اندر حکایات باشگاه مهندسان

just mechanic

عضو جدید
کاربر ممتاز
گويند ادمین قبل از مرگ به شیخ الشیوخ جاست کبیر وصيّت نمود هنگام دفن من دست راست مرا بيرون ازخاك بگذاريد، پرسید از برای چه؟ ، گفت :مي خواهم همه ی کاربران سایت بدانند كه ادمین با آن همه دسترسی و امکانات دست خالي از دنيا برفت:D
برگرفته از خاطراتت شیخ الشیوخ جاست کبیر با ادمین
 

just mechanic

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزي ادمین به سمت دفتر مدیریت خود مي رفت ، چشمش به جواني(بهنام) افتاد كه در كنار ديوار دفتر مدیریت ايستاده بود و به اطراف خود نگاه ميكرد.
جلو رفت و از او پرسيد: «شما ماهانه چقدر حقوق دريافت مي كني؟»
جوان با تعجب جواب داد: «ماهي 200 هزار تومان.»
ادمین با نگاهي آشفته دست به جيب شد و از كيف پول خود 600 هزار تومان را در آورده و به جوان داد و به او گفت: «اين حقوق سه ماه تو، برو و ديگر اينجا پيدايت نشود، ما به مدیران خود حقوق مي دهيم كه كار كنند نه اينكه يكجا بايستند و بيكار به اطراف نگاه كنند.»
جوان با خوشحالي از جا جهيد و به سرعت دور شد. ادمین از مدیر ديگري (پیرجو) كه در نزديكيش بود پرسيد: «آن جوان مدیر کدام تالار بود؟»
پیرجو با تعجب از رفتار ادمین به او جواب داد: «او پيك پيتزا فروشي بود كه براي شیخ الشیوخ جاست کبیرو سکتور والا مقامپيتزا آورده بود.»
 
آخرین ویرایش:

just mechanic

عضو جدید
کاربر ممتاز
آورده اند كه چون ستایش مدیره ارشد باشگاه بشد، از سکتور والا مقام نصيحت خواست كه در باشگاه مهندسان به آن عمل آورد.
سکتور والا مقام گفت: اي مدیره! در اين باشگاه این مقام از كجا به تو رسيده؟ فرمود از شیخ الشیوخ جاست کبیر (مقامنا فدا!)
سکتور والا مقام گفت: همين نصيحت توست. بدانكه از تو هم به ديگري رسد و با تو نخواهد ماند.
پس ستایش نصيحت سکتور والا مقام را قبول نمود و به آن منصب هرگز دل نبست.
 

*mohsen_24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﺭﻭﺯﯼ ملودي و ارام ﻧﺰﺩ شیخ پيرجو ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺍﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﯾﮏ ﺑﭽﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ. شیخ پيرجو ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﺑﭽﻪ ﺭﺍﻭﺳﻂ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻭ ﻫﺮ كدام ﺍﺯ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺩﺳﺖ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺪ. ﺁﻥ ﺩﻭ (ملودي و ارام ) ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﻧﺼﻒﺷﺪ .
شیخ پيرجو ﮐﻤﯽ ﺟﺎﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﻗﺎﻋﺪﺗﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﻣﯽ‌ﺷﺪ ......:D

بر گرفته از كتاب مجموعه شاهكارهاي قضاوت شيخ حسن پيرجويي:D
 

3ctor

عضو جدید
کاربر ممتاز
شیخ ادمین الدین با پیرجو الدوله خان خان زاده مسابقه گذاشتن که ببینند چه کسی بیشتر به کاربران اخطار همی دهند و او برنده است.شیخ اندکی به کاربران اخطار روانه نمود، سپس با یوزر و پسورد پیرجو الدین خان خان زاده وارد شد و شروع به اخطار دادن به کاربران گشت و رو بر پیرجو نموده و فرمودند:من از سوی تو اخطار هایی میدم از برای کاربران که زودتر تموم بشه و تو برنده بشی. . .و پیرجو الدین خان خان زاده از این جوانمردی و مروت شیخ بسیار اشک ها ریخت و نعره ها بزد.

پ.ن. شیخ همواره از اخطار ها به نیکی یاد می نمودند.

شیخ الروسا سکتور والا مقام - روایات رقابت جوانمردانه، برگرفته از کتاب عاشقان اخطار
 

just mechanic

عضو جدید
کاربر ممتاز
پیرمردی (ادمین) تنها در روستایی زندگی می كرد. او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این كار خیلی سختی بود. تنها پسرش (پیرجو) كه می توانست به او كمك كند در زندان بود.

پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد: «پسر عزیزم (پیرجو) من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بكارم. من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم چون مادرت (افسون!) همیشه زمان كاشت محصول را دوست داشت. من برای كار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشكلات من حل می شد. من می دانم كه اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی. دوستدار تو پدر.»

چند روز بعد، پیرمرد (ادمین) این تلگراف را دریافت كرد: «پدر (ادمین)، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان كرده ام.»

4 صبح فردای آن روز، 12 نفر از مدیران و همکاران سایت و بقیه فضولهای باشگاه مهندسان وارد مزرعه شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینكه اسلحه ای پیدا كنند. پیرمرد (ادمین) بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت كه چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه كند؟ پسرش (پیرجو) پاسخ داد: «پدر (ادمین) برو و سیب زمینی هایت را بكار. این بهترین كاری بود كه از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم.»
برگرفته از کتاب کشاورزی توسط ادمین و پیرجو
 

*mohsen_24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:
یکی از مریدان(سكتور والا مقام :دي)، شیخ پيرجو بسیار خجالتی بود . طوری که حتی در حمام نیز از خدای خویش خجالت می کشید و جامه و خشتک خویش در نمی آورد.
روزی شیخ پيرجو را گفتند که این مرید را نصیحتی بنما که این خجالت را کنار بگذارید.
شیخ فرمود سكتور والا مقام را بیاورید و مریدان دیگر سكتور والا مقامه خجالتی را به پیش شیخ آوردند.
شیخ پيرجو به مرید گفت: در عجبم از خدایی که نگاهش از میان دیوارهای سنگی حمام می گذرد ولی از میان پارچه ای نازک نه.
گویند که سكتور والا مقام درجا خشتک خویش درید و تا سال ها دیگر حاضر نشد که حتی در کوچه و بازار هم خشتک به تن کند!!


 

G E O L O G Y

متخصص تالار زمین
کاربر ممتاز
روزی G E O L O G Y که از نیکان روزگار بود به راهی می رفت
ناگهان سکتور را دید خشتک دریده و خونین چهره که با شتاب می دود
پرسید هان سکت!!! تو را چه شده است که اینگونه پریشانی .... پاسخ داد تو نیز فرار کن که پیرجو به راه افتاده و هر کاربری ببیند خشتک می دراند ... G E O L O G Y پرسید آخر چرا؟؟؟
سکتور گفت ظاهرا ایشان در محضر شیخ جاست بوده و ایشان چون همیشه سخنی عمیق بیان نمودند ... ظاهرا آن پیر ظرفیت اینهمه کشف و شهود را نداشته که چنین می کند
چون G E O L O G Y این سخن بشنید در حالی که اشک دیدگانش را فرا گرفته بود دستهای خود را به آسمان برد و گفت .... خداوندا جانم بستان .... آخر تا به کی باید اینگونه عذاب شوم
 

just mechanic

عضو جدید
کاربر ممتاز
G E O L O G Y(مهدی)به سختی مریض بود
سکتور والا مقام به او گفت که باید قی کنی
G E O L O G Y گفت: من هیچوقت نمیتوانم قی کنم
ناگاه شیخ الشیوخ جاست کبیر بدو گفت: کاری ندارد، در آینه به صورت خود نگاه کن، خود به خود حالت به هم میخورد و قی میکنی :w16:
G E O L O G Yدر آينه نگاه كرد اما باز قي نكرد ! :smile:
سکتور والا مقام را بگفت چاره اي بيانديش من در حال مرگم ! سکتور والا مقام بعد از كلي انديشيدن بگفت تنها يك راه باقي مانده است ولي خيلي دردناك...
G E O L O G Y بگفت: ملالي نيست آخرين راه را هم بگو شايد فرجي حاصل شد
سپس سکتور عكس ادمین را بيرون آورد و به G E O L O G Y نشان داد:
ناگاه ... G E O L O G Y هم قي كرد هم چيزهاي ديگر !!! :eek:
 

*mohsen_24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
يك روز بهنام و ومحسن كبير به حمام رفتند. در ضمن شستشو بهنام از محسن كبير پرسيد:اگر من برده بودم تو به چه قيمتي حاضر ميشدي مرا بخري ؟ محسن كبير فكري بكرد و پاسخ داد:10دينار!!!!
بهنام داد زد:چه مي گويي مردك ديوانه!!!!!قيمت لنگي بر كمر بسته ام از10 دينار بيش تر است!!
محسن كبير خنديد و گفت:منظور من هم قيمت لنگ توست و گرنه خودت 1 دينار هم ارزش نداري!!!!
 

