اشعار و نوشته هاي عاشقانه

mob

عضو جدید
دو عاشق را به هم بهتر بود روز

دو هیزم را به هم خوشتر بود سوز
 

حــامد

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خونه

خونه این خونه ی ویرون
واسه من هزار تا خاطره داره
خونه این خونه ی تاریک
چه روزایی رو به یادم میاره
اون روزا یادم نمیره
دیوار خونه پر از پنجره بود
تا افق همسایه ی ما
دریا بود ، ستاره بود ، منظره بود
خونه ، خونه جای بازی
برای آفتاب و آب بود
پر نور واسه بیداری
پر سایه واسه خواب بود
پدرم می گفت : قدیما
کینه هامون رو دور انداخته بودیم
توی برف و باد و بارون
خونه رو با قلبامون ساخته بودیم
خونه عشق مادرم بود
که تو باغچه ش گل اطلسی می کاشت
خونه روح پدرم بود
چیزی رو همپای خونه دوست نداشت
سیل غارتگر اومد
از تو رودخونه گذشت
پلا رو شکست و برد
زد و از خونه گذشت
دست غارتگر سیل
خونه رو ویرونه کرد
پدر پیرمو کشت
مادر و دیوونه کرد
حالا من مونده م و این ویرونه ها
پر خشم و کینه ی دیوونه ها
من زخمی ، من خسته ، من پک
می نویسم آخرین حرفو رو خک
کی میاد دست توی دستم بذاره
تا بسازیم خونه مون رو دوباره
 

حــامد

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.
زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.
گیس شون قد کمون رنگ شبق
از کمون بلن ترک
از شبق مشکی ترک.
روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر
پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.

از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد
از عقب از توی برج ناله شبگیر می اومد...

« - پریا! گشنه تونه؟
پریا! تشنه تونه؟
پریا! خسته شدین؟
مرغ پر بسه شدین؟
چیه این های های تون
گریه تون وای وای تون؟ »

پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه میکردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا
***
« - پریای نازنین
چه تونه زار می زنین؟
توی این صحرای دور
توی این تنگ غروب
نمی گین برف میاد؟
نمی گین بارون میاد
نمی گین گرگه میاد می خوردتون؟
نمی گین دیبه میاد یه لقمه خام می کند تون؟
نمی ترسین پریا؟
نمیاین به شهر ما؟

شهر ما صداش میاد، صدای زنجیراش میاد-

پریا!
قد رشیدم ببینین
اسب سفیدم ببینین:
اسب سفید نقره نل
یال و دمش رنگ عسل،
مرکب صرصر تک من!
آهوی آهن رگ من!

گردن و ساقش ببینین!
باد دماغش ببینین!
امشب تو شهر چراغونه
خونه دیبا داغونه
مردم ده مهمون مان
با دامب و دومب به شهر میان
داریه و دمبک می زنن
می رقصن و می رقصونن
غنچه خندون می ریزن
نقل بیابون می ریزن
های می کشن
هوی می کشن:
« - شهر جای ما شد!
عید مردماس، دیب گله داره
دنیا مال ماس، دیب گله داره
سفیدی پادشاس، دیب گله داره
سیاهی رو سیاس، دیب گله داره » ...
***
پریا!
دیگه توک روز شیکسه
درای قلعه بسّه
اگه تا زوده بلن شین
سوار اسب من شین
می رسیم به شهر مردم، ببینین: صداش میاد
جینگ و جینگ ریختن زنجیر برده هاش میاد.
آره ! زنجیرای گرون، حلقه به حلقه، لابه لا
می ریزد ز دست و پا.
پوسیده ن، پاره می شن
دیبا بیچاره میشن:
سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار می بینن
سر به صحرا بذارن، کویر و نمکزار می بینن

عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمی دونین پریا!]
در برجا وا می شن، برده دارا رسوا می شن
غلوما آزاد می شن، ویرونه ها آباد می شن
هر کی که غصه داره
غمشو زمین میذاره.
قالی می شن حصیرا
آزاد می شن اسیرا.
اسیرا کینه دارن
داس شونو ور می میدارن
سیل می شن: گرگرگر!
تو قلب شب که بد گله
آتیش بازی چه خوشگله!

