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام... کنار کنار دارم میافتم.........
سلام فرزانه جون
دست منو بيگي نيوفتي :w42: حالا چرا داري ميوفتي :w20:
سلام فریبا خانوم خوبین ؟ تولده سپاروه :D




آره دیگه هی بهت گفتم با این دخترا کلکل نکن هی گوش ندادی :w24:
خانوماي عزيز توجه كنين اولين نشانه هاي كم اوردن آقايون مشاهده شد :w15:
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
سلام بابا!!من اومدم تو سلام کردم!!نشون به اون نشون که خورشید گذاشتم بغلش!!تو جواب من رو دادی!!69 تاش مال من!!1 تا مال تو میباشه!!
ممنون عزیز.دستت درست.منم برات از خوراکی ها عکس میندازم بهت نشون میدم!!;)


ما که ندیدیم ولی استسناعا ایندفرو ازت قبول میکنم ( نهضتم نمیرم ):D
 

**sama

عضو جدید
سلام سما خانوم
خوبي
بيا عروسيه اينجا

سلام نسیم خانوم ممنون
شما چطوری عزیز؟
اخخخخخخخخ جون

سلام سما خانم
خوبي؟
سلام محمد حسین جان ممنون خوبم
شما خوبی؟


عزیزان خجالت میکشیدم بیام:sweatdrop: چون قصه ندارم:cry:
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
سلام فریباجون.سلام علی جان.ببخشید من تازه متوجه شدم شماها هستید:redface::gol:
 

nasim khanom

عضو جدید
کاربر ممتاز
نسیم فهمیدی من هنوز خیلی سنم کمه؟؟تازه من تکلیف شدم!!به هرکی میگم باور نمیکنه!!من خیلی کوچولو هستم ولی از اون جایی که عقلم خیلی بزرگه و رفتن به عروسی از روی این ملاکه من میرم عروسی براتون تعریف میکنم چه خبر بود؟!!باشه آقا!!؟
اتفاقا توي عروسي كه به ظاهر آدما نيگا ميكنن.... آرام جونم بيا بيخيال شو ..بزار ما بريم بدون بچه يكمي خوش بذگرونيم .... بعدا كه بزرگ شدي تو رو هم ميبريم...باشه كوچولو؟ ;)
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
نسیم فهمیدی من هنوز خیلی سنم کمه؟؟تازه من تکلیف شدم!!به هرکی میگم باور نمیکنه!!من خیلی کوچولو هستم ولی از اون جایی که عقلم خیلی بزرگه و رفتن به عروسی از روی این ملاکه من میرم عروسی براتون تعریف میکنم چه خبر بود؟!!باشه آقا!!؟

اخی:crying2:
حالا با اون کله گنده وضع تعادلت چطوره ؟:D
آخ یادم نبود آحتمالا اون دندونرو که کشیدی یکم بهتر شده :thumbsup2:


سلام فرزانه جون
دست منو بيگي نيوفتي :w42: حالا چرا داري ميوفتي :w20:

خانوماي عزيز توجه كنين اولين نشانه هاي كم اوردن آقايون مشاهده شد :w15:


عمرا حالا ببین امشب
من تو کل زندگیم کم نیووردم ی کار دیگم تو کل زندگیم نکردم اونم دروغ گفتن بود :thumbsup2:
 

Eshragh-Archi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام فرزانه خانوم ( امیدوارم درس گفته باشم ) خوبین شما ؟ :gol:

:surprised: سلام سلام
چی شده؟ چه خبر شده؟ :surprised:

سلام فرزانه جون
دست منو بيگي نيوفتي :w42: حالا چرا داري ميوفتي :w20:

خانوماي عزيز توجه كنين اولين نشانه هاي كم اوردن آقايون مشاهده شد :w15:

سلام دوستای گلم...
سلام اق محمد....
دیشب اومدم کرسی هیشکی نبود ... بدو بددوو اومدم. تا دیر نکنم
امروز رفته بودم زیپ بخرم یه هاپو دنبالم کرد.... یه عالمه ترسیدم..
 

