بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
سلام به همه بچه هاي خوب زير كرسي
خوبيد؟

سلام به همه ی بچه های گله زیره کرسی خوبین عزیزا ؟ :gol::gol:
به به!!به داداش های خوب گلم(میدونید که وقتی من مهربون میشم اتفاق بدی در شرف وقوعه نه؟؟!!)
خوبید؟خوشید؟
حمید یه لحظه فکر کردم میگی سلام به بچه های ریزه کرسی!!:biggrin: آخه من همین الان به محمدصادق کفتم ریز میبینمت:biggrin:
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
سلام به سکرت خانوم معصومه خانوم نسیم خانوم ( هم دانشگاهیه کم پیدا) آرامش خانوم محمد صادق جان جنتله عزیز و اگه کسی یادم رف ببخشید :gol::gol::gol::gol::gol::gol:

خوبید ؟
 

jentleman_arch

عضو جدید
کاربر ممتاز
به به سلام داداش حمید ..محمد صادق و محمد حسین خوبید داداشای گلم...تو این چند روز که نبودم چه خبرا؟؟

 

jentleman_arch

عضو جدید
کاربر ممتاز


مردي براي اصلاح به آرايشگاه رفت
در بين كار گفتگوي جالبي بين آنها در مورد خدا صورت گرفت
آرايشگر گفت:من باور نميكنم خدا وجود داشته با شد
مشتري پرسيد چرا؟ آرايشگر گفت : كافيست به خيابان بروی و ببيني
مگر ميشود با وجود خداي مهربان اينهمه مريضي
و درد و رنج وجود داشته باشد؟
مشتري چيزي نگفت و از مغازه بيرون رفت
به محض اينكه از آرايشگاه بيرون آمد
مردي را در خيابان ديد با موهاي ژوليده و كثيف
با سرعت به آرايشگاه برگشت و به ارايشگر گفت
مي داني به نظر من آرايشگر ها وجود ندارند
مرد با تعجب گفت :چرا اين حرف را ميزني؟
من اينجاهستم و همين الان موهاي تو را مرتب كردم
مشتري با اعتراض گفت
پس چرا كساني مثل آن مرد بيرون از آريشگاه وجود دارند
"آرايشگر ها وجود دارند فقط مردم به ما مراجعه نميكنند
مشتري گفت دقيقا همين است
خدا وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نميكنند!
براي همين است كه اينهمه درد و رنج در دنيا وجود دارد


 

nasim khanom

عضو جدید
کاربر ممتاز

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
به به!!به داداش های خوب گلم(میدونید که وقتی من مهربون میشم اتفاق بدی در شرف وقوعه نه؟؟!!)
خوبید؟خوشید؟
حمید یه لحظه فکر کردم میگی سلام به بچه های ریزه کرسی!!:biggrin: آخه من همین الان به محمدصادق کفتم ریز میبینمت:biggrin:


نه بابا ما دیگه بی خیال پودرو .... ما یتعلق شدیم دیگه از سنه ما گذشت ... یادش بخیر جوونیا بود :tooth:

در ضمن سلام خوبید ایشالا :gol:
 

jentleman_arch

عضو جدید
کاربر ممتاز



مردي در نمايشگاهي گلدان مي فروخت . زني نزديك شد و اجناس او را بررسي كرد . بعضي ها بدون تزيين بودند، اما بعضي ها هم طرحهاي ظريفي داشتند

زن قيمت گلدانها را پرسيد و شگفت زده دريافت كه قيمت همه آنها يكي است

او پرسيد:چرا گلدانهاي نقش دار و گلدانهاي ساده يك قيمت هستند ؟چرا براي گلداني كه وقت و زحمت بيشتري برده است ، همان پول گلدان ساده را مي گيري؟

فروشنده گفت: من هنرمندم .

قيمت گلداني را كه ساخته ام مي گيرم. زيبايي رايگان است


 

jentleman_arch

عضو جدید
کاربر ممتاز
يك دكتر روانشناسي بود كه هر كس مشكلات روحي و رواني داشت به مطب ايشان مراجعه مي كرد و ايشان با تبحر خاصي بيماران را مداوا مي كرد و آوازه اش در همه شهر پيچيده بود.
يك روز يك بيماري به مطب اين دكتر آمد كه از نظر روحي به شدت دچار مشكل بود. دكتر بعد از كمي صحبت به ايشان گفت در همين خياباني كه مطب من هست، يك تئاتري موجود هست كه يك دلقك برنامه هاي شاد و خيلي جالبي اجرا مي كند. معمولا بيماراني كه به من مراجعه مي كنند و مشكل روحي شديدي دارند را به آنجا ارجاع مي دهم و توصيه مي كنم به ديدن برنامه هاي آن دلقك بروند و هميشه هم اين توصيه كارگشا بوده و تاثير بسيار خوبي روي بيماران من دارد. شما هم لطف كنيد به ديدن تئاتر مذكور رفته و از برنامه هاي شاد آن دلقك استفاده كرده تا مشكلات روحي تان حل شود.
بيمار در جواب گفت: آقاي دكتر من همان دلقكي هستم كه در آن تئاتر برنامه اجرا مي كنم.

