اشعار و نوشته هاي عاشقانه

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زیبایی‌ات وحشی‌ست
مثل شعرهای من
وقتی لِگامِ وزن و قافیه نمی‌گیرند!



رضا کاظمی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمی خواهم کسی بفهمد که هیج وقف نمی توانم تو را فراموش کنم.............

نامه فروغ به همسرش پرویز شاپور
 

banooyeariayi

عضو جدید
من با چشمانی نمور
زندگی را

به سلیقه چشمانت چیده ام
تو اما هنوز
بوی دلتنگی میدهی...

 
  • Like
واکنش ها: noom

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من با چشمانی نمور
زندگی را

به سلیقه چشمانت چیده ام
تو اما هنوز
بوی دلتنگی میدهی...


ارزوي فرشته ها اين است : ميهمان نگاه تو باشند

مثل تو كه نمي شود بشوند مثل لبخند ماه تو باشند!

ارزوي فرشته ها اين است : گاه روي زمين قدم بزنند

تا مگر بخت يارشان بشود تا مگر در مسير تو باشند!

گاه شاگرد مدرسه بشوند تو دبير فرشتگي باشي!

در كلاس تو درس گوش كنند پاي تخته سياه تو باشند!

ارزوي فرشته ها اين است : كه بدانند قلب تو از چيست

مثل من با تو درد دل بكنند ميزبان نگاه تو باشند!

من خدا را چگونه شكر كنم ؟ كه تو را دارم اي فرشته ترين

كه هزاران فرشته مي خواهند بعد از او در پناه تو باشند
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خودت را بی‌خودی شیرین نکن!
این‌همه سنگ که پیشِ پایم انداخته‌ای
فرهاد می‌خواهد
نه شاعری که منَ‌م



رضا کاظمی

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یا تو زیباتر شدی یا چشام بارونیه .. این قفس بازه ولی قلب من زندونیه
من پشیمون می‌کنم جاده رو از رفتنت .. تو نباشی می‌پره عطرتم از پیرهنت
میخوام آروم شم تو نمیذاری .. هر دو بی رحمن عشق و بیزاری
همه دنیامو زیر و رو کردم .. تو رو شاید دیر آرزو کردم
قدمای آخرو آهسته‌تر بردار .. واسه من کابوسه فکر آخرین دیدار
بغض این آهنگ مارو تا کجاها برد .. شایدم تقدیرمو امشب به رحم آورد
به تلافی اون همه تلخی گله‌هاتم طعم عسل شد
غم معصومانه‌ی چشمات به تبسم تازه بدل شد
می‌شه با من هزار و یک سال به بهانه قصه بمونی
همه مرثیه‌های سکوتم به بهار تو باغ غزل شد
نفس کشیدن دل سپردن مثل دریا ماه من
از تو خوندن با تو موندن مقصد من راه من
همینه رویام آرزوهام سرگذشت آه من
نرفته برگرد که با تو شاید خدا گذشت از گناه من
تو مثل بارون غمو آسون می‌بری از یاد من
با تو خوبن بی‌غروبن خاطرات شاد من
زار و خسته دل‌شکسته بی‌نوا فرهاد من
مرغ آمین کی به شیرین می‌رسه فریاد من
ترانه سرا: مونا برزویی






 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من به اندازه‌ی تقدیر توام .. که به دست روشنت دل بسته
آسمون دل گرفته با منه ..
گریه انگار که به من پیوسته
حس خوب داشتنت همرامه .. این به من گرمی بودن میده
من به این دلهره عادت دارم .. این تویی داره امونم میده
تو تموم عاشقانه‌ی منی .. که به هر جهت پر از احساسی
تو با دستای قشنگت داری .. پل رویا رو برام میسازی
من بدون تو یعنی یک مرداب .. می‌رسم به تیرگی یک خواب
بگو این تاریکی‌ها با ما نیست .. در میاد از پشت ابرا مهتاب
ترانهhttp://www.asheghaneha.ir/category/%d8%aa%d8%b1%d8%a7%d9%86%d9%87‌سرا: سمیرا جعفری
 

sama jooon

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://smstak.com/
http://smstak.com/نفس می کشم نبودنت را
نیستی
هوای بوی تنت را کرده ام
می دانی
پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است
تو نیستی
آسمان بی معنیست
حتی آسمان پر ستاره
و باران
مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد
تو نیستی
و من چتر می خواهم …
هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده…
خودم را به هزار راه میزنم
به هزار کوچه
به هزار در
نکند یاد آغوشت بیفتم …​
 
