محمد حسین ، علی ، اسپارو
مثل اینکه امشب اینا خیالایی تو سرشونه، من کم کم دارم دیگه ...
خوشم میاد که گرفتین ...
اما اگه از شما هم بگذریم از جناب اسپرو نمیگذریم
اخطارامون و بهش دادیم .
بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم
- شروع کننده موضوع فانوس تنهایی
- تاریخ شروع
خوشم میاد که گرفتین ...
اما اگه از شما هم بگذریم از جناب اسپرو نمیگذریم
اخطارامون و بهش دادیم .
جای خالی رو من برای کسایی که نمی دونن پر می کنممحمد حسین ، علی ، اسپارو
مثل اینکه امشب اینا خیالایی تو سرشونه، من کم کم دیگه دارم ...
من کم کم دیگه دارم در میرم!!
محمدصادق در قفله زور نزن!!!وا نمی شه داداش!
جای خالی رو من برای کسایی که نمی دونن پر می کنم
من کم کم دیگه دارم در میرم!!
محمدصادق در قفله زور نزن!!!وا نمی شه داداش!
میگم آرام تو با این همه هوشت، یه وقت ندزدنت، ببرنت موزه ...
محمد حسین نمیخواد جک بگی، بیا بشین پشت این دوشکا به جای جک یکم دست گرمی بزنیم، ببینیم حدفگیریمون چجوریه ...
خب دخترایی که با داستان پادشاه مشکل دارن وایسن گوشه دیوار ...
البته زيادم خنده دار نيست شبيه داستانهزیاد هم خنده دار نباشه، ماه محرمه!
(شوخی کردم ها!)
شايدم تكراري باشه
بگم؟؟
خب دخترایی که با داستان پادشاه مشکل دارن وایسن گوشه دیوار ...
جناب فرمانده، من از شما تقاضای بخشش دارم براشون! حالا یه ... !
قربان، نزن! نزن!
میگم آرام تو با این همه هوشت، یه وقت ندزدنت، ببرنت موزه ...
محمد حسین نمیخواد جک بگی، بیا بشین پشت این دوشکا به جای جک یکم دست گرمی بزنیم، ببینیم حدفگیریمون چجوریه ...
خب دخترایی که با داستان پادشاه مشکل دارن وایسن گوشه دیوار ...
به تو میگن رفیق ناباب
چی کار داری می خواد جوک بگه
مگه همه مثل شما دوتا از جونشون سیر شدن
جناب فرمانده، من از شما تقاضای بخشش دارم براشون! حالا یه ... !
قربان، نزن! نزن!
شب دراز است و قلندر بیدار....
کی می خواد برا خود شما طلب بخشش کنه ها ..
.
محمد حسين بگو ديگه تا اينجا يه جنگ راه نيفتاده 
واييي محمد صادق نوكشو بگير اونور
واييي محمد صادق نوكشو بگير اونور
بابا فرمانده اينا چيزي نگفتن ببخشمیگم آرام تو با این همه هوشت، یه وقت ندزدنت، ببرنت موزه ...
محمد حسین نمیخواد جک بگی، بیا بشین پشت این دوشکا به جای جک یکم دست گرمی بزنیم، ببینیم حدفگیریمون چجوریه ...
خب دخترایی که با داستان پادشاه مشکل دارن وایسن گوشه دیوار ...
ولي من كار با غناسه رو بيشتر دوست دارم
نداري؟
اولا كه حدفگيري نه و هدفگيريمیگم آرام تو با این همه هوشت، یه وقت ندزدنت، ببرنت موزه ...
محمد حسین نمیخواد جک بگی، بیا بشین پشت این دوشکا به جای جک یکم دست گرمی بزنیم، ببینیم حدفگیریمون چجوریه ...
خب دخترایی که با داستان پادشاه مشکل دارن وایسن گوشه دیوار ...
بعدم نمي خواد تو خودتو خسته كني امتحاني بزني بده من با تضمين برات ميزنم
بگو آقا محمد حسین.
فعلا که شما عاقل تر از بقیه آقایونی .
دیوانگی رو عشقست!
محمد حسین، حالا هی نگو نگو تا چراغا رو خاموش کنن و کرکره رو بکشن پایین!
سه نفر آمريکايي و سه نفر ايراني با همديگر براي شرکت در يک کنفرانس مي رفتند.
در ايستگاه قطار سه آمريکايي هر کدام يک بليط خريدند، اما در کمال تعجب ديدند که ايراني ها سه نفرشان يک بليط خريده اند.
يکي از آمريکايي ها گفت: چطور است که شما سه نفري با يک بليط مسافرت مي کنيد؟ يکي از ايراني ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهيم.
همه سوار قطار شدند. آمريکايي ها روي صندلي هاي تعيين شده نشستند، اما ايراني ها سه نفري رفتند توي يک توالت و در را روي خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بليط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بليط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لاي در يک بليط آمد بيرون، مامور قطار آن بليط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد.
آمريکايي ها که اين را ديدند، به اين نتيجه رسيدند که چقدر ابتکار هوشمندانه اي بوده است.
