اشکال نداره دوستای خوبم.
مهم این بود که بخونید
من خیلی خوشم اومد گفتم برا شما هم بگم
انشاالله که تکراری نبوده
ممنون باران جان
خيلي جالب بود تكراري هم نبود
بچه ها منم يه داستان بگم برم
نظرتون چيه
اشکال نداره دوستای خوبم.
مهم این بود که بخونید
من خیلی خوشم اومد گفتم برا شما هم بگم
انشاالله که تکراری نبوده
شبت بخیر..لبخند بهانه ايست براي زنده ماندن.
لحظه هايتان سرشار از اين بهانه ها.........
خب دوستای عزیزم :
من دیگه برم
شبتون خوش
قلبتون پر آرامش
آسمونتون پر ستاره .....
لبخند بهانه ايست براي زنده ماندن.
لحظه هايتان سرشار از اين بهانه ها.........
خب دوستای عزیزم :
من دیگه برم
شبتون خوش
قلبتون پر آرامش
آسمونتون پر ستاره .....
چرا میگی آخ جون؟ سلام عسل
اخ جون
راستی سلام
خوبی؟
شب خوش خواباي خوب خوب ببينيبچه ها گل من رفتم...شب خوبي داشته باشيد
آقا محمد صادق
خیلی قشنگ بود....
یک حالیم کرد
ممنون
لبخند بهانه ايست براي زنده ماندن.
لحظه هايتان سرشار از اين بهانه ها.........
خب دوستای عزیزم :
من دیگه برم
شبتون خوش
قلبتون پر آرامش
آسمونتون پر ستاره .....
شب خوش خواباي خوب خوب ببيني
ولي كاش وايسي منم داستانمو بگم بعد برو
چرا میگی آخ جون؟ سلام عسل
پدر سراسيمه در راهروهاي بيمارستان بدنبال دکتر ميگشت..._دکتر! دکتر ! چي شده !؟ بچم...!
_متاسفم! کاري نميشه کرد واقعا متاسفم!
_يعني چي!؟ مگه ميشه؟! اينجا بيمارستانه و تو هم دکتري، من بچمو از شما ميخام!
_ نميشه، نميتونم! نميشه، تجهيزات نداريم، برق نيست، دارو نيس هيچي نيس؛ نميدونم چرا اصلا خودمم اينجا وايسادم ! ااوضاع اصلا خوب نيست!
_اما، اما...!
_اما چي!؟ مثل اينکه هواست نيست! اينجا غزه است!! ما در محاصره ايم، ميدوني من توي اين مدت چند تا بيمار رو...
پدر گريه مي کرد...
_ خدايا! نه، نگو! هيچي نگو دکتر ! اون فقط چهار سالشه ...! خواهش مي کنم..!
_ آروم باش، آروم...!
دکتر در حالي که سعي ميکرد پدر رو آروم کند پرسيد:
_ مادرش کجاست؟
_مادرش!؟ چند وقت پيش تو يه بمبارون هوايي زير آوار موند و حالا ديگه نميتونه راه بره...! خونه است؛ منتظر!!پدر در حالي که سرش رو تو دستاش گرفته بود رفت و يه گوشه نشست....
_حالا بهش چي بگم ؟! ما دو تا پسرمونو از دست داديم يکي چهارده ساله و اون يکي يازده سالش بود! اسرائيليهاي پست، پسر بزرگمونو با گلوله مستقيم توپ زدن!! دوميو هم با خودشون بردنو...!
_ توکلت به خدا باشه! صبر داشته باش، صبر!ساعتي نگذشته بود که ديگه دختر کوچولو در اين دنيا نبود!
......
_خدايا آروم آروم در آغوشم سرد شد! آره آروم و معصوم...! خورد شدم...! فقط چهار سالش بود؛ آخه چرا.... !؟ خدايا! ديگه امشب نور شمع در چشمهاي زيبايش نمي رقصه، چشمهايي که خونه دائمي وحشت بود! بعضي شبها که ناآرومي ميکرد با تمام وجود سعي مي کردم آرومش کنم وانمود ميکردم همه چيز خوب است و امن و امان! طفلکم فکر ميکرد من از همه قويترم مثل همه باباها براي پچه هاشون ! چرا؟ چرا اونها با ما اين کارها رو مي کنند...؟!