آتیش! آتیش! - چه خوبه!
حالام تنگ غروبه
چیزی به شب نمونده
به سوز تب نمونده،
به جستن و واجستن
تو حوض نقره جستن

الان غلاما وایسادن که مشعلا رو وردارن
بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش کنن
عمو زنجیر بافو پالون بزنن وارد میدونش کنن
به جائی که شنگولش کنن
سکه یه پولش کنن:
دست همو بچسبن
دور یاور برقصن
« حمومک مورچه داره، بشین و پاشو » در بیارن
« قفل و صندوقچه داره، بشین و پاشو » در بیارن

پریا! بسه دیگه های های تون
گریه تاون، وای وای تون! » ...

پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا ...
***
« - پریای خط خطی، عریون و لخت و پاپتی!
شبای چله کوچیک که زیر کرسی، چیک و چیک
تخمه میشکستیم و بارون می اومد صداش تو نودون می اومد
بی بی جون قصه می گف حرفای سر بسه می گف
قصه سبز پری زرد پری
قصه سنگ صبور، بز روی بون
قصه دختر شاه پریون، -
شما ئین اون پریا!
اومدین دنیای ما
حالا هی حرص می خورین، جوش می خورین، غصه خاموش می خورین
که دنیامون خال خالیه، غصه و رنج خالیه؟

دنیای ما قصه نبود
پیغوم سر بسته نبود.

دنیای ما عیونه
هر کی می خواد بدونه:

دنیای ما خار داره
بیابوناش مار داره
هر کی باهاش کار داره
دلش خبردار داره!

دنیای ما بزرگه
پر از شغال و گرگه!

دنیای ما - هی هی هی !
عقب آتیش - لی لی لی !
آتیش می خوای بالا ترک
تا کف پات ترک ترک ...

دنیای ما همینه
بخوای نخواهی اینه!

خوب، پریای قصه!
مرغای پر شیکسه!
آبتون نبود، دونتون نبود، چائی و قلیون تون نبود؟
کی بتون گفت که بیاین دنیای ما، دنیای واویلای ما
قلعه قصه تونو ول بکنین، کارتونو مشکل بکنین؟ »

پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.
***
دس زدم به شونه شون
که کنم روونه شون -
پریا جیغ زدن، ویغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن
[ پائین اومدن پود شدن، پیر شدن گریه شدن، جوون شدن
[ خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر کنده شدن،
[ میوه شدن هسه شدن، انار سر بسّه شدن، امید شدن یاس
[ شدن، ستاره نحس شدن ...

وقتی دیدن ستاره
یه من اثر نداره:
می بینم و حاشا می کنم، بازی رو تماشا می کنم
هاج و واج و منگ نمی شم، از جادو سنگ نمی شم -
یکیش تنگ شراب شد
یکیش دریای آب شد
یکیش کوه شد و زق زد
تو آسمون تتق زد ...

شرابه رو سر کشیدم
پاشنه رو ور کشیدم
زدم به دریا تر شدم، از آن ورش به در شدم
دویدم و دویدم
بالای کوه رسیدم
اون ور کوه ساز می زدن، همپای آواز می زدن:

« - دلنگ دلنگ، شاد شدیم
از ستم آزاد شدیم
خورشید خانم آفتاب کرد
کلی برنج تو آب کرد.
خورشید خانوم! بفرمائین!
از اون بالا بیاین پائین
ما ظلمو نفله کردیم
آزادیو قبله کردیم
از وقتی خلق پا شد
زندگی مال ما شد.
از شادی سیر نمی شیم
دیگه اسیر نمی شیم
ها جستیم و واجستیم
تو حوض نقره جستیم
سیب طلا رو چیدیم
به خونه مون رسیدیم ... »
***
بالا رفتیم دوغ بود
قصه بی بیم دروغ بود،
پائین اومدیم ماست بود
قصه ما راست بود:

قصه ما به سر رسید
غلاغه به خونه ش نرسید،
هاچین و واچین
زنجیرو ورچین!
 

