اندر حکایات باشگاه مهندسان

"Coral"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزی روزگاری مرجی در باشگاه مهندسان میگشتندی...تاپیک باز میکردی و بی هدف میبستی...
به زنگ تفریح شتافتندی...و در کمال تعجب بدیدندی که تاپیک های زیادی اضافه بشندنی...
و استارتر همه انها علی کچل بودندی:دی
به هر کدام که وارد میشندی در کمال تعجب بدیدندی که مسابقه بودندی....
و در آن زمان بود که مرجی بفهمیدندی که این مسابقات کلاهی بیش نبیدندی:دی
(برای این بودندی که امتیازهای بچه ها زودتر داده بشندندی)
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی روزگاری مرجی در باشگاه مهندسان میگشتندی...تاپیک باز میکردی و بی هدف میبستی...
به زنگ تفریح شتافتندی...و در کمال تعجب بدیدندی که تاپیک های زیادی اضافه بشندنی...
و استارتر همه انها علی کچل بودندی:دی
به هر کدام که وارد میشندی در کمال تعجب بدیدندی که مسابقه بودندی....
و در آن زمان بود که مرجی بفهمیدندی که این مسابقات کلاهی بیش نبیدندی:دی
(برای این بودندی که امتیازهای بچه ها زودتر داده بشندندی)
آن روز خبری از شیخ ابوالحمید ام بی برسید...که امتیاز ها برسیدندی و همه ا ز این امتیاز ها فیض کامل بردندی....:D
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی کاربری ادعای ادمینی کرد همی،کاربران باشگاه او را گرفته نزد ادمین بردند.
ادمین گفت:
"چندی پیش کاربری ادعای مدیر ارشدی کرد،او را کشتیم."
کاربر مدعی گفت:
"خوب کردید.من او را نفرستاده بودم."
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی شیخ scream در حال بازی pes2012 بودی که ناگهان مریدی از در دخول کردندی! شیخ با حالتی آشفته از جا پریدی و نزدیک بودی که آسمان شلوارش را همی نمناک نماید!
شیخ نعره زنان رو به مرید فرمود: "ای ابله مگر در زدن نیاموختی؟!!"
مرید گفت: "یا شیخ من در زدن آموخته بودمی، ولی ترسانیدن شیخ را خیر! که به فضل خدا آن را هم اکنون آموختمی!"
شیخ چون پاسخ را اینگونه یافت نعره زنان لپ‌تاپ را هایبرنت کردی و سر به بیابان گذاردی!
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی شيخ ابوالحمید ام بی به انیشتین فرمودندی: یا انیشتین.
انیشتین رویش را برگرداندی و گفت بلی.
شيخ فرمودندی اول صدایم را شنیدندی یا مرا دیدندی؟ انیشتین گفت اول صدایتان را شنیدم.
شيخ فرمود پس چرا می‌گویی سرعت نور از صوت بیشتر است. انیشتین از تئوری خود پشیمان شدندی و گریبان چاک کردندی و از مریدان شیخ همی شدندی!
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
قبض برق یکی از کاربران آمده بود و مرید بر سر زنان نزد شیخ اسکریم برفت ، شیخ علت سوال کرد. گفت : یا شیخ مرا دریاب که پول قبضم ز اندازه برون شد.
شیخ فرمود : تو در عهد یارانه چنین گریه و زاری همی کنی ، اگر یارانه ها برداشته بودند چه همی کردی ؟
کاربر با شنیدنش نعره ای کشید و جان به جان آفرین تسلیم همی کرد.
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی شیخ اسکریم با مریدان اخبار نگاه همی کرد و در خبرها هیچ ندید مگر خبرهایی که از فرط شیرینی به باقلوا ماننده بودند !
هر خبر چون برمی آمد مسبب شادی بود و چون برون می رفت ممد شگفتی . پس بر هر خبر دو چیز واجب می شد : یکی خنده مریدان و دگر گریه ی شیخ.
برنامه بدانجا رسید که مجری زن تنها با اسم فامیل ، زیرنویس همی گردید.
مریدان شیخ را گفتند یا شیخ : دلیل ممنوعیت نام کوچک مجریان زن چه باشد ؟
شیخ فرمود : از آنجا که مردم با رؤیت اسم کوچکشان فاسد شوند !
پس مریدان غش غش بخندیدند و باهم بخواندند :
یا شیخ چشم تو جام شراب منه
یا شیخ اخم تو رنج و عذاب منه
شیخ فرمود : کوفت ! حالا دور برتان ندارد.
پس مریدان بیهوش گشتندی.
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
شیخ اسکریم روزی با مریدان از بازار میوه فروشان گذر کرد و گیلاسی دید که کرمی در آن لولیده و به ولع تمام گیلاس همی خورد.