GAME_OVER

کاربر فعال باشگاه ورزشی ,
کاربر ممتاز
آورده اند که ..
روزی روزگاری گیم اور از دارالعلوم نزد پدر بازگشت ..شیخ پدر از دیدن دختر بعد از سال ها مشعوف شد و مریدان را دستور همی داد تا بر آوردن اسباب پذیرایی تعجیل کنند...گیم اور بنشست و بفرمود ای پدر جایی بدیدم بس عجیب ...شیوخ نام آنجا را باشگاه مهندسان بگذاشتندی همه خلایق در آنجا جمع شدندی و شیوخی بر آنجا حکومت می کردندی (ادمین و پیرجو) و مریدان پیوسته اسباب خوشگذرانی را برای خود فراهم می نمودندی ...عده ای قلیل از مریدان در هر گوشه مشغول مطالعه و تفحص بودندی و عده ای نوشته های دیگران را لایک میکردندی و عده ای از برای خوش گذرانی اسپم می کردندی و در آنجا تاپیکی بود بنام اندر حکایات و عده ای آنجا اتراق کرده بودندی از جمله آنها محسن الدوله و ناصر الدوله دارآبادی بودندی.......
سخن که بدینجا رسید ناگه حال شیخ پریشان گشتندی بغض گلوی شیخ را بگرفتندی و اشک در چشمان مبارکش جمع بشدندی ..فغان و ناله از مریدان برخاستندی...شیخ بفرمود: ای دخترک خیره سر من تو را فرستادم دارالعلوم علوم مختلف را فرابگیری یا بروی اسپم بازی ؟ آنهم در این آشفته بازار اینترنت که هیچ سایتی نبود مگر آن که تا لود شدنش شیخ چهار رکعت نماز همی گذاردی..سالی 4 میلیون چوخ از من میگیری که خرج اینترنت کنی؟..روزی بیاید تو نیز هماند محسن الدوله بیکارآبادی و ناصر الدوله الاف آبادی روزگارت را در مهندسان با اسپم بازی تلف کنی و من آرزوی دکتر شدنت را به گور ببرم ....چون شیخ این را بگفت از شدت تالم و تاثر دهانش کف آورد و از هوش برفت!...مریدان با دیدن شیخ همی آه و ناله کشیدندی و راه بیابان پیش گرفتندی....:D
 
آخرین ویرایش:

3ctor

عضو جدید
کاربر ممتاز
از جاست کبیر ،پدر زن پدر پسر شجاع، از مریدان شیخ ادمین الدوله غیب آبادی ، نقل است که دیرگاهی مریدان چهار نعل خدمت شیخ رسیدند و ایشان را پرسش نمودند که یا شیخ، چگونه است که تایپیک های مختلفی در تالار های سالروز ساخته شده که هرکدام مربوط به متولدین ماه های گوناگون به مانند متولدین ماه اسپند، مهر، آبان و غیره و علی ذلک می باشد و هر کدام چندین و چند هزار خصیصه نیکو برای متولدین خویش بیان نموده اند، در حالی که ما روزانه به تعداد موهای سر مبارک شما آدمهای به غایت اسکل و در پیت همانند بهنام الدین کرمکی کچلستانی و محسن الدرپیتی شمعکی ملاحظه می نماییم، بر ما روشن کنید که ایشان پس متولد کدامین ماه باشند آیا؟شیخ اندکی سر مبارک خویش را تکان داده و فرمودند: اینکه بسیار پر واضح است، ایشان متولدین ماه های میلادی از قبیل دسامبر و آپریل و نوامبر و قس علی هذا باشند.مریدان از این علم سرشار و اقیانوس معرفت شیخ لبریز شدند و یورتمه عازم بیابان های کالاهاری گردیدند. در ضمنی احدی به خشتک خویش دستی نبرد .
 