* فریبا *

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام فریباجون.سلام علی جان.ببخشید من تازه متوجه شدم شماها هستید:redface::gol:
سلام عزیزم ..خوبی؟ اشکال نداره ... علائم یه چیزیه .. ;)
بهبه باران خانوم
سلام خوبین ایشالا ؟:gol:
مطمئنم هنوز تو کف اون دختره ایا ؟ :D
برو .......برو خالی نبند :D
میگم آقا حمید شما احیانا آواتور من براتون آشنا نیست ؟؟؟؟؟:surprised::confused:;)
 

nasim khanom

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به همگی ......:gol:
سلام بارون عزيز
خوب بيدي
اخی:crying2:
حالا با اون کله گنده وضع تعادلت چطوره ؟:D
آخ یادم نبود آحتمالا اون دندونرو که کشیدی یکم بهتر شده :thumbsup2:





عمرا حالا ببین امشب
من تو کل زندگیم کم نیووردم ی کار دیگم تو کل زندگیم نکردم اونم دروغ گفتن بود :thumbsup2:
آفرين چه پسر خوبي
يادم بننداز برات يه شوكول بخرم :w42:
راستي يه نقشه دارم براي يكي از پسراي دانشگاه كه اصلا نميشناسمش و فقط ماشينش يادم مونده :D ميخوام يه بلايي به سر ماشينش بيارم كه يادش بمونه ديگه وقتي من توي ماشين لالا كردم سر صدا نكنه :D
اميدوارم اون پسره تو نباشي :D
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
سلام عزیزم ..خوبی؟ اشکال نداره ... علائم یه چیزیه .. ;)

میگم آقا حمید شما احیانا آواتور من براتون آشنا نیست ؟؟؟؟؟:surprised::confused:;)


چرا ولی تو اونا خیلی بهتر افتاده :D
من نمیدونم چرا عکسه این بابا همه جا هست اینجوری که سریع خز میشه دیگه شوهر گیرش نمیاد :D
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
اتفاقا توي عروسي كه به ظاهر آدما نيگا ميكنن.... آرام جونم بيا بيخيال شو ..بزار ما بريم بدون بچه يكمي خوش بذگرونيم .... بعدا كه بزرگ شدي تو رو هم ميبريم...باشه كوچولو؟ ;)
من رو نگاهم بکنن میفهمن چقدر فهمیمم!!توی نگاهم چیزی هست که همه رو عاشق و واله ی من میکنه!!کلا من موندم مادر چی زاییده!!:thumbsup2::thumbsup2::thumbsup2::biggrin:
اخی:crying2:
حالا با اون کله گنده وضع تعادلت چطوره ؟:D
آخ یادم نبود آحتمالا اون دندونرو که کشیدی یکم بهتر شده :thumbsup2:





عمرا حالا ببین امشب
من تو کل زندگیم کم نیووردم ی کار دیگم تو کل زندگیم نکردم اونم دروغ گفتن بود :thumbsup2:
مگه من مثل تو بچه جونم؟؟!کله ی گنده داری چشم قلمبه داری!تا که میای بازی کنی دست بزنی شادی کنی:w15::w15::w15::w15:
سلام به همگی ......:gol:
سلام به بارونم!.......:gol::gol::gol::gol::gol:
 

Eshragh-Archi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
سلام بارون عزيز
خوب بيدي

آفرين چه پسر خوبي
يادم بننداز برات يه شوكول بخرم :w42:
راستي يه نقشه دارم براي يكي از پسراي دانشگاه كه اصلا نميشناسمش و فقط ماشينش يادم مونده :D ميخوام يه بلايي به سر ماشينش بيارم كه يادش بمونه ديگه وقتي من توي ماشين لالا كردم سر صدا نكنه :D
اميدوارم اون پسره تو نباشي :D


