چیزایی که من یاد گرفتم ...
آموخته ام که سکوت تنها درسیه که ما نمی تونیم یاد
بگیریم . آموخته ام که به خودم احترام بذارم .
آموخته ام که این ترس از مشکلات
است که انسان را می کشد نه خود آن .
آموخته ام که حفظ کردن دشوار تر از پیدا کردنه .
آموخته ام که آزاد باشم . آموخته ام که نگذارم عصبانیت بر من چیره شود .
آموخته ام که نمی توان یک باره همه چیز را تغییر داد .
آموخته ام که خونسرد باقی بمانم .
آموخته ام که یک طرفه به قاضی نروم .
آموخته ام که آرامش یه نعمت خیلی بزرگه اگر قدر اون را بدونیم .
آموخته ام که بهترین کلاس درس دنیا زیر پای پیر ترین فرد دنیا است .
آموخته ام که پول شخصیت نمیاره .
آموخته ام که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک نیستم دعا کنم
آموخته ام که مهربان بودن خیلی مهمتر از درست بودنه .
آموخته ام که گاهی تمام چیز هایی که یک شخص می خواهد فقط
در دستی است برای گرفتن دست او و قلبی واسه فهمیدنش .
آموخته ام که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید پس چه چیز
باعث شد که من به این بیندیشم که می تونم همه چیز را دریک روز به دست بیارم."
من از یک شکست عاشقانه می آیم. بگذار همه برای این اعتراف تلخ
سرزنشم کنند.سرزنش هایشان را خواهم پذیرفت به بهانه تولد حقایق
غم انگیزی که درد را به درد می آورد و آتش را می سوزاند .شکست ن
ه برای پنهان کردن است و نه بهانه پنهان شدن.
آری من شکست خویش را از بلندای بلندترین قله ها و با صدایی هر چه
محزون تر به محزونی آواز نی لبک چوپان پهن دشت بی انتهای تنهایی
میگویند از طلوع صبح بنویس و نیز از آفتاب. ومن چگونه از خورشید
بنویسم زمانی که باران غم هجران تو پی در پی بر پنجره چشمانم
پس از آن روز جدایی و فراق به دل بیقرارو بیچاره ی خود گفتم که باید
نفش شکستی تلخ و تیره را در خاطرات سپید خود با رنجی تیره تر
آه ای مریم من ، ای مریم شبهای تارم ، ای تمامت هم خوبی و ای
وجودت همه یاس ، بی تو همچون فاخته ای در زمستانی سرد،
بنشسته بر شاخه درختی فرد چشم به راه آشنایی از دیار
تکرار مي کنم که خدايا !!دلم گرفت !
منباختــــــــــــــــــــم ... من پذيرفتم شكست خويش را پندهاي عقلدورانديش را من پذيرفتم كه عشق افسانه است اين دل درد آشنا ديوانه استميروم شايد فراموشت كنم در فراموشي هم آغوشت كنم مي روم از رفتن من شاد باشاز عذاب ديدنم آزاد باش آرزو دارم بفهمي درد را تلخي برخوردهاي سرد را
امروز فهمیدم که زندگیخراب است آروز سراب است امروز فهمیدم که گل ها هم می توانند سنگدل باشندوشمع ها هم می توانند بال و پر پروانه ها را در خود بسوزانند اره همهمیتونند اینطوری باشن حتی عزیز ترین ...........!
دوست داشتن کسی که سزاواردوستی نیست ، اسراف در محبت است . اگر میخواهی همیشه آرام باشی ،دلگیریهایت را روی ماسه و شادیهای خود را بر روی سنگ مرمر بنویس . اگر کسیرا دوست داری که او تو را دوست ندارد ، سعی نکن از او متنفر شوی، بلکه سعیکن او را فراموش کنی
حالا دیگه تو غربتش ستاره سر نمیزنه
تو لحظههای بیکسیش پرنده پر نمیزنه
با کوله بار خستگی ، تو جادههای خاطره
مسافر خسته من ، یه عمره که مسافره
کاش می شد خالی از تشویش بود
برگ سبزی تحفه ی درویش بود
کاش تا دل می گرفت و می شکست
عشق می آمد کنارش می نشست
کاش با هر دل , دلی پیوند داشت
هر نگاهی یک سبد لبخند داشت
کاش لبخندها پایان نداشت
سفره ها تشویش آب ونان نداشت
کاش می شد ناز را دزدید و برد
بوسهرابا غنچه هایش چید و برد
کاش دیواری میان ما نبود
بلکه می شد آن طرف تر را سرود
کاش من هم یک قناری می شدم
درتب آواز جاری می شدم
آی مردم من غریبستانی ام
امتداد لحظه ای بارانیم
شهر من آن سو تر از پروازهاست
در حریم آبی افسانه هاست
شهر من بوی تغزل می دهد
هرکه می آید به او گل می دهد
دشتهای سبز , وسعتهای ناب
نسترن , نسرین , شقایق , آفتاب
باز این اطراف حالم را گرفت
لحظه ی پرواز بالم را گرفت
می روم آن سو تو را پیدا کنم