بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بچه ها دیر خیلی
من برم لالا
شب خوش
می بینمتون
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مهندس از چی میاد؟
هندسه؟؟؟
شما رو چه به هندسه اخه؟؟
اگه اونجوري بخواي ريشه يابي كني خيلي چيزا از خيلي جاها مياد كه هيچ ربطي نداره
پس اونجوري خيلي رشته ها هستن كه به هندسه ربط ندارن ولي بهشون ميگن مهندس
مثلا شيمي:biggrin:
ببين جواب منو بده آخه به شما رشته نقاشي هم نمي شه گفت باز اونا خودشون مي كشن شما كلا كپي مي كنيد اونم از رو:D
 

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ملودی جونم .. نه شما شروع نکن ..منم که اسفند دود کردم و همه چی تموم شد ..
خوبی؟؟؟؟ دلم برات تنگیده بود بسیار :heart::heart::heart:
باشه چون تو گفتي
منم همين طور فريبا جونم:gol:
بچه ها کسی ناراحت شد؟:(فقط شوخی می کردیم
اگه منظورت منم نگارجون نه ناراحت نشدم.شايد به خاطر كم حوصله گيه
اصلا مي خواين شماها ادامه بدين منم داور:D
 

* فریبا *

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه ها منم دیگه برم .راستی یه چند روزی نیستم دارم میرم خوشگذرونی ..
دلم واسه همتون تنگ میشه ..شبتون بخیر ..
 

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بچه ها منم دیگه برم .راستی یه چند روزی نیستم دارم میرم خوشگذرونی ..
دلم واسه همتون تنگ میشه ..شبتون بخیر ..
منم مي خواااااام كجا؟
خوش بگذره شبت بخير:gol:
سلام بچه ها ... من اومدم :w42:
خوبيد؟
سلام سلام
واي نسيم كجا بودي دلم واست تنگ شده بود يه عالمه:gol::gol:
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
شب بخیر نگار جان
شب بخیر فریباجان

سلام نسیم جان:heart::gol::gol:
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
[FONT=&quot]زني كه به شدت با زن ديگري[/FONT][FONT=&quot] نزاع داشت به سراغ پير مرد دارو فروشي رفت و از او خواست يك سم قوي به او بفروشد تا به آن زن بدهد[/FONT][FONT=&quot] . [/FONT][FONT=&quot]مرد داروساز به او گفت كه بهتر است سم ضعيفي را هر روز در غذاي او بريزي تا آهسته آهسته او را بكشي و كسي[/FONT][FONT=&quot]به او [/FONT][FONT=&quot]مشكوك نشود . دختر جوان پذيرفت و هر روز كمي از آن سم را در غذاي آن زن[/FONT][FONT=&quot]ميريخت و[/FONT][FONT=&quot]سپس آن غذا را با مهرباني به او ميداد تا همه آن را بخورد .و در طول غذا خوردن نيز با او با مهرباني گفتگو ميكرد[/FONT][FONT=&quot] . [/FONT][FONT=&quot]مدتها گذشت تا اينكه يك روز اين دختر شتابزده نزد پير مرد دارو فروش رفت و با حالتي گريان[/FONT][FONT=&quot]از او خواست كه يك پاد زهر قوي به او بدهد زيرا كه ديگر نميخواهد آن زن را بكشد و اينك آنها بسيار با هم دوست شده اند[/FONT][FONT=&quot] . [/FONT][FONT=&quot]پير مرد دارو فروش لبخندي زد و به او گفت كه آنچه به عنوان سم به او ميداده است چيزي جز كمي آرد نبوده است [/FONT][FONT=&quot].[/FONT]
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
[FONT=&quot]يک مشاور مديريت دچار کمردرد شد. دکتری که هميشه پيشش می‌رفت وقتش پر بود و به ناچار به يک بيمارستان دولتی مراجعه کرد. دکتر آنجا با حوصله به حرفهای او گوش کرد، مشکلش را به درستی تشخيص داد و داروی موثری برايش تجويز کرد. همچنين وقت ملاقاتی برای هفته بعد به او داد و از او خواست که برای پيگيری کمردردش مراجعه کند. [/FONT]
[FONT=&quot]هفته بعد او که کاملاً خوب شده بود به ديدار دکتر رفت و گفت که چقدر از معالجه‌اش راضی است و از دکتر بسيار تشکر کرد. دکتر به او گفت که باز هم اگر مشکلی پيش آمد مراجعه کند و به او خاطر نشان کرد که فقط چهار روز در هفته از ساعت ٨ صبح تا ظهر در بيمارستان کار می‌کند. [/FONT]
[FONT=&quot]او به دکتر گفت: شما با اين تخصص و مهارت پزشکی که داريد فقط هفته‌ای ١٦ ساعت کار می‌کنيد؟ پس بقيه وقتتان را چگونه می‌گذرانيد؟ [/FONT]
[FONT=&quot]دکتر گفت که من از زندگيم خيلی راضيم. ظهرها که از بيمارستان می‌روم پسرم را از کودکستان برمی‌دارم و تا عصر با او بازی می‌کنم. بعد کمی به گل و گياههای خانه سرکشی می‌کنم و شام می‌پزم و بعد که شوهرم آمد با هم شام می‌خوريم و گپ می‌زنيم و قبل از خواب هم کتاب می‌خوانم. [/FONT]
[FONT=&quot]او به دکتر گفت: حيف از اين همه دانش و تجربه شماست. به نظر من شما با کارکردن در بيمارستان دولتی وقتتان را تلف می‌کنيد. من می‌توانم به شما کمک کنم که در امر پزشکی به موفقيتهای بزرگی برسيد. با کمی کار بيشتر می‌توانيد دروازه‌های شهرت و ثروت را به روی خود باز کنيد. اول، بايد مطب بزرگ در شمال شهر باز کنيد و چند دستيار و کارمند نيز برای اداره مطب و کمک به کارها استخدام کنيد. بعد بايد حتماً در يک بيمارستان خصوصی درجه يک سهامدار شويد تا بيمارانتان را در آنجا بستری کنيد. البته نگران پولش نباشيد. من می‌توانم با بهره مناسب وام بانکی برايتان جور کنم. اگر لازم شد خانه‌تان را موقتاً گرو بانک می‌گذاريد. بالاخره هر کار بزرگی اولش سختيهايی دارد. بعد بايد چند مطب اقماری در چهار گوشه شهر باز کنيد و چند دکتر استخدام کنيد تا به جای شما در آن مطبها بيماران را ويزيت کنند و خودتان هم روزی يکساعت به هر کدام سر بزنيد. نگران وقت هم نباشيد. وقتی دکتر خوب باشد بيماران حاضرند از ٦ صبح تا ١٢ شب پذيرفته شوند. بدين ترتيب، همان‌طور که گفتم دروازه‌های شهرت و ثروت به روی شما گشوده خواهد شد. [/FONT]
[FONT=&quot]دکتر گفت: چقدر طول می‌کشد تا به اين نقطه برسم؟ [/FONT]
[FONT=&quot]مشاور گفت: حدود ٢٠ سال. [/FONT]
[FONT=&quot]دکتر گفت: بعد چه می‌شود؟ [/FONT]
[FONT=&quot]مشاور گفت: در آن موقعيت شما می‌توانيد سهام بيمارستان و سرقفلی مطب‌هايتان را به دکتر‌های جوانتر بفروشيد و پول حسابی به دست آوريد. [/FONT]
[FONT=&quot]دکتر گفت: بعد چه می‌شود؟ [/FONT]
[FONT=&quot]مشاور گفت: خوب، شما به نتيجه کارهای سختی که در طول زندگی حرفه‌ايتان کرده‌ايد خواهيد رسيد و ديگر می‌توانيد به راحتی زندگی کنيد: ساعاتی را در روز با نوه‌هايتان بگذرانيد، به گل و گياه خانه‌تان سرکشی کنيد، کمی آشپزی کنيد، با همسرتان شام بخوريد و با خيال راحت و بدون نگرانی از تلفن بيمارستان با بيماران، با هم گپ بزنيد و اگر خواستيد که از عالم پزشکی دور نمانيد، فقط چند ساعت در روز در يکی از بيمارستانهای عمومی کار کنيد. [/FONT]
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ممنون آرامش ميگم حسابي راه افتادي ها ولي چرا انقدر ساكتي
من يه داستان بگم
 