چه باحال اتفاقا منو محمد حسینو فربودی داشتیم تو پارکینگ میرفتیم دیدیم ی دختره تو ماشین خوابه گفتیم . محمد حسین گفت بچه ها بیاین اینو بیدارش کنیم خیلی حال میده .
بعد مام قبول کردیم شرو کردیم چرتو پرت گفتن با صدای بلند . :thumbsup2:
عجب دنیای کوچیکی شده :D
 

nasim khanom

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوستای گلم...
سلام اق محمد....
دیشب اومدم کرسی هیشکی نبود ... بدو بددوو اومدم. تا دیر نکنم
امروز رفته بودم زیپ بخرم یه هاپو دنبالم کرد.... یه عالمه ترسیدم..
فرزانه جونم الان به كدوم آق محمد جواب دادي؟:w20: توي نقل قولايي كه گرفته بودي هيچگونه محمدي مشاهده نميشد :biggrin:
من رو نگاهم بکنن میفهمن چقدر فهمیمم!!توی نگاهم چیزی هست که همه رو عاشق و واله ی من میکنه!!کلا من موندم مادر چی زاییده!!:thumbsup2::thumbsup2::thumbsup2::biggrin:

مگه من مثل تو بچه جونم؟؟!کله ی گنده داری چشم قلمبه داری!تا که میای بازی کنی دست بزنی شادی کنی:w15::w15::w15::w15:

سلام به بارونم!.......:gol::gol::gol::gol::gol:
پس ارام جونم خواهشا يه وقت به آقايون اينجا نيگا نكنيا....نميخوام بيچاره ها بدبختر از ايني كه هستن بشن :w15::w15::w15:
 

Ali 1900

عضو جدید
اینم از قصه امشب

اینم از قصه امشب

داستان رفاقت غير معمول

سالها پيش در يكي از نواحي كوهستاني و جنگ زده ي جنوب شرقي كشور دو نفر با يك اتفاق با هم رفاقتي بزرگ پيدا كردند ، دونفر از دو دنياي متفاوت يكي برخواسته از زندگي مرفع و عيوني شمال تهران به نام محمد و ديگري از دنياي ساده و بي آلايش متوسط شهرستان به نام رحيم .
هردو مانند برادر پشت هم بودند و روزگار سخت و پر فراز و نشيب خدمت و جنگ رو مي گذروندند و بيشتر و بيشتر به هم عادت پيدا مي كردن و بيشتر با هم عياق مي شدند و بلاخره اون دوران سخت به سر رسيد و هردوشون با هم دوران سربازي رو به انتها رسوندند.
پدر محمد يك كارخانه دار بزرگ بود و محمد مي خواست به محض برگشتن به پيش پدرش برگردد و همينطور از مدتها قبل براي اثبات رفاقتش به رحيم تصميم گرفته بود كه اون رو با خودش به تهران ببره و در دستگاه پدرش، رحيم رو مشغول كند . به رحيم گفت و رحيم هم بسيار خوشحال شد و هردو دوست با هم پيش پدر محمد برگشتند.
پدر محمد با ديدن محمد كه با كله شقي به سربازي رفته بود تا دين خودش رو به ميهنش ادا كند بسيار خوشحال شد و هم محمد و هم رحيم رو در آغوش محبتهاي خودش قرار داد. محمد رو صاحب يكي از شركتهاي بزرگش كرد و اجازه داد كه رحيم هم به محمد در اين كار كمك كند و همچنين خودش هم چون عقابي تيز بين از دور هواي هردو شون رو داشت و كمكشون مي كرد.
رحيم كه از محبت هاي بزرگ محمد بسيار شادمان بود تصميم گرفت كه از اون پس محمد رو ارباب خود بخواند و همچنين پيش محمد قسم خورد كه هرگز اجازه ندهد كه محمد تنها بماند . محمد هم بسيار با ارباب خطاب شدن توسط رحيم مخالف بود ولي نتوانست كه رحيم رو از اين كار پشيمان كند و خودش هم مثل رحيم سوگند خورد كه هميشه يار و ياور رحيم بهترين رفيقش باشد.
بعد از گذشت مدت نسبتا زيادي بلاخره با پشتكار و همدلي هردوشون ، قدم در راه پيشرفت تجاري گذاشتند و شروع به ترقي كردند و اونقدر همديگر رو دوست داشتند كه ديگر جونشون براي همديگر فدا مي كردند.
پيشرفت محمد و رحيم اونقدر زياد بود كه كم كم داشتند جا پاي پدر محمد مي گذاشتند و پدر محمد هم كه به صورت مخفيانه خيلي كمك هردوشون مي كرد هم بي نهايت خوشحال بود و كم كم هردوشون رو در تمام فعاليتهاي خودش بازي داد و بيش از پيش هردوشون رو به موفقيتهاي بزرگ نزديك كرد.
محمد از مدتها قبل با يه دختري با محبت و بسيار متين و با وقار به نام پانته آ آشنا بود و با هم رفت و آمد زيادي داشتند و هردوشون به همديگر علاقه اي زياد داشتند و محمد پانته آ رو هم به فعاليتهاي خودش وارد كرد و پانته آ هم بسيار با استعداد و باهوش بود و اون هم در موفقيتهاي بعدي محمد و رحيم هم نقش داشت.
 

