درب هفتم که باز شد
ستونی از نور درخشید ...
گویا آنجا خانه فرشتگان است.
***
پری کوچک پایین آمد، آسمان دستهایش ستاره داشت.
و من مسافر دستهای او بودم.
بالهایش شوق پرواز داشتند ...
حالا پشت سرم ،
یک آسمان ستاره است وپری کوچک قصه ها ،
در رویای گلهای رز.
گیسوانش رنگ خورشید،
آراسته به شبنم و گلبرگ،
سپیدی نور و گوشواره های گیلاس ...
پری کوچک من!
بیا تا حکایت روزهای شیرین را از زبان یک پرستو بشنویم ...
***
به خود گفتم :
آهسته تر، گویا ..
او ،در آرامشی از نور خوابیده است!
حالا پری کوچک من،
شکوه افسانه های هزار و یک شب است.