حــامد

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز


بن بست


میون این همه کوچه
که به هم پیوسته
کوچه ی قدیمی ما
کوچه ی بن بسته
دیوار کاهگلی یه باغ خشک
که پر از شعرای یادگاریه
بین ما مونده و اون رود بزرگ
که همیشه مثل بودن جاریه
صدای رود بزرگ
همیشه تو گوش ماست
ای صدا لالایی
خواب خوب بچه هاست
کوچه اما هر چی هست
کوچه ی خاطره هاست
اگه تشنه ست ، اگه خشک
مال ماست ، کوچه ی ماست
توی این کوچه به دنیا اومدیم
توی این کوچه داریم پا می گیریم
یه روز هم مثل پدربزرگ باید
تو همین کوچه ی بن بست بمیریم
اما ماعاشق رودیم ، مگه نه ؟
نمی تونیم پشت دیوار بمونیم
ما یه عمر تشنه بودیم ، مگه نه ؟
نباید آیه ی حسرت بخونیم
دست خسته مو بگیر
تا دیوار گلی رو خراب کنیم
یه روزی هر روزی باشه دیر و زود
می رسیم با هم به اون رود بزرک
تنای تشنه مو نو
می زنیم به پاکی زلال رود
 

حــامد

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز




کوچ غمناکه پرستو هاي شاد
در غروبي پر ملال و بي صدا
خبر عريوني باغا رو داد


پاييز اومد اين ور پرچين باغ
تا بچينه برگ و بار شاخه ها
کسي از گل ها نمي گيره سراغ
کسي از گل ها نمي گيره سراغ


بيا در سوگ دلگير گل سرخ
بخونيم شعري از ديوان گريه
من و تو زاده فصل خزانيم
دو تن پرورده ي دامان گريه


شده ابري تو فضاي سينمون
قصه ي بي غمگساري هاي ما
مي دونم پايان نداره بعد از اين
قصه ي بي برگ و باري هاي ما
بيا در سوگ دلگير گل سرخ
بخونيم شعري از ديوان گريه
من و تو زاده فصل خزانيم
دو تن پرورده ي دامان گريه


پاييزه پاييز عريون
من و تو خسته و گريون


مي نويسم با دل تنگ
روي گلبرگ شقايق
فصل دلتنگي پاييز
فصل غمگيني عاشق
بيا در سوگ دلگير گل سرخ
بخونيم شعري از ديوان گريه
من و تو زاده فصل خزانيم
دو تن پرورده ي دامان گريه


پاييزه پاييز عريون
من و تو خسته و گريون

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
چگونه بگويم،
حرفهای مگوی دلم
ابرهای گريه نبارند؟
چگونه بگويم،
ديوارهای خيال و خاطره
در زير و بم آوازهای باد
آوار نگردند؟
پيدا شو نيمه ی پنهان من!
دفتر آغشته به شعرم
پر از اشک های من است
در فراق تو،
اين برکه ی ِ نشسته به گودال ِ گونه ها
پُر از ستاره های ست
که با تو می رقصند،
بيا و اين ماه رسيده را بچين،
پاره گي ِ خواب های پريشانم را
با نخِِ خنده هایت
به صبح پیوند کن،
پیدا شو نیمه ی پنهان من.​
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خوش آن کو غنچه سان با گلعذاری همنشین باشد
صراحی در بغل جام میش در آستین باشد

ز دستت هر چه می‌آمد به ارباب وفا کردی
نکردی هیچ تقصیری وفاداری همین باشد

رقیبا می‌دهی بیمم که دارد قصد خون ریزیت
ازین بهتر چه خواهد بود یا رب اینچنین باشد

کجا گفتن توان شرح غم محمل نشین خود
اگر همچون جرس ما را زبان آهنین باشد

به هر ویرانه کانجا وحشی دیوانه جا گیرد
ز هر سو دامنی پرسنگ طفلی در کمین باشد
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز




تورو از خاطرم برده تب تلخ فراموشی

دارم خو می کنم با این فراموشی و خاموشی

به تاریکی گرفتارم شبم گم کرده مهتابُ
بگیر از چشمای کورم عذاب کهنه ی خوابُ

من از تکرار بیزارم از این لبخند پژمرده
از این احساس یاسی که تو رو از خاطرم برده

میخوام عاشق بشم اما تب دنیا نمی زاره
سر راه بهشت من درخت سیب می کاره

چرا گریه ام نمی گیره مگه قلب من از سنگه
خدایا من کجا میرم کجای جاده دلتنگه

چرا چشم دلم کوره عصای رفتنم سسته
کدوم موج پریشونی تو رو از ذهن من شسته

دلم پیر و پریشونه یه کاری کن جوون باشم
پرنده بودن آسونه کمک کن آسمون باشم

تا الان هیچ گنجشکی نگفته من قفس میخام
آهای دنیا خفه م کردی ولم کن من نفس میخام

خدایا فاصله ات تا من خودت گفتی که کوتاهه
از اینجا که من ایستادم چه قد تا آسمون راهه
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز


