بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

shahkoorosh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به همه...چطورید رفقا، خوبید؟ چیزی احتیاج ندارید؟ زغال، شیرینی ، چایی، میوه،...
تا کفش پامه اگه چیزی میخواید بگین که اگه اومدم زیر کرسی حالاحالاها بیرون برو نیستم!!!:biggrin:
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
اين داره زندگيشو ميكنه؟
نميذاره آدم زندگيشو بكنه:weirdsmiley:
مخل آسايش:weirdsmiley:

ااخي:cry:
ايشالله پيدا مي شه:w02:
شب خوش:gol:

بذار مخل جان:w02:

خب حالا كه منظورت كلاغ نيست داد نمي زنم:thumbsup2:
کافره سربازيش تموم ميشه، وقتي كارت پايان خدمتشو بهش ميدن، نگاه ميكنه ميگه: ‌اي بابا، من كه ازينا چهارتا دارم!!!

به کافره ميگن چي شد کافر شدي؟! ميگه:‌ والله من اولش كه کافر نبودم، ‌تو بيمارستان با يه بچه کافر عوض شدم!!!
کافره تو اتوبوس يه دختره خوشگل رو ميبينه،‌ پياده كه ميشه شماره اتوبوس رو بر ميداره!!!


الان روده بر شدین نه ؟ :دی
 
آخرین ویرایش:

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
بیچه ها من برم بخواکبم فردا بیتونم پا شم:D
شبتون بخیر باشه و خواب های پفکی ببینید:gol:
مي خواي 4 ، 5 صبح پا شي؟:d
شب خوش
میگن آخر زمون شده همینه ها !!!



چی شدن بقیه................ ایهناس !!!
خب چيه مگه؟ تا حالا كله پاچه نخوردي كوچول؟:w02:
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
سلام به همه...چطورید رفقا، خوبید؟ چیزی احتیاج ندارید؟ زغال، شیرینی ، چایی، میوه،...
تا کفش پامه اگه چیزی میخواید بگین که اگه اومدم زیر کرسی حالاحالاها بیرون برو نیستم!!!:biggrin:
سلام عزیز چطوری ؟ خوبی ؟ خوشی ؟ سلامتی ؟ چه خبرا ؟ خوش میگذره ؟ کیفت کوکه ؟ دماغت چاقه ؟
اره از همه اینایی که گفتی من میخوام :دی
 

shahkoorosh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام عزیز چطوری ؟ خوبی ؟ خوشی ؟ سلامتی ؟ چه خبرا ؟ خوش میگذره ؟ کیفت کوکه ؟ دماغت چاقه ؟
اره از همه اینایی که گفتی من میخوام :دی

درود...همه ی اینا که گفتی هستم، ممنون;) دو دقیقه صبر کنی واست همشونو جور میکنم:smile:
 

!/!

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به همه...چطورید، خوبید؟ چیزی احتیاج ندارید؟ زغال، شیرینی ، چایی، میوه،...
تا کفش پامه اگه چیزی میخواید بگین که اگه اومدم زیر کرسی حالاحالاها بیرون برو نیستم!!!:biggrin:

سلام

مرسی

مثل اینکه
mohammad sadegh
یه چیزایی میخواست از بیرون
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
مي خواي 4 ، 5 صبح پا شي؟:d
شب خوش

خب چيه مگه؟ تا حالا كله پاچه نخوردي كوچول؟:w02:
جان ؟ کوچول !!! دیگه همینم مونده بود تو به من بگی کوچول !!! بچه تو جای نبیره ی منی شایدن ندیده ی من !!! :دی
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به همه...چطورید رفقا، خوبید؟ چیزی احتیاج ندارید؟ زغال، شیرینی ، چایی، میوه،...
تا کفش پامه اگه چیزی میخواید بگین که اگه اومدم زیر کرسی حالاحالاها بیرون برو نیستم!!!:biggrin:
سلام
خوش اومدي:gol:
من يه آبميوه مي خوام لطفاً:redface:
کافره سربازيش تموم ميشه، وقتي كارت پايان خدمتشو بهش ميدن، نگاه ميكنه ميگه: ‌اي بابا، من كه ازينا چهارتا دارم!!!

به کافره ميگن چي شد کافر شدي؟! ميگه:‌ والله من اولش كه کافر نبودم، ‌تو بيمارستان با يه بچه کافر عوض شدم!!!
کافره تو اتوبوس يه دختره خوشگل رو ميبينه،‌ پياده كه ميشه شماره اتوبوس رو بر ميداره!!!