شیخ گریست و فرمود : خوشا به آن کرم و توانگریش . عمری زیستم و نتوانستم چارکی گیلاس بخرم.
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
آسمان و زمین بر ما شده بخیل


و مریدان رم کردند و سر به بیابان گذاشتند.
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
شیخ حمید MB خسته کنار صندوق صدقه ایستاد. دست برد و از جیب کوچک جلیقه ‌اش سکه‌ای بیرون آورد. در حین انداختن سکه متوجه نوشته روی صندوق شد: صدقه عمر را زیاد می‌کند،سکه را در جیب انداخت و منصرف شد!!!
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
آورده اند که روزی شیخ اسکریم کبیر سر به جیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت به بازار تهران سفر همی کرد. آن گه که از این معاملت باز آمد مریدان عرض کردند یا شیخ از این بازار که بودی مارا چه تحفه کرامت کردی ؟
فرمود : به خاطر داشتم چارکی گوشت بیاورم ، قیمت گوشت چنان زهره ترکم کرد که کنترلم از دست برفت.
پس مریدان نعره ها زدند و سکته ها همی کردند.
 
آخرین ویرایش:

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
آورده اند که روزی شیخ اسکریم و مریدان در جایگاه ویژه استادیوم آزادی بازی آبی‌ و قرمز را به نظاره بنشسته بودند که ناگاه بادی عظیم وزیدن گرفت و جمله مریدان حامی تیم آبی را با خود ببُرد.
مریدان قرمز دوست را دیدن این صحنه بسیار خوش آمد.
پس شیخ را پرسیدند: یا شیخ، حکمت چیست که این باد، آبیان با خود بِبُرد و ما بر جای خویشتن استوار مانده ایم؟ آیا جز این است که ما حقیم و آنان باطل؟
فرمود: ‌ای غافلان، شاد مشوید و دل‌ خوش مدارید که شما خود سوراخید و باد از میان سوراخ‌هایتان عبور همی‌ کند و این گونه است که بر جای ماندید...
و مریدان نعره ها بزدندی و گریبان ها دریدندی و به سوی بیابان رهسپارشدندی!!
 

behnam.95

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پیرجو بر سر راهي مي‌گذشت. ديد آرامی بچه‌اي گربه خود را در جوي آب مي‌شويد. گفت: گربه را نشور، مي‌ميرد! بعد از ساعتي كه از همان راه بر مي‌گشت ديد كه بعله...! گربه مرده و آرام هم به عزاي او نشسته. گفت: به تو نگفتم گربه را نشور، مي‌ميرد؟ آرام گفت: برو بابا، از شستن كه نمرد، موقع چلاندن مرد!
 

behnam.95

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
علي زنگ می زنه فرودگاه و می گه: تبریز تا تهران چقدر راهه؟
کارمنده می گه: یه لحظه...
علي می گه: خیلی ممنون! و قطع می کنه

 

behnam.95

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزی ستايش مدام به موبایلش نگاه میکرد و میخندید ... از او پرسیدند: چرا میخندی؟ آیا کسی برای تو اس ام اس میفرستد؟؟
ستايش هم گفت: آری، کسی مدام اس ام اس میدهد و میگوید :
Battery Low
 
آخرین ویرایش:

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
آورده اند که:
مریدی از مریدان(بهنام کچل) دعوتنامه ای از مکتبخانه شیکاگوغولز دریافت نموده بود و از شدت خوشحالی چهارنعل خود را نزد اسکریم همی رسانید... و بانگ برآورد که: یا اسکریم....!


اسکریم بزرگ فرمود: هان! افسار گسیخته ای... تو را چه می شود!؟
مرید که هنوز هیجان بر وی مستولی بود ماجرا را نقل همی نمود.
اسکریم پس از تاملی کوتاه فرمود: که چه؟! کجا بهتر از اینجا!؟!
در این هنگام مرید برید و دچار توذوق خوردگی مقطعی شد... و گفت: اسکریم خداوکیلی جدی عرض نمودید یا گرفتی مارو؟
اسکریم خنده ای نمود و فرمود: جوان... در این وا اَسَفا... اگر از کابل-تولز هم دعوتنامه میگرفتی جای درنگ نبود...! برو که برنگردی...
و جمله مریدان چون سخن اسکریم شنیدند، یک به یک از دیار خود فرار همی نمودند و اینگونه فرار مغزها شدت یافت!
 