حال من دست خودم نيست

ديگه آرووم نميگيرم
دلم از کسي گرفته
که ميخوام براش بميرم

باز سرنوشتو انتهاي آشنايي

باز لحظه هاي غم انگيز جدايي
باز لحظه هاي ناگزير دل بريدن
بازم آخر راهو حس تلخ نرسيدن

پاي دنياي تو موندم

مثل عاشقاي عالم
تا منو ببخشي آخر
تا دلت بسوزه کم کم

مثل آينه روبه رومه

حس با تو بودن من
دارم از دست تو ميرم
عاشقي کن منو نشکن

باز سرنوشتو انتهاي آشنايي

باز لحظه هاي غم انگيز جدايي
باز لحظه هاي ناگزير دل بريدن
بازم آخر راهو
حس تلخ
نرسيدن
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خیال تو
پرواز در هوای خيال تو ديدنی ست
حرفی بزن که موج صدايت شنيدنی ست

شعر زلال جوشش احساس های من
از موج دلنشين کلام تو چيدنی ست

يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست

خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی
بار غمت ـ عزيز تر از جان ـ کشيدنی ست

من در فضای خلوت تو خيمه می زنم
طعم صدای خلوت پاکت چشيدنی ست

تا اوج ، راهی ام به تماشای من بيا
با بالهای عشق تو پرواز ديدنی ست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اگر عشق نبود
از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود ؟
بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایره ی کبود ، اگر عشق نبود
از آینه ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود ؟
در سینه ی هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود ؟
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود ؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود
از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود ؟

**قیصرامین پور**
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هنوز منتظرم شاخه گلی که تو را

مگر به من برساند، به من ، پلی که تورا

و اینکه حادثه اتفاقی ات باشم

و اتفاق بیافتد تقابلی که تو را ...

که ناشناس نباشم برای چشمانت
وچشمهای تو باشد تغزلی که تو را ...

نمی شود به همین سادگی بدست آورد

خدا مگر برساند تحملی که تورا ...

همیشه ماه منی ماه بی برو برگرد

نه مثل ماه همین آسمان جلی که تورا...

حسود میشود و قهر میکند هر ماه

حسود میشود آن قرص کاملی که تورا...

دوسمت بسته یک رودخانه هم باشیم

دلم خوش است به یک پل ، همان پلی که تو را ...
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دو شاخه نرگست ای یار دلبند
چه خوش عطری درین ایوان پراکند
اگر صد گونه غم داری چو نرگس
به روی زندگی لبخند لبخند
گل نارنج و تنگآب و ماهی
صفای آسمان صبحگاهی
بیا تا عیدی از حافظ بگیریم
که از او می ستانی هرچه خواهی
سحر دیدم درخت ارغوانی
کشیده سر به بام خسته جانی
بهارت خوش که فکر دیگرانی
سری از بوی گلها مست داری
کتاب و ساغری در دست داری
دلی هم اگر خوشنود کردی
به گیتی هرچه شادی هست داری
چمن دلکش زمین خرم هوا تر
نشستن پای گندمزار خوشتر
امید تازه را دریاب و دریاب
غم دیرینه را بگذار و بگذر
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به من ز بوی تو باد صبا دریغ نکرد
ز آشنا نفس آشنا دریغ نکرد
چو غنچه تنگ دلی هرگزش مباد آن گل
که بوی خوش ز نسیم صبا دریغ نکرد
صفای ایینه ی روی آن پری وش باد
که با شکسته دلان از صفا دریغ نکرد
جفا ز بخت بد خویش می کشم من زار
وگرنه یار به من از وفا دریغ نکرد
حبیب من چه بهشتی طبیب مشفق بود
که دید درد مرا و دوا دریغ نکرد
همیشه بر سر او سایبان دولت باد
که سایه از سرما چون هما دریغ نکرد
چه بخت بود که آن سر کشیده سرو بلند
ز آب دیده ی من خاک پا دریغ نکرد
بر آستان نظر اشک پرده دار دل است
بیا که دیده ی من از تو جا دریغ نکرد
از آن لب شکرینم به بوسه ای بنواز
که سایه با تو چو نی از نوا دریغ نکرد
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هر صبحدم نسیم گل از بوستان توست
الحان بلبل از نفس دوستان توست