nasim khanom

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه باحال اتفاقا منو محمد حسینو فربودی داشتیم تو پارکینگ میرفتیم دیدیم ی دختره تو ماشین خوابه گفتیم . محمد حسین گفت بچه ها بیاین اینو بیدارش کنیم خیلی حال میده .
بعد مام قبول کردیم شرو کردیم چرتو پرت گفتن با صدای بلند . :thumbsup2:
عجب دنیای کوچیکی شده :D
پس خود نامردتون بوديد....:wallbash:
ماشينتون چي بود؟
ماشين من چي بود؟
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
علی جون یکم بزرگش میکنی نصفه شبی چشم دیگه جواب نمیده هی میگه برو بخواب :D
تواین اندازه مهشره
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
فرزانه جونم الان به كدوم آق محمد جواب دادي؟:w20: توي نقل قولايي كه گرفته بودي هيچگونه محمدي مشاهده نميشد :biggrin:

پس ارام جونم خواهشا يه وقت به آقايون اينجا نيگا نكنيا....نميخوام بيچاره ها بدبختر از ايني كه هستن بشن :w15::w15::w15:
نسیم بد موقعی رو انتخاب کردی واسه تغییر سنگر!!الان کلی چاقو از زنجون آوردم!حیف که دستت به هیچ کدوم نمیرسه!!کلی تیزن!قرار بود با بچه ها امشب....
 