3ctor

عضو جدید
کاربر ممتاز
نقل است در روزگار کهن شیخ ادمین الدین به همراه شیخ پیرجو الدوله و یکه تازان زمان از جمله جاست کبیر و سکتور والا مقام ، به همراه مریدان رهسپار دیار کفر شد تا کفار را به حق دعوت نماید. وی در بلاد کفر به وسیله ای برخورد کرد به نام (این تر نت) که دنیایی بس عظیم از برای خود بود ... شیخ این را بدید و ساعت ها با آن کار بکرد و مطالب دید بس زیاد و بس خفن که زبان از بیان آن قاصر است .... در جستجو ها به سایتی برخورد اندر غریب که شیوخ آنجا مشغول مباحثه با یکدیگر بودند ، وی که الحق در کف خفن بودن آن سایت مانده بود پرسید نام این سایت را که میداند؟ یکی از مریدان فرانسوی الاصل به نام G E O L O G Y که در زمره یاران بود گفت : ای شیخ بُزق وار ( بزرگوار) من میدانم، نامش((club Penguin)) میباشد. شیخ بلافاصله تصمیم گرفت تا به دیار خود برگردد و سایتی در هیبات آن سایت بنا سازد تا میعادگاه مریدان خشتک پاره باشد تا به جای سر به بیابان نهادن به آن پناه برند و این بود تاریخ بنا شدن میعاد گاه مکتب مهندسان که امروزه مریدان و شیخان زیادی را به عرصه حرفه ای و تیم ملی رسانده است.
 

foodtechnology

عضو جدید
کاربر ممتاز
آورده اند که عده ای به گرد هم درآمده اند و بگفتند ما را باشگاهی باید نه برای ورزش برای این که همه دور هم بباشیم و این باشگاه را مدیرانی واجب . و از برای این مقام شورایی و شوری در گرفت .
عده ای وعده امتیاز و آزادی و مقام می دادند و عده ای خود را همی عادل و کاردان می نامیدند . تا قرعه کار به شیخی رسید پیر جو نام . پیرجوی ندا داد این مقام گران است و مسئولیت بسی سنگین و من برآنم تا به جا آورم به وجهی احسن .
پیرجو پی امی مکتوب کرد بر ادمین نامی و احوالات نوشت و همی از ادمین دعوت کرد برای ادمینی و ادمین لبیک گفت همی و بدین سان باشگاهی به پا شد وزین که آوازه اش به آسمان هفتم رسید . که در آن پستی ها نگاریده شد عظیم و فاخر . و همی یاران آزادانه بحث می کردند و هر پستی که فرستاده می شد ممد حیات بود و چون خوانده می شد مفرح ذات . پس در هر پستی دو مزیت بود و بر هر مزیتی اخطاری واجب.
القصه مابقی را دیگر نیاوردند !
 

vooroojak khanoom

عضو جدید
کاربر ممتاز
گویند شیخ محسن لسانش نمی چرخید و کلمه ” فی ل ت ..ر” را “شیلتر ” تلفظ همی کرد.

از بین مریدانش پیرجو و ناصر مکانیک پرسیدند یا شیخ چرا “شیلتر”

تلفظ صحیحش را نگویی ؟

فرمود : ترسم وجودم را نیز شیلتر همی کنند !

پس مریدان بیهوش گشتند
 
آخرین ویرایش:

vooroojak khanoom

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی مریدان محسن انلاین و گیم اور در نزد سوپراستار شیخ کپل همی بودند و از عصاره ی شیرین جملات نغزش به عالم معنا سفرها همی کردند

و لکن چون مرکبشان در این سفرها طیاره توپولوف بود یکی زپس دیگری سقوطها همی کردند. سخن بدانجا کشید که شهر هرت کدامین جا بود.


شیخ کپل فرمود : شهر هرت آنجا بود که سایت شیلتر همی کنند و این صاحب سایت باشد که برای رفع شیلتر توضیحات همی دهد !


پس مریدان عربده ها کشیدند و بر سر ها زدند و گریه ها کردند
 
آخرین ویرایش:

sanaz_panel

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
كچلي جاست مکانیک از حمام بيرون آمد و ديد كه كلاهش را دزديده اند . داد و فريادي راه انداخت و كلاهش را از حمامي خواست.
حمامي گفت:
" من كلاه تو را نديده ام و تو چنين چيزي به من نسپر ده اي . شايد اصلا" كلاهي بر سر نداشته اي . "
كچل گفت:" انصاف بده اي مسلمان ! اين سر من از آن سر هاست كه بشود بدون كلاه بيرونش آورد ؟ ! "
 

vooroojak khanoom

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی ابجی شیخ الهه گل بانو گل گلاب عرق بید مشک چک میل همی کرد و به انگشت تدبیر اینترها همی زد و لکن صفحات یکی

زپس دیگری رمیدند و به چنگ نامدند. محسن انلاین بگف یا الهه بانو خاهر والاتباره شیخ : فلسفه ی سرعت قلیل اینترنت چیست ؟


فرمود : اینترنت سگی است هار ! وگر سرعتش از حد برون شود بدود و پاچه مردم همی گیرد.


