سلام علی
من خوبم تو خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟
من خوبم تو خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟
بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم
- شروع کننده موضوع فانوس تنهایی
- تاریخ شروع
Ali 1900
عضو جدید
همه چی
سلام به همه دوستاي خوبم
ببخشيد دوستان من بايد برم فردا خيلي كار دارم غرض از مزاحمت احوال پرسي بود شب همگيتون بخير
در ضمن آزاده جان پيشاپيش به خاطر چاييت ممنون
سلام
شبت خوش
خوب بخوابي
سلام سلام سلام
شب همه بخیر...به من گفتن اینجا چایی میدین..مشیه به منم یه لیوان بدین؟! آخه مغزم یخ زده
شب همه بخیر...به من گفتن اینجا چایی میدین..مشیه به منم یه لیوان بدین؟! آخه مغزم یخ زده
شب خوش
سلامسلام به همه دوستاي خوبم
ببخشيد دوستان من بايد برم فردا خيلي كار دارم غرض از مزاحمت احوال پرسي بود شب همگيتون بخير
در ضمن آزاده جان پيشاپيش به خاطر چاييت ممنون
خواهش میشه
شبت قشنگ
خوابای خوب ببینی
سلامسلام سلام سلام
شب همه بخیر...به من گفتن اینجا چایی میدین..مشیه به منم یه لیوان بدین؟! آخه مغزم یخ زده
چه خبرا زود میپیچه
خواهش میشه چرا نشه
سلام!سلام سلام سلام
شب همه بخیر...به من گفتن اینجا چایی میدین..مشیه به منم یه لیوان بدین؟! آخه مغزم یخ زده
چرا همه سردشونه؟
اینجا که گرمه
دختري بود نابينا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنيا تنفر داشت
و فقط يکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنين گفته بود
« اگر روزي قادر به ديدن باشم
حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم
عروس حجله گاه تو خواهم شد »
***
و چنين شد که آمد آن روزي
که يک نفر پيدا شد
که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد
و دختر آسمان را ديد و زمين را
رودخانه ها و درختها را
آدميان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست
***
دلداده به ديدنش آمد
و ياد آورد وعده ديرينش شد :
« بيا و با من عروسي کن
ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام »
***
دختر برخود بلرزيد
و به زمزمه با خود گفت :
« اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟ »
دلداده اش هم نابينا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسري با او نيست
***
دلداده رو به ديگر سو کرد
که دختر اشکهايش را نبيند
و در حالي که از او دور مي شد گفت
« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي »
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنيا تنفر داشت
و فقط يکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنين گفته بود
« اگر روزي قادر به ديدن باشم
حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم
عروس حجله گاه تو خواهم شد »
***
و چنين شد که آمد آن روزي
که يک نفر پيدا شد
که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد
و دختر آسمان را ديد و زمين را
رودخانه ها و درختها را
آدميان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست
***
دلداده به ديدنش آمد
و ياد آورد وعده ديرينش شد :
« بيا و با من عروسي کن
ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام »
***
دختر برخود بلرزيد
و به زمزمه با خود گفت :
« اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟ »
دلداده اش هم نابينا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسري با او نيست
***
دلداده رو به ديگر سو کرد
که دختر اشکهايش را نبيند
و در حالي که از او دور مي شد گفت
« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي »
سلام سلام سلام
شب همه بخیر...به من گفتن اینجا چایی میدین..مشیه به منم یه لیوان بدین؟! آخه مغزم یخ زده
ابجي ازاده مي شه يك ليوان چايي هم به اين داداشمون بدي
مهمون تازه واردن
خوب من هم بايد برم
ممنون بابت چايي
خوب بخوابين و خواب هاي خوب ببينين
تا بعد
خداحافظ
ممنون بابت چايي
خوب بخوابين و خواب هاي خوب ببينين
تا بعد
خداحافظ
ابجي ازاده مي شه يك ليوان چايي هم به اين داداشمون بدي
مهمون تازه واردن
آی دست گلت درد نکنه، هم شما هم آبجی آزاده، من عاشق این پارتی بازیای نصفه شبی هستم.
مخصوصاً تو این سرما
بابا پس چی شد این چایی....من چایی میخوام
اخه من فردینمآی دست گلت درد نکنه، هم شما هم آبجی آزاده، من عاشق این پارتی بازیای نصفه شبی هستم.
مخصوصاً تو این سرما
سرت درد نکنه داداش
Similar threads
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان )) | ادبیات | 16 | |
|
دلت برای قصه های بچگیت تنگ شده؟بیا تو کودک گذشته... | ادبیات | 2 | |
| P | آخرين قصه | ادبیات | 1 |
Similar threads
-
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان ))
- شروع شده توسط فانوس تنهایی
- پاسخ ها: 16
-