بعد از کنفرانس آمريکايي ها تصميم گرفتند در بازگشت همان کار ايراني ها را انجام دهند تا از اين طريق مقداري پول هم براي خودشان پس انداز کنند.
وقتي به ايستگاه رسيدند، سه نفر آمريکايي يک بليط خريدند، اما در کمال تعجب ديدند که آن سه ايراني هيچ بليطي نخريدند.
يکي از آمريکايي ها پرسيد: چطور مي خواهيد بدون بليط سفر کنيد؟ يکي از ايراني ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.
سه آمريکايي و سه ايراني سوار قطار شدند، سه آمريکايي رفتند توي يک توالت و سه ايراني هم رفتند توي توالت بغلي آمريکايي ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار يکي از ايراني ها از توالت بيرون آمد و رفت جلوي توالت آمريکايي ها و گفت: بليط، لطفا!
در ايستگاه قطار سه آمريکايي هر کدام يک بليط خريدند، اما در کمال تعجب ديدند که ايراني ها سه نفرشان يک بليط خريده اند.
يکي از آمريکايي ها گفت: چطور است که شما سه نفري با يک بليط مسافرت مي کنيد؟ يکي از ايراني ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهيم.
همه سوار قطار شدند. آمريکايي ها روي صندلي هاي تعيين شده نشستند، اما ايراني ها سه نفري رفتند توي يک توالت و در را روي خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بليط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بليط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لاي در يک بليط آمد بيرون، مامور قطار آن بليط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد.
آمريکايي ها که اين را ديدند، به اين نتيجه رسيدند که چقدر ابتکار هوشمندانه اي بوده است.
بعد از کنفرانس آمريکايي ها تصميم گرفتند در بازگشت همان کار ايراني ها را انجام دهند تا از اين طريق مقداري پول هم براي خودشان پس انداز کنند.
وقتي به ايستگاه رسيدند، سه نفر آمريکايي يک بليط خريدند، اما در کمال تعجب ديدند که آن سه ايراني هيچ بليطي نخريدند.
يکي از آمريکايي ها پرسيد: چطور مي خواهيد بدون بليط سفر کنيد؟ يکي از ايراني ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.
سه آمريکايي و سه ايراني سوار قطار شدند، سه آمريکايي رفتند توي يک توالت و سه ايراني هم رفتند توي توالت بغلي آمريکايي ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار يکي از ايراني ها از توالت بيرون آمد و رفت جلوي توالت آمريکايي ها و گفت: بليط، لطفا!
میگم آرام تو با این همه هوشت، یه وقت ندزدنت، ببرنت موزه ...
محمد حسین نمیخواد جک بگی، بیا بشین پشت این دوشکا به جای جک یکم دست گرمی بزنیم، ببینیم حدفگیریمون چجوریه ...
خب دخترایی که با داستان پادشاه مشکل دارن وایسن گوشه دیوار ...
یه خرده از خودت ابتکار وو نوآوری داشته باش!!!!گوشه دیوار رو ما گفتیم!!!
محمد حسين بگو ديگه تا اينجا يه جنگ راه نيفتاده
واييي محمد صادق نوكشو بگير اونور
نسیم جان اینا همش قدرت نمایی الکیه
میدونی که این کارو آقایون خوب بلدن
اسلحه هاشون پلاستیکیه
فکر کنم مال وقت بچه گی هاشونه .
اوهو،اوهو! فاطی کوماندو داریم تو جمعمون خبر نداریم!
کجاشو دیدین ...
.تازه چند تا هم داریم ...
ترسیدین ....
آخی..........
ما که اخطار دادیم .....
خيلي بامزه بود مرسي.... ببرو اينو توي اون تاپيكه بزن واس طرفداراي آمريكا تا يكمي حال كنن
در هوش ایرانی ها شکی نبود
با این داستان ثابت شد.
البته این هم ثابت شد
که اکثرا در موارد منفی ازش استفاده میکنن.
قشنگ بود محمد حسین خان
ممنون
با این داستان ثابت شد.
البته این هم ثابت شد
که اکثرا در موارد منفی ازش استفاده میکنن.
قشنگ بود محمد حسین خان
ممنون
اوهو،اوهو! فاطی کوماندو داریم تو جمعمون خبر نداریم!
نه اتفاقا جالب بود.فقط من رياضي دان و فيزيك دانشو شنيده بودم.ولي اينم جالب بود.ايراني و آمريكايي بودنشونو قبول دارم
باورت میشه من هر از چندگاهی برای خودم جوکها رو دوباره مگیم می خندم؟
من به خندوندن خودم خیلی اهمیت می دم!
کجاشو دیدین ...
تازه چند تا هم داریم ...
ترسیدین ....
آخی..........
ما که اخطار دادیم .....
نه خیر،شما درست بشو نیستید! برید وایسید پای همون دیواره!
Similar threads
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان )) | ادبیات | 16 | |
|
دلت برای قصه های بچگیت تنگ شده؟بیا تو کودک گذشته... | ادبیات | 2 | |
| P | آخرين قصه | ادبیات | 1 |
Similar threads
-
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان ))
- شروع شده توسط فانوس تنهایی
- پاسخ ها: 16
-