بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
اهان راستی ببخشید هنوز لباس رزم تنمه از دیشب وقت نشد عوض کنم :D
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو که هرچیزی بهتون میخوره به جز حسودی!!عمرا!!:gol:
مرسی آرام جان آخه خسته شدم دیگه
سلام سکرت جان
چرا؟ مگه امتحانای شما تموم نشده هنوز؟
شماهام جای من بودین حسودی میکردین:(
تا 9ام که امتحان داریم:cry:
بعدش پروژه الکتریکی و اسمبلی و ساختمان داده(الکتریکی رو تموم کردم البته):(
اینا کم بود امروز استادمون اومده میگه باید تا شروع ترم جدید هفته ای دو روز برم دانشگاه واسه ی کمک به پروژه بچه های مبانی:surprised:من موندم آخه ترم یک پروژه ش چیه که کمک هم بخوان:(
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
آماده این ی داستان بذارم ؟

:que::que:
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلامممممم محمد جان احوالات ؟:gol::gol::gol::gol::gol::gol::smile:
سلام حميد جان
من خوبم شما چه طوري؟
سلام به همگی :gol:
البته سلامی دوباره به قبل اروریا:smile:
و سلامی تازه از تنور در اومده به جدیدیا :smile:
خوبین ؟
سلام باران دوست داشتني
خوبي ؟
سلام بر هر دو...:w21:
سلام سكرت جان
خوبي؟
 

Ali 1900

عضو جدید
مرسی آرام جان آخه خسته شدم دیگه

شماهام جای من بودین حسودی میکردین:(
تا 9ام که امتحان داریم:cry:
بعدش پروژه الکتریکی و اسمبلی و ساختمان داده(الکتریکی رو تموم کردم البته):(
اینا کم بود امروز استادمون اومده میگه باید تا شروع ترم جدید هفته ای دو روز برم دانشگاه واسه ی کمک به پروژه بچه های مبانی:surprised:من موندم آخه ترم یک پروژه ش چیه که کمک هم بخوان:(
اشکال نداره سکرت جان. چشم به هم ببندی و باز کنی میبینی همه چی تموم شده و راحت میشی...
سلام به همه دوستان گل گلم
خوبيد؟
سلام محمد حسین :gol:
خوبی داداش؟
دلم تنگ شده بود بابا. کجا رفتی که رفتی؟...
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
طلبه جوان و دختر فراري!!!
شب هنگام محمد باقر -طلبه جوان-در اتاق خود مشغول مطالعه بود كه به ناگاه دختري وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بيچاره اشاره کرد که سكوت كند و هيچ نگويد.
دختر پرسيد: شام چه داري ؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر كه شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشه‌اي از اتاق خوابيد.


صبح که دختر از خواب بيدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند شاه عصباني پرسيد چرا شب به ما اطلاع ندادي!
محمد باقر گفت : شاهزاده تهديد کرد که اگر به کسي خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد...

شاه دستور داد که تحقيق شود که آيا اين جوان خطائي کرده يا نه ؟ و بعد از تحقيق از محمد باقر پرسيد چطور توانستي در برابر نفست مقاومت نمائي؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه ديد که تمام انگشتانش سوخته و ...
علت را پرسيد. طلبه گفت : چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه مي نمود هر بار که نفسم وسوسه مي کرد يکي از انگشتان را بر روي شعله سوزان شمع مي‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدين وسيله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا ، شيطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ايمانم را بسوزاند.

شاه عباس از تقوا و پرهيز کاري او خوشش آمد و دستور داد همين شاهزاده را به عقد مير محمد باقر در آوردند و به او لقب ميرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وي به عظمت و نيکي ياد کرده و نام و يادش را گرامي مي دارند. از مهمترين شاگردان وي مي توان به ملا صدرا اشاره نمود
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام باران دوست داشتني
خوبي ؟
[/quote]


سلام آقا محمد حسین گل
احوالات ؟
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
سلام به همه دوستان کرسی نشینه شب نشین :gol:
حالتون چطوره؟
خوبین ایشالا؟
سلامتین؟
چه خبرا دوستان؟
سیلام به محمدصادق!!برو پیش احلی من العسل که امشب یک لطف ویژه می خوام بکنم!!امشب همه از پودر شدن معافید!!خوش باشید!!راحت بشینید!!:thumbsup2: خوش اخلاقم امشب!!:w25:
تولد به من نساخت:cry:
پام الان شکست:crying2::w06:
:eek::eek: وا!!چه جوری؟درد داری؟!!الان باید نعره بزنی ها از درد؟؟می زنی؟:eek::eek:جدی میگی یا شوخی کردی؟
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اشکال نداره سکرت جان. چشم به هم ببندی و باز کنی میبینی همه چی تموم شده و راحت میشی...

سلام محمد حسین :gol:
خوبی داداش؟
دلم تنگ شده بود بابا. کجا رفتی که رفتی؟...
سلام داداش گـــــــــــــــــــــــلم
كجايي بابا رفتي حاجي حاجي مكه ها دلم برات شده بود اندازه ي يه عدس

چرا پس به من سلام نکردی؟!:razz:
من به همه دوستاي گل سلام كردم
مگه شما گل نيستي؟
هستي ولي به هر حال سلام آرامش جان
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
طلبه جوان و دختر فراري!!!
شب هنگام محمد باقر -طلبه جوان-در اتاق خود مشغول مطالعه بود كه به ناگاه دختري وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بيچاره اشاره کرد که سكوت كند و هيچ نگويد.
دختر پرسيد: شام چه داري ؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر كه شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشه‌اي از اتاق خوابيد.


صبح که دختر از خواب بيدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند شاه عصباني پرسيد چرا شب به ما اطلاع ندادي!
محمد باقر گفت : شاهزاده تهديد کرد که اگر به کسي خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد...

شاه دستور داد که تحقيق شود که آيا اين جوان خطائي کرده يا نه ؟ و بعد از تحقيق از محمد باقر پرسيد چطور توانستي در برابر نفست مقاومت نمائي؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه ديد که تمام انگشتانش سوخته و ...
علت را پرسيد. طلبه گفت : چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه مي نمود هر بار که نفسم وسوسه مي کرد يکي از انگشتان را بر روي شعله سوزان شمع مي‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدين وسيله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا ، شيطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ايمانم را بسوزاند.

شاه عباس از تقوا و پرهيز کاري او خوشش آمد و دستور داد همين شاهزاده را به عقد مير محمد باقر در آوردند و به او لقب ميرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وي به عظمت و نيکي ياد کرده و نام و يادش را گرامي مي دارند. از مهمترين شاگردان وي مي توان به ملا صدرا اشاره نمود
واقعیه؟؟:surprised::surprised:
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ممنون حميد جان بخشيد تشكرام تموم شده
ارامش واقعي واقعي يه داستان خيلي معروف هم هست
 

Similar threads

بالا