الان روده بر شدین نه ؟ :دی
فكر نميكني اينا مال قبل انقراض دايناسورا بود؟:w02:
شبت بخیر و خوشی ...
راستی فردا زیادی کله پاچه نخوری بشی مثل این یاسمنه چاخ ... :D
من چاخ نيستم عكساي بچگيم دلالت داره بر اين موضوع:w02:
فقط يه كم لپ دارم:d
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
نه دیگه خدایی بی انصاف نباش اونقدام قدیمی نبودن :دی
چرا چاخی نزن زیرش خیلی تابلوهه ... تو استعدادشو داشتی ... بیشتر تلاش کن :دی
 

shahkoorosh

عضو جدید
کاربر ممتاز
آقا یکی بیاد کمک من دستم از کتف افتاد!:biggrin:



دیگه از همش گرفتم که هرچی دوست دارید توش پیدا شه



اینم زغال برای منقل کرسی، قبلشم آتیشش زدم تا دوداش بره سردرد نگیریم:smile:




اینم چایی تازه دم



اینم سفارش دوست عزیزم PME

 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
آقا یکی بیاد کمک من دستم از کتف افتاد!:biggrin:



دیگه از همش گرفتم که هرچی دوست دارید توش پیدا شه



اینم زغال برای منقل کرسی، قبلشم آتیشش زدم تا دوداش بره سردرد نگیریم:smile:




اینم چایی تازه دم



اینم سفارش دوست عزیزم PME

مرسی کوروش جان


من برم که ... مردم رسما از خستگی
خیلی خوشحال شدم
مسواک یادتون نره ( نخ دندون ... دهان شویه ) :دی
شبه همگی به خیر (from me to you )
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه دیگه خدایی بی انصاف نباش اونقدام قدیمی نبودن :دی
چرا چاخی نزن زیرش خیلی تابلوهه ... تو استعدادشو داشتی ... بیشتر تلاش کن :دی
آره اصلاً:thumbsup2:
تو اضافه وزن داري! به من ميگي؟ تو صندلي داغتم تاييد كردي:w02:
آقا یکی بیاد کمک من دستم از کتف افتاد!:biggrin:



دیگه از همش گرفتم که هرچی دوست دارید توش پیدا شه



اینم زغال برای منقل کرسی، قبلشم آتیشش زدم تا دوداش بره سردرد نگیریم:smile:




اینم چایی تازه دم



اینم سفارش دوست عزیزم PME
حميد پاشو برو كمكش !خسته شد بنده خدا:love:
:w27:خيلي چسبيد
به تقدیر اعتقاد داری ؟! :دی
آره ! چطور؟:d
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام، شب بخیر
داشمون چی میخواد تا بگیریم؟
هیچی عزیز سلامتیتو میخوام ... :)

سلام
خوش اومدي:gol:
من يه آبميوه مي خوام لطفاً:redface:

فكر نميكني اينا مال قبل انقراض دايناسورا بود؟:w02:

من چاخ نيستم عكساي بچگيم دلالت داره بر اين موضوع:w02:
فقط يه كم لپ دارم:d
توووووو؟ هیچکی اینجا غیر از من هیکل واقعیتو ندیده جادوگر عجوزه ... :D
روز دادگاهو خوب یادمه، که برای رفتن به دستشویی از قاضی اجازه خواستی، و منو برای همراهیت که فرار نکنی باهات فرستادن، و تو جلوی درب دستشویی ناگهان تبدیل به قیافه ی واقعیت شدی و خواستی فرار کنی که من نذاشتم ... :D
هیچکی چیزی که من دیدم رو ندیده ... :D

آقا یکی بیاد کمک من دستم از کتف افتاد!:biggrin:



دیگه از همش گرفتم که هرچی دوست دارید توش پیدا شه



اینم زغال برای منقل کرسی، قبلشم آتیشش زدم تا دوداش بره سردرد نگیریم:smile:




اینم چایی تازه دم



اینم سفارش دوست عزیزم PME
آقا دمت گرم، زحمت کشیدی ... :)
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسی کوروش جان


من برم که ... مردم رسما از خستگی
خیلی خوشحال شدم
مسواک یادتون نره ( نخ دندون ... دهان شویه ) :دی
شبه همگی به خیر (from me to you )

برو به سلامت عزیز ...
امشب حسابی از دیدنت خوشحال شدم ... :D
فکر نمیکردم اینقده پر باشی ... :D
شبتم بخیر و خوشی ... :)
 

!/!

عضو جدید
کاربر ممتاز
دروغ می گفتند :
بزرگ که شوید ؛ دردها را فراموش می کنید .
درست این است :

زنـدگـی ، آنقـدر درد دارد کـه از درد نـــو ،
درد کهنــــه فــرامــوش مــی شــــود ......
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
عروسک ...

عروسک ...