آخرین ویرایش:

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی شیخ ابوالحمید ام بی را بیماری افتاده بود، سخت لاعلاج.

مریدان از پی اطباء و دکاتیر(جمع دکتر) و اورژانس همی شتافتند.

شیخ آن مریض افتاده در بستر، آن عاشق قمری و کفتر، آن روزگاران را مهتر، آن از همه مرادان بهتر، آن وارد سیاست شده کمتر، آن در نظر همگان دویست برگ

دفتر، آن شاهد ناظر و حکیم و قادر در حال حاضر پرپر، مریدان را بگفت: "عزیزان من حال که من در بستر بیماری کپیده ام راه سوء استفاده دشمنان باز همی

گشته... شماراست حراست از مسلک عارفانه ما. باشد گفته هایم و ناگفته هایم را قدر بنهید و به یاد آرید آن ها را و بکار بندید همه را در جایگاه خود....."

مریدان که این کلام را شنیدند بر بالین مراد خود زار گریستند و همه گفته شیخ خود را سرلوحه اعمال خویش یافتند و به آرامی جامه خود دریدند!!!
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
گویند شیخی(شیخ ابولحمید ام بی) در حال موعظه با مریدان خوبش بود...

ناگاه یکی از مریدان دست خود را بالا برده، شیخ فرمود:

سوالی داشتی؟؟؟

.

.

.

.

مرید گفت: پـَـَـ نــه پـَـَــ ! آی لاو یو پی ام سی!


مریدان خنده ها بکردند و نعره ها بزدند!!
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
شیخ در جیب مراقبت رفت و مدهوش شد.
مریدان ساکت بودند.!!!
شیخ در هوا به پرواز آمد.
مریدان ساکت بودندیکی دوتاشان پلک زدند.!!
شیخ بر آب راه رفت.
مریدان ساکت بودند.
شیخ( با حال عصبانیت) از کوه شتر درآورد، کف جفت دست هاش را نورانی کرد، یک قبرستان را زنده کرد!!!
اما مریدان همچنان ساکت بودند.!!!
شیخ که قدری عصبی گشته بود از مریدان پرسید” این چه حالت باشد؟چه مرگتان شده؟”
مریدان همصدا نعره همی زدند که : “تولـــــــــــد، تولـــــــــــــد، تولدت مبارک، مبااااارک، مبااااااااارک، تولدت مبارک”
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
اسکریم بزرگ به آدمین عزیز و گل و بلبل فرمود: با کاربران ممتاز و دانشمند(هرچند کمرنگ و بی عنوان) هم نشيني کن! همانا اسکریم دل هاي مرده را به حکمت زنده مي کند. ، چنان که زمين را به آب باران:surprised:
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
relampago که خر خود را گم کرده بود به دور شهر می چرخید و مدام شُکر میکرد
به او گفتند : تو که خر خود را گم کرده ای چرا شُکر خدا را می کنی ؟
گفت : اگر آن زمان که الاغ گم شد من هم همراه او بودم ، حالا خود نیز گم شده بودم
:D
 
  • Like
واکنش ها: sh85

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
ستایش به اسکریم از درد چشم شکایت می کرد
اسکریم گفت : من که پارسال دندان درد داشتم ، آن را کشیدم و از جایش درآوردم
 

ReD_CoDE

متخصص REVIT
کاربر ممتاز

گویند شیخ (ReD_CoDE) از شوخ طبعان عصر خویش بود.
وی را گفتند یا شیخ تورا با این همه طنازی و شوخ طبعی چرا مدیر نکردند ؟
شیخ در جواب نعره کشید و از هوش برفت !
 

ReD_CoDE

متخصص REVIT
کاربر ممتاز
گویند شیخ (ReD_CoDE) مریدی داشت “تربچه” نام، که همی نالید صبح تا شام که :

” آهااای آهااای آهااای یا شییییخ من تشنمه”

شیخ فرمود : خب آب بنوش.

مرید بگفت : یا شیخ مرا با آب طهران کاری نیست ، مرا آب معدنی ده.