چون خضر دید آن لب جان بخش دلفریب
گفتا که آب چشمه حیوان دهان توست

یوسف به بندگیت کمر بسته بر میان
بودش یقین که ملک ملاحت از آن توست

هر شاهدی که در نظر آمد به دلبری
در دل نیافت راه که آن جا مکان توست

هرگز نشان ز چشمه کوثر شنیدهای
کو را نشانی از دهن بینشان توست

از رشک آفتاب جمالت بر آسمان
هر ماه ماه دیدم چون ابروان توست

این باد روح پرور از انفاس صبحدم
گویی مگر ز طره عنبرفشان توست

صد پیرهن قبا کنم از خرمی اگر
بینم که دست من چو کمر در میان توست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

«دوستی خالص‌ترین عشق است.
دوستی والاترین صورت عشق است جایی که چیزی نمی‌خواهی،
شرطی قائل نمی‌شوی،
جایی که ایثار کردن عین لذت است.
یکی بسیار نصیب می‌برد،
اما این اصل نیست،
این نصیب خودبه‌خود پیش می‌آید.
انسان نیاموخته است که زیبایی‌های تنهایی را دریابد.
او همیشه آوارهٔ جستن نوعی پیوند است،
می‌خواهد با کسی باشد –
با یک دوست، با یک پدر، با یک همسر، با یک فرزند، با یکی و کسی...
اما نیاز اساسی آن است که به گونه‌ای فراموش کنی که تنهایی.»
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
کوچ عاشقانه

ای تو جاری توی رگهام صدای پای نفسهام
ای که بوی تو رو داره لحظه های خواب و رؤیام
فرصت بودن با تو اگه حتی یه نفس بود
برای باور بودن همه چیز و همه کس بود
فرصت بودن با تو اگه حتی یه نفس بود
برای باور بودن همه چیز و همه کس بود

کاش میشد با تو بهار آرزوهام پا بگیره
کاش میشد با تو دوباره زندگی معنا بگیره
کاش میشد با تو بهار آرزوهام پا بگیره
کاش میشد با تو دوباره زندگی معنا بگیره
کوچ عاشقانه ی تو لحظه ی شکستن من
خلوت شبانه ی من تا همیشه از تو روشن
از غم نبودن تو گریه کردم تو ندیدی
هق هق تلخ صدامو تو نبودی نشنیدی
ای تو جاری توی رگهام صدای پای نفسهام
ای که بوی تو رو داره لحظه های خواب و رؤیام
ای تو جاری توی رگهام صدای پای نفسهام
ای که بوی تو رو داره لحظه های خواب و رؤیام
فرصت بودن با تو اگه حتی یه نفس بود
برای باور بودن همه چیز و همه کس بود
فرصت بودن با تو اگه حتی یه نفس بود
برای باور بودن همه چیز و همه کس بود



--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
 
آخرین ویرایش:

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
با من بگو چگونه به پايان رسيده‌ام
با من كه در حوالی قلبت تپيده‌ام

تقويم من به نيمه رسيد و هنوز هم
من نيم ديگر دل خود را نديده‌ام

پاييز می‌وزد به درختان و من هنوز
از فصل خنده‌های تو سيبی نچيده‌ام

پيراهن تكيده‌؛ من را جوان نكرد
نقشی كه از تو بر تن سردم كشيده‌ام

بگشای با نسيم سرانگشتهای خويش
اين پيله را كه بر تن شعرم تنيده‌ام

با من به لهجه‌ٔ گل و باران سخن بگو
با من كه از شميم صدايت چكيده‌ام...
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای کاش این‌جا بودی، نازنین
ای کاش، این‌جا بودی.
نشسته‌بودی روی مبل و
من کنارت،
می‌شد دستمال، مال تو باشد و
اشک، مال من و صورت خیس.
بله، ممکن بود،
حتما جور دیگری هم می‌شد.
ای کاش این‌جا بودی، نازنین
ای کاش این‌جا بودی.
توی ماشین من بودیم و
دنده را تو عوض می کردی
خودمان را یک جای دیگر پیدا می‌کردیم
در ساحلی ناشناخته.
یا این‌که می‌شد
جایی که هستیم را تعمیر کنیم.
ای کاش این‌جا بودی، نازنین
ای کاش این‌جا بودی.
ای کاش نجوم بلد نبودم و
نمی‌دانستم ستاره‌ها کی ظاهر می‌شوند
کی ماه، سطح آب را لمس می کند
آن آه کشیدن و غلت خوردن را وقت چرت زدنش.
ای کاش هنوز یک ربع بیش‌تر نبود
که شماره‌ات را گرفته‌بودم.
ای کاش این‌جا بودی، نازنین
در این نیم‌کره
مثل من که توی هشتی نشسته‌ام
آبجو‌ام را مزمزه می‌کنم.
غروب است، آفتاب سرجایش می‌نشیند.
پسرها داد و قال می‌کنند، مرغان دریایی شیون می‌کشند،
فراموشی چه امتیازی دارد
وقتی مرگ به دنبالش می‌آید؟
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
وقتی نگاهت عشق را تفسیر می کرد
دل از نگاه خیس تو دلگیر می کرد

