اشعار و نوشته هاي عاشقانه

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی معتادم به تو
دوست دارم علت مرگم OD (اُوردز OverDose) باشد!!


P . S : یه تیمارستان به‌هم ریخت، دوباره خوابتو دیدم*
 

sama jooon

عضو جدید
کاربر ممتاز
تقديم به دلشكسته آسموني



آخه چطور دلت اومد تنهام بذاري وبري
آخه مگه حرفي زدم زخمه زبوني من زدم
آره همش بهونه بود مسئله يار ديگه بود
دلت هوايي شده بود كارم از كار گذشته بود
برو با يارت عزيزم رهاكن اين تن منو
الهي صدساله بشه عشق قشنگت عزيزما
ما يه قول بهم بده يارتو تنها نذاري
كه مثل من اسيربشه آواره از خونه بشه
منم يه قول بهت ميدم يه روز فراموشت كنم
قلبمو سنگيش بكنم عشقتو خاكستر كنم
اگه يه روز خواستي گلم كسي رو نفرينش كني
بگو كه مثل من بشه زجر جدايي
 
آخرین ویرایش:

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز


آنقدر دوستت دارم
که هر چه بخواهی همان را بخواهم
اگر بروی شادم
اگر بمانی شادتر
تو را شاد تر می خواهم
با من یا بی من
بی من اما
شادتر اگر باشی
کمی
- فقط کمی -
ناشادم
و این همان عشق است
عشق همین تفاوت است
همین تفاوت که به مویی بسته است
و چه بهتر که به موی تو بسته باشد
خواستن تو تنها یک مرز دارد
و آن نخواستن توست
و فقط یک مرز دیگر
و آن آزادی توست
تو را آزاد می خواهم
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
بن بسـت فکری می دانی کجاست ؟

نگاهم کن

من همــانجا ایستاده ام !.

 

mahdi_19838341

عضو جدید
نوشته ایست قدیمی اما به نظرم زیبا
ای محبوب من اگر بخواهم هر آنچه در سر دارم بگویم کتاب ها می توان نوشت اما آنچه در دل دارم بیش از دو کلمه نیست: دوستت دارم.
 
  • Like
واکنش ها: noom

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=4]
[/h] [h=4]دلم برای كسی تنگ است
كه آفتاب صداقت را
به میهمانی گلهای باغ می آورد
و گیسوان بلندش را به بادها می داد
و دستهای سپیدش را به آب می بخشید
دلم برای كسی تنگ است …
[/h] [h=4]حمید مصدق[/h]
 

asaly

عضو جدید
کاربر ممتاز
هدف چیست؟؟
شرمنده کردن یا محبت؟؟
هر چه هست ابراز یک طرفه احساسات برای دیواری از سنگ ،شکستن غرور است.
تا به کی صدای جرینگ جرینگ غرورم ازارم نمیدهد؟؟!!!
خودم
 

فرزانه رفیعی

عضو جدید
و چه تلخ است
و رقت آور
که من در خلوتم تو را خیال میکنم
والتماس بودنت را از ته مانده خاطرم دارم
و چه ظالمی که التماسم را میبینی و
از پشت شیشه کنار میروی
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
برای من نوشته گذشته ها گذشته تمام قصه ها هوس بود



برای اونوشتم برای تو هوس بودولی برای من نفس بود



کاشکی خبرنداشتی دیوونه نگاتم یه مشته خاک ناچیز افتاده ای به زیر پاتم



کاشکی صدای قلبت نبودصدای قلبم کاشکی نگفته بودم تاوقت جون دادن باهاتم



نوشته هرچه بودتموم شد نوشتم عمرمن حروم شد



نوشته رفته ای زیادم نوشتم شمع روبه بادم



نوشته دردلم هوس مرد نوشتم دل توی قفس مرد



کاشکی نبسته بودم زندگیمو به چشمات کاشکی نخورده بودم به سادگی فریب حرفات



لعنت به من که آسون به یک نگات شکستم به این دل شکسته راه گریزوساده بستم



تاوقت جون دادن باهاتم تاوقت جون دادن باهاتم....
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بیا و دست بگیر این فتاده از پا را
قسم به عشق که بیچاره کرده‌ای ما را!