هميشه هستند آدم هايي كه در ظاهر شاد و خوشحال به نظر مي رسند و گويا هيچ مشكلي در زندگي ندارند، غافل از اينكه داراي مشكلات فراواني هستند اما نه تنها اجازه نمي دهند ديگران به آن مشكلات واقف شوند، بلكه با رفتارشان باعث از بين رفتن ناراحتي و مشكلات ديگران نيز مي شوند


 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
به به سلام برو بچ هم دانشگاهيه خودم
چه خبرا
چرا امروز دانشگاه نبوديد؟ :w20:


به به ... نسیم خانوم بابا شما کم پیدایی ما که قربونه گروه برم 4 روزه هفته کلاس داریم بعدم شما بنزین بابا تون تموم نشد هر روز میری دانشگا :D
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
ناراحت نشو

ناراحت نشو

روزي مردي ثروتمند در اتومبيل جديد و گران قيمت خود با سرعت زياد از خيابان خلوتي مي گذشت.
ناگهان از بين دو اتومبيل پارك شده در كنار خيابان، پسركي پاره آجري را به سمت آن مرد پرتاب كرد.
پاره آجر به اتومبيل آن مرد برخورد كرد. مرد به سرعت توقف كرد و از اتومبيلش پياده شد و ديد كه اتومبيلش صدمه سنگيني ديده است.
به طرف پسرك رفت و او را مورد عتاب قرار داد.
پسرك گريان و نالان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پياده رو جايي كه برادر فلجش روي زمين افتاده بود جلب كند.
پسرك با گريه گفت: آقا انجا خيابان خلوتي است.
برادر بزرگم از روي صندلي چرخدارش به زمين افتاده و من چون توانايي بلند كردن او را ندارم براي اينكه شما را متوقف كنم مجبور از پاره آجر استفاده كنم و مرد بسيار متأثر شد...
و هرگز در زندگي آنقدر با سرعت حركت نكنيد كه ديگران براي جلب توجه شما، پاره آجر به سويتان پرت كنند.
خدا در روح ما زمزمه مي كند و با قلب ما حرف مي زند.
اما بعضي از اوقات به او گوش نمي دهيم و با سرعت و همه تلاشمان به دنبال اهداف خود هستيم.
گهگاه براي جلب توجه ما خدا مجبور مي شود پاره آجر به سمت ما پرتاب كند.


:gol::gol::gol::gol:
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام جیگر خودم :gol::gol:

امیدوارم هنوز خوب باشی ( سل که نگرفتی ) :w24:
ممنون
فعلا كه نگرفتم حالا تا فردا خدا بزرگه


سلام به شما دوستان عزیزم:gol:
حالتون چطوره؟
خوبید؟
به به داداش گلم
به به سلام برو بچ هم دانشگاهيه خودم
چه خبرا
چرا امروز دانشگاه نبوديد؟ :w20:
به به هم دانشگاهي از اين ورا
امروز بودم شما رم ديدم مگه شما منو نديدي
سلام بر هر دو:w21:
خوبین؟:gol:
ممنون سكرت خانم
به به!!به داداش های خوب گلم(میدونید که وقتی من مهربون میشم اتفاق بدی در شرف وقوعه نه؟؟!!)
خوبید؟خوشید؟
حمید یه لحظه فکر کردم میگی سلام به بچه های ریزه کرسی!!:biggrin: آخه من همین الان به محمدصادق کفتم ریز میبینمت:biggrin:
به به ارامش عزيز
 

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
سلام به همه دوستان گرمابه و گلستان! (خوب البته مردونه اش دیگه!)
سلام به همه دوستان پای کرسی و زیر کرسی،

شب همه به خیر!
نبودم مثل اینکه بر و بچ جدید اومدن زیر کرسی و یک کم جا تنگ شده! ارامش، برو بیرون تا من جا بشم این زیر، خیلی جا گرفتی!

راستی بر و بچ یه سوال، می خوام یه داستان دنباله دار تعریف کنم.یعنی هر شب یه مقدار از یه کتاب داستان رو بگم.دوست دارید؟ از فردا شروع کنم؟
 

jentleman_arch

عضو جدید
کاربر ممتاز
خبرا رو خب میبینی دیگه!!هنوز زنده ن!!:lol: O2 مصرف میکنن!!

ها چیه آرامش تو این چند روز که نبودم حتما" داداشاما اذیت کردی:cry::( عیبی نداره بیا ببین برا اجیم چی خریدم شب که خوابیدی باهاش بازی کن





فقط کافیه ابجی ان چیزه هست که بهش چسبیده بهش میگن ضامن وقتی بیاد ما افتادی بکشش یه حالی میده میری عالم معنا :w15::w15::w15::w25::w25::w25:
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
سلام به همه دوستان گرمابه و گلستان! (خوب البته مردونه اش دیگه!)
سلام به همه دوستان پای کرسی و زیر کرسی،

شب همه به خیر!
نبودم مثل اینکه بر و بچ جدید اومدن زیر کرسی و یک کم جا تنگ شده! ارامش، برو بیرون تا من جا بشم این زیر، خیلی جا گرفتی!