راز نشست اطلسی در دامن عشق
در لحضه های شعر من تکثیر می کرد

در هر طلوع آینه بغضی شکسته
دل را به ابیات غزل زنجیر می کرد

در باورم جای غزل های تو خالی ست
کولیّ چشمم باورم را پیر می کرد

هر لحضه می گفتی به این ذهن پر آشوب
در هر تلاطم چشم تو تفسیر می کرد

باریدن اشکم به روی خاطراتش
هرلحضه این دل را ز ماندن سیر می کرد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
باید گرفتارم شوی تا من گرفتارت شوم ،
با جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازیچه ی بازیگران ،
اول به دام آرم تو را وانگه گرفتارت شوم .
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق ميل مفرط است و به معناي فرط محبت و دوستي و اخرين پايه محبت و هدف غايي حيات،

معني و مفهوم زندگي آن گاه به حقيقت مي پيوندد كه مقصود نهايي يعني وصل حاصل مي شود


ز عشق و وصل و هجر و عهد و پيوند

تو حرفي خواندي و من دفتري چند



پايدار باشيد
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آه شراره بارم کان از درون برآمد
ابریست آتش افشان کز بحر خون برآمد


می‌کرد دل تفأل از مصحف جمالش
از زلف او به فالش جیم جنون برآمد

فانوس وار ما را از شمع دل فروزی
آتش ز سینه سر زد دود از درون برآمد

از لاله‌ی جگر خون احوال کوهکن پرس
کان داغدار با او در بیستون برآمد

از چشم پر فن او در یک فریب دادن
از عقل و هوشمندی سد ذوفنون بر آمد

بر رسم داد خواهان زد دست بر عنانش
آیا ز دست وحشی این کار چون برآمد
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
با رخ تو کیست عقل جز که یکی بلفضول
با لب تو کیست جان جز که یکی بلهوس


کفر معطل نمود زلفت و دین حکیم
نان موذن ببرد رویت و آب عسس

با رخ و با زلف تو در سر بازار عشق
فتنه به میدان درست عافیت اندر حرس

روی تو از دل ببرد منزلت و قدر ناز
موی تو از جان ببرد توش و توان و هوس

جزع تو بر هم گسست بر همه مردان زره
لعل تو در هم شکست بر همه مرغان قفس

در بر تو با سماع بی خطران چون نجیب
بر در تو با خروش بی خبران چون جرس

دایه‌ی تو حسن نست میبردت چپ و راست
سایه‌ی تو عشق ماست میدودت پیش و پس

هستی دریای حسن از پی او همچنان
نعل پی تست در تاج سر تست خس

کرد مرا همچو صبح روی چو خورشید تو
تا همه بی جان زنم در ره عشقت نفس
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ایجاز شاعرانه ی چشم تو تاکنون
ما را کشانده است به اعجازی از جنون

هرروز در هوای تو پرواز می کنیم

هرروز می شویم چو خورشید سرنگون

تا آستین به قصد تو بالا زدیم ، شد
شمشیرهای تشنه به خون از کمر برون

باید امید هرچه فرج را به گور برد
بیهوده می بری دل ما را ستون...ستون

این شعر ، هم ردیف غزل های چشم توست
زخمی نزن که قافیه افتد به خاک و خون
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر كه عزيمت عاشقي دارد. گو دل از جان بردارد. هر كه قصد حرم دارد گو باديه فرو گذارد و عاشق

را دلي بايد بيغش و سينه ي از شور اتش
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل عاشق خانه ي شير است كسي در آيد در اوكه از جان سير است از ماجراي درد عشق حكايت خطاست

واز محنت محبت اظهار شكايت نارواست.عشق چيست ؟ شادي رفته و غم آمده
 

Similar threads

بالا