از آن شبی که گذشتی ز کوچه‌باغ دلم
گرفته بوی بهاران تمام دنیا را

بپرس راز پریشانی مرا از بادکه او
به موی تو پیچید این معما را

هر آنکه آمده سوی دلم بگو برود
تویی که در دل تنگم گرفته‌ای جا را

اگرچه اهل زمینم ولی خیالی نیست
که در نگاه تو می‌بینم آسمان‌ها را

دگر از آن همه دیروزهای بی‌تو چه غم؟
خوشم که هم‌نفسم با تو هر چه فردا را

و قول می‌دهم آدم شوم که می‌گویند
گرفته پیرهنت رنگ و بوی حوا را
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
من زخم دلت بودم ، پویای دلم گشتی
مرهم به دلت بستم ، غوغای دلم گشتی
باران دلت بودم ، در کوه تنت پنهان
چون چشمه جوشان ، صحرای دلم گشتی
آنگه که زدم پنجه ، برتار دلت ای دوست
موسیقی جانبخش ، رویای دلم گشتی
از شیشه بنا کردند ، بنیان دل تنگت
چون قصر بلورین ، دنیای دلم گشتی
چون شمع شدی سوزان ، برجان و دلم تابان
تا روشنک بزم ، شب های دلم گشتی
صورتگر نوپای ، احوال رخت بودم
چون نقش چلیپای ، دیبای دلم گشتی
در مجمع دلداران ، مختار و رها بودم
چون سلسله مهری ، بر پای دلم گشتی
آزاد و رها بودم ، در بند شدم اینک
شادم که در این محبس، یارای دلم گشتی




مشتاق دلم بودی ، من باغ دلت گشتم
در کشتی بحر عشق ، سکان دلم گشتی
از هر نفست روحی ، از کالبدم خیزد
انفاس مسیحای ، ایمان دلم گشتی
اسرار دل و جان چون شعر از نگهت ریزد
شیوایی هر شعر ، دیوان دلم گشتی
از نرمی و حسن و لطف، چون شاخ گلی بودی
تک شاخ گل سرخ ، گلدان دلم گشتی
ای شیفته جانان ، دیگر به چه می تازی
اینک که تو تک تاز ، میدان دلم گشتی
رفتی و سبوی دل ، خالی ز شرابت شد
می باز بر این تشنه ، باران دلم گشتی
زین شرحه چه ها گویم ، ای شرح زبان من
آغاز دلم بودی پایان دلم گشتی





در تیرگی شامت ، شب تاب دلت بودم
چون ماه سپهر دل ، مهتاب دلم گشتی
گفتی که مرا دریاب ، ای تاب و توان دل
من تاب دلت گشتم ، بی تاب دلم گشتی
من فاتح دژهای ، دل های کسان بودم
تو فاتح یکتای ، ابواب دلم گشتی





آنگاه که پیوستند ، جان من و تو در هم
آفاق دلت گشتم ، الهام دلم گشتی
گفتی که برفت از دست ، آرام و قرار دل
آنگه که شراب هجر ، ، در جام دلم گشتی
گفتم به نهان با تو ، از هجر چه می گویی
اینک که تو آغاز و ، فرجام دلم گشتی
گه گاه در اندیشه ، رخسار تو می دیدم
فریاد که رخسار ، مادام دلم گشتی
دیگر مرو از پیشم ، مهمان دل ریشم
پیش آی که چون شهدی ، در جام دلم گشتی





پایان رهی بودیم ، زین راز شدیم آغاز
بر بال دلم بنشین ، پرواز دلم گشتی
این راز مگو زنهار ، با بی خبران اغیار
گنجینه به دل بسپار ، همراز دلم گشتی





چون زمزمه ای گشتم ، کارام دلت باشم
آرام دلم بردی ، فریاد دلم گشتی
استاد بدم چندی ، در مکتب من بودی
این رابطه وارون شد ، استاد دلم گشتی
اکنون که بشد اینسان ، آباده ما ویران
در کوی پریشانی ، میعاد دلم گشتی





گفتی که به شب ها خواب ، از دیده گریزان شد
من خواب دلت گشتم ، بیدار دلم گشتی
گفتی که دوائی کن زین زخم دل ما را
درمان دلت گشتم ، بیمار دلم گشتی
گفتم نفسم درماند ، آهسته نما اقدام
گفتی که توئی راکب ، افسار دلم گشتی
از مهر چه می خواهی ، ای تشنه این چشمه
انکار همی بودم ، اقرار دلم گشتی
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ز چشمت اگر چه که دورم هنوز
پر از اوج و عشق و غرورم هنوز