Ali 1900

عضو جدید
ادامه قصه

ادامه قصه

محمد خيلي رحيم رو دوست داشت و براي همين رحيم رو شريك نيمي از سرمايه ي خودش كرد و با اين كارش ديگر رحيم بنده ي محبت هاي محمد شد و چنان پيوند سختي ميان هردوشون پيش اومد كه هيچ نيروئي نمي توانست آنها رو از هم جدا كند
محمد ديگر سنش بالا رفته بود و به 30 سالگي رسيده بود و از دور متوجه علاقه ي پانته آ به خودش شده بود چون اون هم با اينكه سنش به 27 سال رسيده بود ولي ازدواج نمي كرد و تمامي خواستگارانش رو هم يكي پس از ديگري مايوس مي كرد تا اينكه محمد به صورت رسمي به پانته آ پيشنهاد ازدواج داد و پانته آ هم با خوشحالي تمام قبول كرد و با همديگر قرار گذاشتند بعد از سروسامان دادن كارهايشان ديگران رو هم از تصميم خودشون خبردار كنند .
در همين مدت پدر محمد ديگر به بستر افتاده بود و از كهولت سن رنج مي برد و براي همين تصميم گرفت كه تمام سرمايه و املاكش رو به محمد و رحيم بسپرد و درست بعد از اين كار هردوشون رو تنها گذاشت و به ديار باقي شتافت.
محمد و رحيم با اين اتفاق غمناك ضربه ي سختي رو خوردند و تنها ياور محمد در اون داغ فرآق پدرش رحيم بود و رحيم حتي يك لحظه هم محمد رو تنها نگذاشت و اصلا اجازه نداد كه محمد احساس تنهائي كند .
رحيم از رابطه ي بين محمد و پانته ا خبر نداشت و فقط مي ديد كه اين دوتا با هم رفت و آمد داشتند و كم كم خودش هم با پانته ا آشنا شد و فهميد كه هنوز پانته ا ازدواج نكرده و كم كم رحيم هم به پانته آ علاقه يافت ولي اصلا خبر نداشت كه محمد و پانته ا با همديگر قرار ازدواج گذاشتند.
يه روز رفت پيش محمد و به محمد اين چنين گفت : ارباب تو تنها ياور من هستي و من زندگي ام رو مديون تو هستم و تا به حال محبتهائي كه تو در حق من كردي حتي پدر هم در حق فرزندش نمي كند . من در اين غربت تهران فقط تو رو دارم و ازت خواهش مي كنم كه كمكم كني.
محمد در جواب گفت اين چه حرفي هستش ، تمام زندگي من متعلق به توست. يادت نيست من قسم خوردم كه هميشه كمك حال تو باشم. حالا من بايد چه كاري بكنم.
رحيم با شنيدن حرفهاي محمد بسيار خوشحال شد و پريد و روي محمد رو بوسيد و گفت كه من به يه دختر علاقه مند شدم و تنها تو هستي كه با اون رابطه داري و ازت مي خوام كه كمكم كني برم به خواستگاري اش .
محمد دريافت كه رحيم منظورش كيست و سريع گفت منظورت پانته ا است. رحيم هم بلافاصله گفت درسته ، اون خيلي با محبته و خيلي هم خوش زبون و مودب و من هم عاشقش شدم.
محمد با شنيدن اين موضوع بسيار پريشون شد و تنها با رحيم گفت كه فقط بايد يه مدتي رو صبر كني و رحيم هم قبول كرد و بعد رفت.
محمد در آستانه ي تصميم سختي قرار داشت و مدتها به اين مسئله فكر كرد و با خودش مي گفت كه من حتما مورد يك آزماش قرار گرفته ام و بايد بين سوگند رفاقت و اون پيوند مقدس دوستي با رحيم و همچنين عشق به پانته آ يكي رو انتخاب كنم.


ادامه قصه بمونه برای فردا شب...
 
آخرین ویرایش:

nasim khanom

عضو جدید
کاربر ممتاز
علی جون یکم بزرگش میکنی نصفه شبی چشم دیگه جواب نمیده هی میگه برو بخواب :D
تواین اندازه مهشره
وايي حميد تو ديگه خيلي داغوني... يه دكتر چشمي حتما برو :D
نسیم بد موقعی رو انتخاب کردی واسه تغییر سنگر!!الان کلی چاقو از زنجون آوردم!حیف که دستت به هیچ کدوم نمیرسه!!کلی تیزن!قرار بود با بچه ها امشب....
تغيير سنگر كدومه رئييس... خب گفتم بيچاره ها گناه دارن هنوز كوچولو هستن.... از الان نبايد چشمو گوششون باز بشه :D بد كردم؟ :cry:
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
وايي حميد تو ديگه خيلي داغوني... يه دكتر چشمي حتما برو :D

تغيير سنگر كدومه رئييس... خب گفتم بيچاره ها گناه دارن هنوز كوچولو هستن.... از الان نبايد چشمو گوششون باز بشه :D بد كردم؟ :cry:


اره دیگه البته ماله آخرای شبه :sweatdrop: ( از بس درس میخونم )

راستی چی شد همون دختری هستی که گفتم یا نه اشتبا کردم ؟:thumbsup2:
 

Similar threads

بالا