نه گلم از دست خودم ناراحتم.آرام جان فوق می خونی .......
بابا ای ول
شوخی کردم اون موقع
میدونم درس خونی
ناراحت نشیا؟
برا منم دعا کن که سال دیگه موفق بشم.
این نگار آخرش آقا موند!!سر همون قضيه تشخيص هويتشه ديگه
هاااااااسر همون قضيه تشخيص هويتشه ديگه
بچه ها گل من رفتم...شب خوبي داشته باشيد
پدر سراسيمه در راهروهاي بيمارستان بدنبال دکتر ميگشت..._دکتر! دکتر ! چي شده !؟ بچم...!
_متاسفم! کاري نميشه کرد واقعا متاسفم!
_يعني چي!؟ مگه ميشه؟! اينجا بيمارستانه و تو هم دکتري، من بچمو از شما ميخام!
_ نميشه، نميتونم! نميشه، تجهيزات نداريم، برق نيست، دارو نيس هيچي نيس؛ نميدونم چرا اصلا خودمم اينجا وايسادم ! ااوضاع اصلا خوب نيست!
_اما، اما...!
_اما چي!؟ مثل اينکه هواست نيست! اينجا غزه است!! ما در محاصره ايم، ميدوني من توي اين مدت چند تا بيمار رو...
پدر گريه مي کرد...
_ خدايا! نه، نگو! هيچي نگو دکتر ! اون فقط چهار سالشه ...! خواهش مي کنم..!
_ آروم باش، آروم...!
دکتر در حالي که سعي ميکرد پدر رو آروم کند پرسيد:
_ مادرش کجاست؟
_مادرش!؟ چند وقت پيش تو يه بمبارون هوايي زير آوار موند و حالا ديگه نميتونه راه بره...! خونه است؛ منتظر!!پدر در حالي که سرش رو تو دستاش گرفته بود رفت و يه گوشه نشست....
_حالا بهش چي بگم ؟! ما دو تا پسرمونو از دست داديم يکي چهارده ساله و اون يکي يازده سالش بود! اسرائيليهاي پست، پسر بزرگمونو با گلوله مستقيم توپ زدن!! دوميو هم با خودشون بردنو...!
_ توکلت به خدا باشه! صبر داشته باش، صبر!ساعتي نگذشته بود که ديگه دختر کوچولو در اين دنيا نبود!
......
_خدايا آروم آروم در آغوشم سرد شد! آره آروم و معصوم...! خورد شدم...! فقط چهار سالش بود؛ آخه چرا.... !؟ خدايا! ديگه امشب نور شمع در چشمهاي زيبايش نمي رقصه، چشمهايي که خونه دائمي وحشت بود! بعضي شبها که ناآرومي ميکرد با تمام وجود سعي مي کردم آرومش کنم وانمود ميکردم همه چيز خوب است و امن و امان! طفلکم فکر ميکرد من از همه قويترم مثل همه باباها براي پچه هاشون ! چرا؟ چرا اونها با ما اين کارها رو مي کنند...؟!
نه گلم از دست خودم ناراحتم.
حتما حتما قبول میشی!!از تیزهوشیت معلومه
بچه ها من ديگه برم ممنون كه داستانمو گوش كردين
ببخشيد يكم ناراحت كننده بود واقعيته ديگه
شب همگي خوش خواباي خوب خوب ببينيد
فلسطيني هارم فراموش نكنيد
يا حق
شبت بخیر سکرت جانمرسی از همه
شب خوبی داشته باشین
دعا یادتون نره
شب بخیر
بچه ها من ديگه برم ممنون كه داستانمو گوش كردين
ببخشيد يكم ناراحت كننده بود واقعيته ديگه
شب همگي خوش خواباي خوب خوب ببينيد
فلسطيني هارم فراموش نكنيد
يا حق
بچه ها من دیگه برم
با اجازه
بابای
شب شما هم بخیر عزیزخیلی قشنگ بود .
و خیلی به جا
شبت خوش
خواب های رنگی ببینی
منم دیگه برم
شبتون بخیر.
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
((تشکر از بچه های زیر کرسی و زیر آسمان باشگاه مهندسان )) | ادبیات | 16 | ||
دلت برای قصه های بچگیت تنگ شده؟بیا تو کودک گذشته... | ادبیات | 2 | ||
P | آخرين قصه | ادبیات | 1 |