و مریدان منجمله محسن انلاین نعره زدند و بر هوش الهه احسنت همی گفتند
:D
 
آخرین ویرایش:

behnam.95

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزی کامران (سکتور) به بازدید از یک بیمارستان روانی رفت، از روان‌ پزشک(بهنام) پرسید: «شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانی به بستری شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟»

بهنام گفت: «ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخوری، یک فنجان و یک سطل جلوی بیمار(ناصر) می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالی کند.»

کامران(سکتور) گفت: «آهان! فهمیدم. آدم عادی باید سطل را بردارد چون بزرگتر است.»

بهنام گفت: «نه! آدم عادی درپوش زیر آب وان را بر می‌دارد... شما می‌خواهید تختتان کنار تخت ناصر باشد؟»
 
آخرین ویرایش:

behnam.95

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزی پیرجو و آدمین در جنگل قدم میزدند.
ناگهان شیری در مقابل آن ها ظاهر شد.
پیرجو سریع کفش ورزشی اش رو از کوله پشتی بیرون آورد و پوشید.
آدمین گفت:پیرجو بی جهت آماده نشو هیچ انسانی نمیتواند از شیر سریع تر بدود.
پیرجو به آدمین گفت:قرار نیست از شیر سریع تر بدوم،کافیست از تو سریع تر بدوم.
 

vooroojak khanoom

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]گویند شیخ مرید کچلی داشت “ناصر مکانیک” نام ، که همی نالید صبح تا شام که :[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آهااای آهااای آهااای یا شییییخ من تشنمه[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]شیخ فرمود : خب آب بنوش.[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ناصر مکانیک بگفت : یا شیخ مرا با آب طهران کاری نیست ، مرا آب معدنی ده.[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]شیخ فرمود : آب طهران و آب معدنی هر دو ز یک منشأ باشند.[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]هر دو آب اعضای یک قناتند * که در پیدایش ز یک نیتراتند[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]چو عضوی نوشد زین آب بدگوار * دگر عضوها را هم کند بیمار[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]تو که ز محنت دیگران بی غمی * خدا خیرت دهد ، لنگه ی خودمی[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]پس شیخ بگفت : ای کچل ، امروز تو را معجونی دهم بس چاره ساز . که گواراترین آب ها باشد و آن س…اند…ی….س است که یک قطره اش اسانس و دگر قطرات همان آب است.[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]پس ناصر مکانیک به سوی معجون هجوم ها بردد.[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]شیخ فرمود : زهرمار ، کمی هم برای من نگه دار[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]پس ناصر مکانیک نعره ها زد[/FONT]:D
 

sanaz_panel

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاربري از پیرجو پرسيد: بهترين کاربر کيست؟
پیرجو پاسخ داد: به نزد روشنفکرجوان برو
ادمینی آنجاست. به ادمین توهين کن.
کاربر گفت: اما چرا بايد اين کار را بکنم.ادمین
پاسخ نمي دهد.
پیرجو گفت: خوب پس با پستهایت به آن حمله کن.
کاربر پاسخ داد: اين کار را هم نمي کنم. پستهایم پاک میشوند.
و اگر با تاپیک هايم به آن حمله کنم,امتیازاتم کم مي شوند، و هيچ اثري روي ادمین
نمي گذارند.
من اين را نپرسيدم. پرسیدم بهترين کاربر کيست؟
پیرجو پاسخ داد: بهترين کاربر به آن ادمین مي ماند، بي آنکه کیبُردش را از میز بيرون بکشد، نشان مي دهد که هيچ کس نمي تواند بر او غلبه کند!

 

just mechanic

عضو جدید
کاربر ممتاز
دو مدیر که به تالار گفتگوهای آزاد دسترسی داشتند با هم نزاع کرده نزد ادمین آمدند .
ادمین سبب نزاع را از آن دو سوال کرد و هر کدام ازآنها ادعا می کرد که فلان پست اسپم را دیگری باید حذف کن
اتفاقا شیخ الشیوخ جاست کبیر ارواحنا فدا نیز درآن محضر بود.
ادمین ازشیخ الشیوخ جاست کبیر ارواحنا فدا سوال کرد :
دراین باب عقیده شما چیست؟
شیخ الشیوخ جاست کبیر ارواحنا فدا گفت : تالار آزاد مال عموم است وبه هیچکدام ازاین دو نفر مربوط نیست واین کار بعهده مدیر سایت پیرجو است که باید اسپم را از تالار آزاد فوری بردارد .
 