راستی بر و بچ یه سوال، می خوام یه داستان دنباله دار تعریف کنم.یعنی هر شب یه مقدار از یه کتاب داستان رو بگم.دوست دارید؟ از فردا شروع کنم؟
سلااااااااااااااااااااااااام کاکا خودم خوبی
آره عزیز
قصه رو تعریف کن
بقیه بچه ها خوبن
ببخشد اسم نمیبرم چون خیلی هستید
حمید معصومه شماها خوبید
 

jentleman_arch

عضو جدید
کاربر ممتاز



هفت خويشتن


در آرام ترين ساعات شب ، هنگامي كه در عالم خواب و بيداري بودم ، هفت خويشتن من دور هم نشستند و نجوا كنان چنين گفتند :
خويشتن اول : من در تمام اين سالها در تن اين ديوانه بوده ام ، و كاري نداشتم جز اينكه روز دردش را تازه كنم و شب اندوهش را بر گردانم .
من ديگر تاب تحمل اين وضع را ندارم و اكنون شورش مي كنم .
خويشتن دوم : برادر ، حال تو از من بهتر است ، زيرا كار من اين است كه خويشتن شاد اين ديوانه باشم .
من خنده هاي او را مي خندم و سرود ساعت هاي خوش او را مي سرايم و با پاهايي كه سه بال دارد انديشه هاي روشن او را مي رقصم .
منم كه بايد بر اين زندگي ملال آور شورش كنم .
خويشتن سوم : پس تكليف من ، خويشتن عشق ، چه مي شود كه داغ مشعل سوزان شهوات وحشي و اميال خيال آميز هستم ؟
منم كه بيمار عشقم و بايد بر اين ديوانه بشورم .
خويشتن چهارم : از ميان شما ، من از همه نگون بخت ترم ، چون كاري جز نفرت پليد و انزجار ويرانگر به من نداده اند .
منم آن خويشتن طوفاني كه در سياه ترين دركات دوزخ به دنيا آمده ام و بايد سر از خدمت اين ديوانه بپيچم .
خويشتن پنجم : نه ، منم آن خويشتن انديشمند ، خويشتن خيال باف ، خويشتن گرسنگي و تشنگي ، آن كه مدام
در پي چيز هاي نا شناخته و چيز هاي نيا فريده مي گردد و دمي آسايش ندارد . منم آنكه بايد شورش كند ، نه شما!!!
خويشتن ششم : من خويشتن كارگرم ، خويشتن زحمت كشي كه با دستان شكيبا و چشمان آرزومند ، روز ها را صورت مي بخشم و
عناصر بي شكل را به شكل هاي تازه و عديدی درمي آورم ، منم آن تنهايي كه بايد بر اين ديوانه بشورم .
خويشتن هفتم : شگفتا! كه همه شما مي خواهيد در برابر اين مرد سر به شورش بر داريد ، زيرا
يكايك شما وظيفه مقدري بر عهده داريد كه بايد به انجام برسانيد.
آه ! اي كاش من هم مانند شما بودم، خويشتني با تكليف معين ! ولي من تكليفي ندارم ، من خويشتن بي كاره ام ،
آنكه در لامكان و لازمان خالي و خاموش نشسته است ، هنگامي كه شما سر گرم بازسازي زندگي هستيد.
اي همسايگان ، آيا شما بايد شورش كنيد يا من؟
هنگامي كه خويشتن هفتم اين گونه سخن گفت ، آن شش خويشتن ديگر با دلسوزي به او نگريستند ولي چيزي نگفتند .
و هر چه از شب بيشتر گذشت ، يكي پس از ديگري در آغوش تسليم و رضاي شيريني به خواب رفتند.
اما خويشتن هفتم همچنان چشم به هيچ دوخته بود ، كه در پس همه چيز است.
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز

شبت شاد بازم میگم مسواک :tooth:


سلام به همه دوستان گرمابه و گلستان! (خوب البته مردونه اش دیگه!)
سلام به همه دوستان پای کرسی و زیر کرسی،



شب همه به خیر!
نبودم مثل اینکه بر و بچ جدید اومدن زیر کرسی و یک کم جا تنگ شده! ارامش، برو بیرون تا من جا بشم این زیر، خیلی جا گرفتی!

راستی بر و بچ یه سوال، می خوام یه داستان دنباله دار تعریف کنم.یعنی هر شب یه مقدار از یه کتاب داستان رو بگم.دوست دارید؟ از فردا شروع کنم؟

سلام عزیز خوبی برادر بوگو دوس داریم ( دارم ) :D


حالم خوب نیست ... کسی هست کمک کنه ؟ داستانی بگه تا بهتر بشم ؟

چرا عزیز ؟
اون داستان بالاییرو میبینی اونو بخون برو فضا
در ضمن سلام خوبی ؟:gol:
 

Similar threads

بالا