iceman10

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلا م محمد جان سلام آرام جان
من اومدم باز از سر
چقد خوشگلی تو لا مذهب:surprised:

:cry:آرام شنیدم دیشب گفتی من دخترم؟
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
چی بگم؟!؟!خسته شدم از اون بحثتون خب!!!!بیام وسط عمرانها . معماریها از نساجی بگم؟:razz:
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلا م محمد جان سلام آرام جان
من اومدم باز از سر
چقد خوشگلی تو لا مذهب:surprised:

:cry:آرام شنیدم دیشب گفتی من دخترم؟
سلام يخ جان
خوبي؟
بيا شايد تو يخ امشبو بشكني اينجا همه يخ زدن نمي دونم چرا ؟؟:surprised:
راستي اگه دوست داري اسم اصلي تم بگو شايد بعضي ها بفهمن تو پسري
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب دیگه دوستان گلم :gol:
با اجازتون من دیگه رفع زحمت کنم.
جدی داره خوابم میگیره پشت سیستم، آخه امروز روز سختی داشتم.
شب مهتابیه همتون بخیر و خوشی :gol:
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چی بگم؟!؟!خسته شدم از اون بحثتون خب!!!!بیام وسط عمرانها . معماریها از نساجی بگم؟:razz:
اي بابا اون كه يه ساعت پيش تموم شد تازه من شروع نكردم كه تازه من يمخواستم تمومش كنم
ولي امشب تو يه چيزيت هست
بگو
خيلي تو خودتي
 

behnaz_arch

عضو جدید
چی بگم؟!؟!خسته شدم از اون بحثتون خب!!!!بیام وسط عمرانها . معماریها از نساجی بگم؟:razz:
سلام دوستان انشالله امروز ارور نمیده سایت :(
عزیزم ما معماری ها که تشنه یاد گرفتنیم از نساجی هم بگی خوبه، بالاخره یه چیزی یاد میگیریم دیگه ;)
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
شبت بخیر محمدصادق!!
چرا روز سختی بود؟!!راستی نگفتی داداشی بهت پیغام داده گفته نمیاد اینترنتش اونترنت شده:biggrin:
 

Similar threads

بالا