just mechanic

عضو جدید
کاربر ممتاز
تعدادی از مدیران و کاربران برای دادخواهی نزد ادمین رفتند و از مدیر سایت او شکایت کردند.
ادمین گفت: در میان اعضای سایت من به درستی و عدالت او کسی سراغ ندارد، از نوک پا تا سر فرق او، همه عضو بدنش پر است از عدل و انصاف. جاست کبیر فریاد برآورد و گفت: ادمینا! حال که اینطور است، هر عضوی از اعضای او را به تالاری بفرست تا همه سایت تورا عدل فرا گیرد و کاربران در رفاه زندگی کنند!
 
آخرین ویرایش:

just mechanic

عضو جدید
کاربر ممتاز
دختر شرقی به در خانه ای برسید ، در بزد و چیزی بخواست . رزا از پنجره سر بیرون آورد. دختر شرقی گفت:ای بانو ، در راه خدا چیزی به من بدهید.رزا گفت :چه می خواهی ؟گفت :درهمی بده ،گفت:ندارم ،گفت: یک پول سیاه بده،گفت:ندارم،گفت،یک پشیز بده .گفت:ندارم ،گفت پوشاک کهنه یی بده .گفت: ندارم،گفت: مشتی آرد بده ،گفت ندارم،گفت:اندکی روغن بده،گفت:ندارم...وخلاصه دختر شرقی هر چیزی در خانه باشد بر شمرد و رزا گفت ندارم دختر شرقی را خشم آمد و فریاد کشید :ای زن برای چه در این خانه نشسته ای بیا با هم به گدایی برویم.:biggrin:
 

sanaz_panel

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شیخ پیرجو خمیازه ای کشید
مریدان جملگی جمع شدند و اشکریزان پرسیدن چه شده است بر شیخ ما؟
پیرجو گفت:بر پدرتان لعنت خواب هم بر ما حرام شده از دست شما ابلهان
بروید بخوابید ماهم آرام بخسبیم
 

sanaz_panel

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شیخ پیرجو را پرسیدند آخر الزمان یعنی چه؟
شیخ اندکی سر درگریبان فرو برد و سپس گفت: آخرالزمان همان دوره ایی است که جاست مکانیک و یاران(sanaz_panel) بر ما حکومت میکنند و ما را یارای دفع شر وی نمیباشد.
مریدان اندکی بیاندیشیدند و سپس بیصدا گریه نمودند.
 

jamaka

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی جاست مکانیک اماده شد که به حمام برود.وقتی به حمام رسید حمامی گفت: امروز حمام در قرق بزرگان شهر است .
جاست مکانیک نعره براورد گفت: بزرگان شهر چه کسانی هستند؟ من هم بزرگ شهرم
حمامی گفت:بزرگان شهر کسانی هستند که وقتی راه میروند در شهر همه به انها توجه میکنند انها انگشت نمای شهرند .
جاست مکانیک به خانه رفت و به پالان خرش زنگوله و منگوله اویزان کرد.خودش هم وارونه روی ان سوار شد و به کوچه و بازار برگشت. مردم میخندیدند و اورا به هم نشان میدادند جاست مکانیک با دبده و کبکبه به حمام نزدیک شد و جلوی در ایستاد. به حمامی گفت:حمامی برو کنار و به همه اعلام کن که بزرگترین انگشت نمای شهر به حمام می اید
 

just mechanic

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی کامران (سکتور) به بازدید از یک بیمارستان روانی رفت، از روان‌ پزشک(بهنام) پرسید: «شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانی به بستری شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟»

بهنام گفت: «ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخوری، یک فنجان و یک سطل جلوی بیمار(ناصر) می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالی کند.»

کامران(سکتور) گفت: «آهان! فهمیدم. آدم عادی باید سطل را بردارد چون بزرگتر است.»

بهنام گفت: «نه! آدم عادی درپوش زیر آب وان را بر می‌دارد... شما می‌خواهید تختتان کنار تخت ناصر باشد؟»
روزی بهنام مدام به موبایلش نگاه میکرد و نعره ها میزد و خود را بر زمین میکوفت ... وی را پرسیدند: این خنده ونعره ها از برای چیست؟ آیا کسی برای تو نامه کی(پیامک) میفرستد؟؟
بهنام هم گفت: آری، کسی مدام پیامک میدهد و میگوید : Battery Low
:biggrin:
 
بالا