آخرین ویرایش:

noom

عضو جدید
وقتی میان ِ قلب کسی زنده نیستی
فرقی نمی کند بروی
یا
بایستی...
انبوه دفتر غزلت را مرور کن
تا باورت شود
که چه بیهوده زیستی
 

sama jooon

عضو جدید
کاربر ممتاز
باد
به نوازش گیسوان من بیا
و فریاد مرا با خود ببر
بی‌ وفا یان را به تو سپرده ام
آنان که در دل خود سنگ رو یانده بودند
و تنهایی را به من آموختند
و آنان که خود از سنگ بودند
و آتش را در دل من بر افروختند​
 

sama jooon

عضو جدید
کاربر ممتاز
گل واژه نیست
گل ترانه نیست
گل بهانه نیست
گل شاهپرک نیست
گل تنها نگاه توست
در قلب کوچک من جوانه می دهد
ودر زمین سبز عشق
بهانه می گیرد آغوش ات را
همراه باد می رقصد
و واژه می شود
و شعر مرا پر از نامت می کند
 

sama jooon

عضو جدید
کاربر ممتاز
دفتری بود که گاهی من و تو
می نوشتیم در آن
از غم و شادی و رویاهامان
از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
من نوشتم از تو:
که اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
که اگر دل به دلم بسپاری
و اگر همسفر من گردی
من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!
تو نوشتی از من:
من که تنها بودم با تو شاعر گشتم
با تو گریه کردم
با تو خندیدم و رفتم تا عشق
نازنیم ای یار
من نوشتم هر بار
با تو خوشبخترین انسانم
ولی افسوس
مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!
 

sama jooon

عضو جدید
کاربر ممتاز
و حدس می زنم شبی مرا جواب میکنی
و قصر کوچک دل مرا خراب میکنی
سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای
ولی برای رفتنت عجب شتاب میکنی
من از کنار پنجره تو را نگاه میکنم
و تو به نامدیگری مرا خطاب می کنی
چه ساده در ازای یک نگاه پاک و ماندنی
هزار مرتبه مرا ز خجلت آب میکنی
به خاطر تو من همیشه با همه غریبه ام
تو کمتر از غریبه ای مرا حساب میکنی
و کاش گفته بودی از همان نگاه اولت
که بعد من دوباره دوست انتخاب می کنی​
 

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشقبازی به همین آسانی است …
که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
رنگ زیبای خزان با روحی
نیش زنبور عسل با نوشی
کار ِ همواره باران با دشت
برف با قله کوه
رود با ریشه بید
باد با شاخه و برگ
ابر عابر با ماه
چشمه ای با آهو
برکه ای با مهتاب
و نسیمی با زلف
دو کبوتر با هم
و شب و روز و طبیعت با ما
عشقبازی به همین آسانی است ..!!
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
اشتیاق مرا به تو
سیب دندان زده ای می داند
که رها کرده ای در بشقاب.


شمس لنگرودي
 

mehryas

عضو جدید
کاربر ممتاز
هروقت دل کسی رو شکستی

روی دیوار میخی بکوب

تا ببینی چقدر دل شکستی

هروقت دلشان را به دست اوردی

میخی را از روی دیوار بکن

تا ببینی چقدر دل به دست اوردی

اما چه فایده...؟؟ که جای میخ ها بر روی دیوار می ماند
 

mehryas

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاک بخواب نازنین،تختی نیست.

آواره شدن ,حکایت سختی نیست.

از پاکی اشکهای خود فهمیدم .

لبخند همیشه راز خوشبختی نیست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شبی با بید می رقصم، شبی با باد می جنگم
که چون شب‌بو به وقت صبح، من بسیار دلتنگم
مرا چون آینه هر کس به کیش خود پندارد
و الّا من چو می با مست و هشیار یکرنگم

شبی در گوشه ی محراب قدری ربّنا خواندم
همان یک بار تار موی یار افتاد در چنگم

اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست
که من گریانده‌ام یک عمر دنیا را به آهنگم

به خاطر بسپریدم دشمنان! چون نام من عشق است
فراموشم کنید ای دوستان! من مایۀ ننگم

“مرا چشمان دل سنگی به خاک تیره بنشانید”
همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
مثل هر روز صبح به دفتر مدیریت می روم و نامه ها را زیر و رو می کنم ... خانم کارمند دیگر خسته شده است یا شاید هم نمی تواند جلو کنجکاوی اش را بگیرد ... می پرسد : منتظر نامه ای هستید ؟! ... من فقط نگاهش می کنم .... ادامه می دهد: چون مدت زیادیست هر روز می آیید می پرسم ... ببخشید...
من دسته نامه ها را سر جایش می گذارم و یادم می آید که نامه های به دریا ریخته شده قرار نیست جوابی داشته باشد .... می گویم : نه .منتظر نیستم .... و بیرون می روم ...
مطمئنم او هم با خودش همان چیزی را گفت که تو می گویی : دیوانه است .... ولی فردا که دوباره مرا مشغول بررسی نامه ها ببیند نمی دانم چه فکری می کند ...
 

Similar threads

بالا