اگر غصه بارید از ماه و سال
به یاد گذشته صبورم هنوز

شکستند اگر قاب یاد مرا
دل شیشه دارم بلورم هنوز

سفر چاره درد هایم نشد
پر از فکر راه عبورم هنوز

ستاره شدن کار سختی نبود
گذشتم ولی غرق نورم هنوز

پر از خاطرات قشنگ توام
پر از یاد و شوق و مرورم هنوز

اگر جنگ با زندگی ساده نیست
در این عرصه مردی جسورم هنوز

اگر کوک ماهور با ما نساخت
پر از نغمه پاک شورم هنوز

قبول است عمر خوشی ها کم است
ولی با توام پس صبورم هنوز
 

فرزانه رفیعی

عضو جدید
درین سفیدی کثیف
دین تباهی و دروغ دریغ دیار نابکار
درین تبار بی فروغ
کجا برم ؟ به کی بگم؟
که چون تویی حاکم شهر
که چون منی سالک دیر
کجا برم؟
به کی بگم؟
که دل زمن چه کس ربود؟ حاکم شهر؟قاضی و دزد؟
کجا برم؟
به کی بگم؟
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
در تمام طول تاریکی
سیر سیرکها فریاد زدند:
(( ماه ،ای ماه بزرگ...))
در تمام طول تاریکی
شاخه ها با ان دستان دراز
که از ان ها آهی شهوتناک
سوی بالا می رفت
و نسیم تسلیم
به فرامین خدایانی نشناخته و مرموز
وهزاران نفس پنهان، در زندگی مخفی خاک
و در ان دایره سیار نورانی،شبتاب
دقدقه در سقف چوبین
لیلی در پرده
غوکها در مرداب
همه با هم، همه با هم یکریز
تا سپیده دم فریاد زدند:
((ماه ،ای ماه بزرگ...))
در تمام طول تاریکی
ماه در مهتابی شعله کشید
ماه
دل تنهای شب خود بود
داشت در بغض طلایی رنگش می ترکید!
 

nice_boys

عضو جدید
" عشق تو شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد !
زیبا بود امّا
شوخی بود !
حالا .... . .
تو بی تقصیری !
خدای تو هم
بی تقصیر است !
من
تاوان اشتباه خود را پس میدهم . . . !
تمام این تنهایی تاوان «
جدّی گرفتن آن شوخی » است ..... "
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

فرار مي کنم اما کجا ؟ نمي دانم
نمي رسم به نگاهت ، چرا ؟ نمي دانم
سکوت کردم و آخر علاقه ام لو رفت
چگونه عشق تو شد برملا ، نمي دانم
براي چشم تو کاري نداشت کشتن من
گذشت از سر جرمم و يا ... نمي دانم
غم نبودنت آنقدر سخت و مهلک نيست
که فکر بودنت اين لحظه با ... نمي دانم
بيا که باور دوري براي من سخت است
صداي گريه ي من رفته تا ... نمي دانم
خدا به جاي توجه به ناله هاي دلم
چه کار مي کند اين روزها نمي دانم
چقدر فاصله افتاده بين اين دو نگاه
مرا که کشت جدايي تو را نمي دانم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آتشی در سینه دارم جاودانی
عمر من مرگیست نامش زندگانی
رحمتی کن کز غمت جان می سپارم
بیش ازین من طاقت هجران ندارم
کی نهی بر سرم،پای ای پری از وفاداری
شد تمام اشک من بس در غمت کرده ام زاری
نوگلی زیبا بود حسن و جوانی
عطر آن گل رحمت است و مهربانی
ناپسندیده بود دل شکستن
رشته ی الفت و یاری گسستن
کی کنی ای پری،ترک ستم گری
می فکنی نظری آخر به چشم ژاله بارم
گرچه ناز دلبران دل تازه دارد
ناز هم بر دل من اندازه دارد
هیچگه ترحمی نمی کنی بر حال زارم
جز دمی که بگذرد،از چاره کارم
دانمت که برسرم کذر کنی به رحمت اما
آن زمان که برکشد گیاه غم سر بر مزارم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلـت را بتـکان ...

غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن
دلت را بتکان
اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین
بگذار همانجا بماند
فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن و بزن به دیوار دلت ...
دلت را محکم تر اگر بتکانی
تمام کینه هایت هم می ریزد
و تمام آن غم های بزرگ

و همه حسرت ها و آرزوهایت...........
باز هم محکم تر از قبل بتکان
تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!

حالا آرام تر، آرام تر بتکان
تا خاطره هایت نیفتد
تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟
خاطره، خاطره است
باید باشد، باید بماند ...
کافی ست؟
نه، هنوز دلت خاک دارد
یک تکان دیگر بس است
تکاندی؟
دلت را ببین
چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟
حالا این دل جای "او"ست
دعوتش کن
این دل مال "او"ست...
همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا


و حالا تو ماندی و یک دل

یک دل و یک قاب تجربه
یک قاب تجربه و مشتی خاطره
مشتی خاطره و یک "او"...
 

Similar threads

بالا