با عجله وارد فروشگاه شدم.بادیدن ان همه جمعیت شوکه شدم.
کریسمس نزدیک بود و همه برای خرید انجا امده بودند.با عجله از بین جمعیت به طرف بخش اسباب بازی ها رفتم. دنبال یک عروسک قشنگ برای نوه ی کوچکم میگشتم.
میخواستم برای کریسمس گرانترین عروسک فروشگاه را براش بخرم.
پسر بچه ی کوچکی را دیدم که حدود پنچ سال داشت.
پسر عروسک زیبایی را ارام دربغل گرفته بود و موهایش را نوازش میکرد.
در این فکر بودم که این عروسک را برای چه کسی میخواهد.
چون پسر بچه هااغلب به اسباب بازی هایی مثل هواپیما و ماشین علاقمند هستند.
پسر بچه پیش خانومی رفت و گفت : عمه جان مطمئنی که پول ما برای خرید این عروسک کم است؟
عمه اش(در حالی که خسته وبی حوصله بود) جواب داد : گفتم که پولمان کم است.
سپس به پسربچه گفت که همان جا بماند تا برود و چند تا شمع بخرد و برگردد.
پسرک عروسک را در اغوش گرفته بود و دلش نمی امد ان را برگرداند.
بادودلی پیش او رفتم و پرسیدم :
پسر جان این عروسک رابرای چه کسی میخواهی؟؟
جواب داد :من وخواهرم چند بار به اینجا امده ایم . خواهرم این عروسک را خیلی دوست داشت و همیشه ارزو میکرد که شب کریسمس بابانوئل این را برایش بیاورد.
به او گفتم :خوب شاید بانوئل این کار را بکند.
پسر گفت :نه بابانوئل نمی تواند به جایی که خواهرم رفته برود. من باید عروسک را به مادرم بدهم تا برایش ببرد.
از او پرسیدم که خواهرش کجاست؟؟
به من نگاهی کرد و با چشمانی پر از اشک جواب داد : او پیش خدا رفته. پدر میگوید که مامان هم میخواهد پیش او برود تا تنها نباشد.
انگار قلبم از تپیدن ایستاد ! پسر ادامه داد :من به پدرم گفتم از مامان بخواهد تا برگشتنم از فروشگاه منتظر بماند.
لعد عکس خودش را به من نشان داد و گفت : این عکسم را هم به مامان میدهم تا انجا فراموشم نکند.من مامان را خیلی دوست دارم ولی پدر میگوید که خواهرم انجا تنهاست و غصه میخورد.
پسر سرش را پایین انداخت و دوباره موهای عروسک را نوازش کرد.
طوری که پسر متوجه نشود .دست به جیبم بردم و یک مشت اسکناس بیرون اوردم. از او پرسیدم : میخواهی یک بار دیگر پول هایت را بشماریم . شاید کافی باشد؟؟
او با بی میلی پول هایش را به من داد و گفت فکر نمی کنم : فکر نمی کنم .چند بارعمه انها را شمرده است ولی هنوز خیلی کم است.
من شروع به شمردن پول هایش کردم.بعد به او گفتم :این پول ها که خیلی زیاد است.حتما میتونی عروسک را بخری!!
پسر باشادی گفت : اه خدایا متشکرم که دعای مرا شنیدی!!
بعد رو به من کرد و گفت : من دلم می خواست که برای مادرم هم یک گل رز سفید بخرم. چون مامان گل رز سفید رو خیلی دوست دارد . ایا با این پول که خدا برایم فرستاده . میتونم گل هم بخرم؟؟
اشک از چشمانم سرازیر شد.بدون انکه به او نگاه کنم. گفتم :بله عزیزم . میتونی هرچقدر که دوست داری برای مادرت گل بخری .
چند دقیقه بعد عمه اش برگشت و من زود از پسر دور شدم و در شلوغی جمعیت خودم را پنهان کردم.
فکر ان پسرحتی یکلحظه از ذهنم دور نمی شد. ناگهان یاد خبری افتادم که هفته پیش در روزنامه خوانده بودم :کامیونی با یک مادر و دختر تصادف کرد . دختر درجا کشته شده و حال مادر او هم بسیار وخیم است.
فردای ان روز به بیمارستان رفتم تا خبری به دست اورم. پرستار بخش.خبر ناگواری به من داد :زن جوان دیشب از دنیا رفت.
اصلا نمی دانستم ایا این حادثه به پسر مربوط میشود یا نه.
حس عجیبی داشتم.بی هیچ دلیلی به کلیسا رفتم. در مجلس ترحیم کلیسا تابوتی گذاشته بودند که رویش یک عروسک .یک شاخه گل رز سفید و یک عکس بود. :gol:
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
توووووو؟ هیچکی اینجا غیر از من هیکل واقعیتو ندیده جادوگر عجوزه ... :D
روز دادگاهو خوب یادمه، که برای رفتن به دستشویی از قاضی اجازه خواستی، و منو برای همراهیت که فرار نکنی باهات فرستادن، و تو جلوی درب دستشویی ناگهان تبدیل به قیافه ی واقعیت شدی و خواستی فرار کنی که من نذاشتم ... :D
هیچکی چیزی که من دیدم رو ندیده ... :D
:w15::w15::w15:
باز شروع شد:d
برو به سلامت عزیز ...
امشب حسابی از دیدنت خوشحال شدم ... :D
فکر نمیکردم اینقده پر باشی ... :D
شبتم بخیر و خوشی ... :)
از چه لحاظ پره؟:d
 

Similar threads

بالا