شیخ فرمود : آب طهران و آب معدنی هر دو ز یک منشأ باشند.

هر دو آب اعضای یک قناتند * که در پیدایش ز یک نیتراتند

چو عضوی نوشد زین آب بدگوار * دگر عضوها را هم کند بیمار

تو که ز محنت دیگران بی غمی * خدا خیرت دهد ، لنگه ی منی

پس شیخ بگفت : ای مرید ، امروز تو را معجونی دهم بس چاره ساز . که گواراترین آب ها باشد و آن ساندیس است که یک قطره اش اسانس و دگر قطرات همان آب است.
پس مریدان به سوی معجون هجوم ها بردند.
شیخ فرمود : زهرمار ، کمی هم برای من نگه دارید.
پس مریدان نعره ها زدند و جامه ها بدریدند.
 

ReD_CoDE

متخصص REVIT
کاربر ممتاز
و ناگهان صدای قطاری از دور شنیده شد. شیخ (ReD_CoDE) فریاد برآورد که جامه ها بدرید و آتش بزنید که این داستان را قبلا بدجوری شنیده ام.
و مریدان و شیخ در حالی که جامه ها را آتش زده و فریاد می زدند، به سمت قطار حرکت کردندی.
مریدی گفت: " یا شیخ! نباید انگشت مان را در سوراخی فرو ببریم؟"
شیخ فرمود: " نه! حیف نان! آن یک داستان دگر باشد."
راننده قطار که از دور گروهی را لخت دید که فریاد می زنند، فکر کرد که با "دزدان زمینی سومالی" برخورد کرده و تخت گاز همی داد و قطار به سرعت به کوه خوردی و همه سرنشینان جان به جان آفرین تقدیم کردندی.
شیخ و مریدان این صحنه را بدیدندی و ایستادندی و شیخ رو به مریدان گفت: "قاعدتا نباید اینطور می شد!"
سپس رو به پخمه کردندی و گفتندی: "تو چرا لباست را در نیاوردی و آتش نزدی؟؟؟"
پخمه گفتندی: "آخر الان سر ظهر است! گفتم شاید همینطوری هم ما را دیده و نیازی نباشد!"

 

ReD_CoDE

متخصص REVIT
کاربر ممتاز
آورده اند که :
شیخ (ReD_CoDE) پس از دیدار با شیمی‌دان بلادشان (
پیرجو)، مریدان را جمع کرد و بگفتا "بر شما باد آوردن سه جن گیر هنگام نوشیدن آب!"
مریدان علت بپرسیدند.
شیخ فرمود: "بدان جهت که در آب سه جن وجود دارد، دو هیدروجن، یکی هم اُکسی جن !!"
مریدان آب دهان غورت ندادندی و نعره ها کشیدندی و سر به بیابان گذاشتندی...
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
از افشین پرسيدند: تو که مي گويي از اولياء هستي چطوري مي خواهي اين مسئله را ثابت کني؟ افشین گفت: من به هر درختي اشاره کنم سريع پيش من مي آيد.افشین سه بار درخت را صدا زد و گفت: اي درخت پيش من بيا. اما حتي برگ درخت هم تکان نخورد. افشین آرام به طرف درخت رفت و ايستاد. او را مسخره کردند و گفتند: درخت که جلو نيامد، چرا تو خودت جلو رفتي؟ افشین جواب داد: اوليا کبر و غرور ندارند، اگر درخت پيش من نيامد من پيش درخت مي روم.
 

Coraline

مدیر تالار پزشکی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
روزى كوارلين به نزد ادمين ميرود و درخواست مديريت تالار مهندسى چوب برى را ميكنده،
ادمين می پرسد: سابقه ای نيز در کار چوب بری دارى؟
كورالين مىگويد: بلى من می توانم درختهاى گردو به قطر یک متر را در مدت یک دقیقه با تبر قطع کنم!
ادمين بسى تحت تاثیر قرار می گیرد و می فرمايد: این همه تجربه را از کجا اندوختى؟!
كوارلين : از کویر لوت!
ادمين می گويد: مرد حسابی! کویر لوت درخت گردويش کجا بود؟!
كوارلين : پس فکر کردی واسه چی دیگر آنجا درخت گردو پیدا نمی شود؟!!
ادمين​ فريادها بزنندى و مديريت وى را فعال نمودندى:d
 
بالا