اشعار و نوشته هاي عاشقانه

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
يا رب ز شراب عشق سر مستم كن

وز عشق خودت نيست كن و هستم كن

از هر چه بجز عشق خودت تهي دستم كن

يكباره به بند عشق پا بستم كن
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
توکه در باور مهتابی عشق رنگ دریا داری
،

فکر امروزت باش،به کجا می نگری؟
،
زندگی ثانیه ایست،وسعت ثانیه رامی فهمی؟
،
می شود مثل نسیم بال در بال پرستو بوسه بر قلب شقایق بزنیم
،
توبدان که تنها نیستی
،
توخدارا داری
،
ومن آرامش چشمان تورا...:gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تمام ماجراي من
سه واژه شد براي تو
سه واژه ي جدا، جدا
من و ..
شب و ..
هواي تو ..:gol:

 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا

ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا

چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا

مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همی‌روی ای دل بدین شتاب کجا

بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا

قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای به داد من رسیده
تو روزای خود شکستن
ای چراغ مهربونی
تو شبای وحشت من
ای تبلور حقیقت
توی لحظه های تردید
تو منو از شب گرفتی
تو منو دادی به خورشید
اگه باشی یا نباشی
برای من تکیه گاهی
برای من که غریبم
تو رفیقی جون پناهی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز

صبـر کن گریه زمین گیر شود بعد برو
آسمان قصه ی منـدیر شود بعد برو
دلم از ناله ی بشکسته ی تو سیر نگشت
تا دل از قامت تو سیر شود بعـد برو
سال ها ساعت عمرم به تماشای تو رفت
دست بگذار پسر پیر شود بعـد برو
خسته ی اشکی اگرهست تو هم صبر نمای
این سفر اشک به زنجیـر شود بعد برو
جان مرغی که پر و بال تکیده است نگر
مرغ اگرزنده به تقـدیر شود بعد برو
محنت فـاصله ها ایل دلم را بشکست
خواب چون قابل تعبیـرشود بعد برو
هر که جـانی به در آرد به قصاصش ببرند
غم در این محکمـه تقصیر شود بعد برو
ماه در عقرب غم داس به خرمن نبـرند
صبر کن زود چه قـدردیرشود بعد برو
باورم نیست که افتـادی و افتاده شدم
عشق اگر کشته به شمشیر شود بعـد برو
صبر کن تا که ببینی قفـس سینه ی یار
هدف قبضه ی پنج تیـر شود بعد برو


غزل : مصطفی مبارکی از گچساران
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما

عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما

کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما

بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما

با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته‌ای
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما

عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم
گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما

دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما

کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند
خاطر مجموع ما زلف پریشان شما

دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما

ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما

گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست
بنده شاه شماییم و ثناخوان شما

ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما

می‌کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو
روزی ما باد لعل شکرافشان شما
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
قطره ها چشم انتظاران هم اند
چون به هم پيوست جانها بي غم اند
هر حبابي ديده اي در جستجوست
چون رسد هر قطره گويد: دوست دوست
مي كنند از عشق هم قالب تهي
اي خوشا با مهر ورزان همرهي!
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالش
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
کوچه

کوچه



بی تو، مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا ، گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم اید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ایینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم اید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نه گسستم نه رمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم:gol:


**فریدون مشیری**

 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تا چشم دل به طلعت آن ماه منظر است
طالع مگو که چشمه خورشید خاورست

کافر نه ایم و بر سرمان شور عاشقی است
آنرا که شور عشق به سر نیست کافر است

بر سردر عمارت مشروطه یادگار
نقش به خون نشسته عدل مظفر است

ما آرزوی عشرت فانی نمی کنیم
ما را سریر دولت باقی مسخر است

راه خداپرستی ازین دلشکستگی است
اقلیم خود پرستی از آن راه دیگر است

یک شعر عاقلی و دگر شعر عاشقی است
سعدی یکی سخنور و حافظ قلندر است

بگذار شهریار به گردون زند سریر
کز خاک پای خواجه شیرازش افسر است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دیدی غزلی سرود....؟
عاشق شده بود....!
انگار خودش نبود،
عاشق شده بود...!
افتاد،
شکست،
زیرِ باران پوسید...
آدم که نگشته بود!
عاشق شده بود...!
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای رنج بی تقصیر من
هی تازیانه میزنی
بر قلب در زنجیر من
باشد خیالی نیست نيست
عشق است گناهی نيست نيست
با من چه بد تا مي کنی
اين عاطفه خاکستريست
افسونگری
افسون تو افسانه می سازد بنا
شايد خيال خام من
تکرار اين افسانه ها
تابوت تنهاي من
احساس شرم عاشقی
خاک سیاه رفتنت
بر قلب و پيشاني من
هر شب کابوس تو بود
هرروز روز رفتنت
تکرار ميشد زندگی
کابوس تو با رفتنت
با من چه بد تا ميکنی
اين عشق هم خاکستريست
کابوس رويايی من
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چون برآمد ماه روی از مطلع پیراهنش
چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش

تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار
دست او در گردنم یا خون من در گردنش

هر که معلومش نمی‌گردد که زاهد را که کشت
گو سرانگشتان شاهد بین و رنگ ناخنش

گر چمن گوید مرا همرنگ رویش لاله‌ایست
از قفا باید برون کردن زبان سوسنش

ماه و پروینش نیارم گفت و سرو و آفتاب
لطف جان در جسم دارد جسم در پیراهنش

آستین از چنگ مسکینان گرفتم درکشد
چون تواند رفت و چندین دست دل در دامنش

من سبیل دشمنان کردم نصیب عرض خویش
دشمن آن کس در جهان دارم که دارد دشمنش

گر تنم مویی شود از دست جور روزگار
بر من آسانتر بود کسیب مویی بر تنش

تا چه رویست آن که حیران مانده‌ام در وصف او
صبحی از مشرق همی‌تابد یکی از روزنش

بعد از این ای یار اگر تفصیل هشیاران کنند
گر در آن جا نام من بینی قلم بر سر زنش

لایق سعدی نبود این خرقه تقوا و زهد
ساقیا جامی بده وین جامه از سر برکنش
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دكتر شفيعي كدكني

دكتر شفيعي كدكني

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اي مهربـانتـر از برگ در بوسه هاي باران[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] بيـــــداري ستــــــاره در چـــــشـــــــم جويباران[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آيينه نگـــاهت پـــيوند صــبــــح و ســـــــاحل [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]لبخـند گــاهگــاهت صــــبــــح سـتـــــاره باران[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بــآزا كه در هــوايت خــــامـــــوشي جنـــــونم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] فريـــــادهــا برانگيــخت از سنــگ كوهساران[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اي جويـبار جــاري ، زين سايه برگ مگريز [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]كاين گونه فرصت از كف ، دادند بي شماران[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]گفتي : ((به روزگاري مهري نشسته)) گفتم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] بيـرون نميتوان كرد (( حتي )) به روزگاران[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بيگانگي ز حـد رفــت اي‌ آشـنـــا مپــرهيز [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] زيــن عــاشق پشيمــان ، سرخيـل شرمساران[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بيش از مـن و تـو بسيار،بسيار نقش بستند [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] ديــــوار زندگـــــي را ، زيـــن گـونه يــادگاران[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]وين نغمـه محـبت ، بعــد از مـن و تـو مـاند [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] تا در زمــــانه بـــــاقــي است آواز باد و باران[/FONT]​
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چه شاهدی است که با ماست در میان امشب
که روشن است ز رویش همه جهان امشب

نه شمع راست شعاعی، نه ماه را تابی
نه زهره راست فروغی در آسمان امشب

میان مجلس ما صورتی همی تابد
که آفتاب شد از شرم او نهان امشب

بسی سعادت از این شب پدید خواهد شد
که هست مشتری و زهره را قران امشب

شبی خوش است و ز اغیار نیست کس بر ما
غنیمت است ملاقات دوستان امشب

دمی خوش است مکن صبح دم دمی مردی
که همدم است مرا یار مهربان امشب

میان ما و تو امشب کسی نمی گنجد
که خلوتی است مرا با تو در نهان امشب

بساز مطرب از آن پرده‌های شور انگیز
نوای تهنیت بزم عاشقان امشب

همه حکایت مطبوع درد عطار است
ترانهٔ خوش شیرین مطربان امشب
 

مرد تنهای شب

عضو جدید
چو گفتی با تو می سازم من امشب

بدینسان من بخود مینازم امشب

بساط نرد عشق خود مکن باز

که جان و دل به تو میبازم امشب
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
من آبادی نمی خواهم خرابم کن خرابم کن
بسوزان شعله ام کن در دهان شعله آبم کن
خوشا آن شب که با آهی بسوزم هستی خود را
خدایا تا گریزم زین تن خاکی شهابم کن
به نعمت نیستم مایل خدای خانه را خواهم
مرا گر عاشق صادق نمی دانی جوابم کن
اگر جنت بود بی تو و گر دوزخ بود با تو
ز جنت ها گریزانم به دوزخ ها عذابم کن
ز شرم تنگدستی می گریزم از تهی دستان
مرا ای دست قدرت یا بمیران یا سحابم کن
دلم خواهد بسوزم تا به عالم روشنی بخشم
تو ای مهر آفرین در برج هستی آفتابم کن
پس از مرگم تو ای افسانه گو سوز نهانم را
ببر در قصه ها افسانه ی صدها کتابم کن
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود

راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود

دل چو از پیر خرد نقل معانی می‌کرد
عشق می‌گفت به شرح آن چه بر او مشکل بود

آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است
آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود

دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم
خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود

بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق
مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود

راستی خاتم فیروزه بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود

دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ
که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
من خواب دیده ام که تو آغاز میشوی
بنیانگذار سلسـله ناز میشوی
بر شاخه شکسته این سرو بی رمق
با مرغکان پر شکسته هم آواز میشوی
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کمان سخت که داد آن لطیف بازو را
که تیر غمزه تمامست صید آهو را

هزار صید دلت پیش تیر بازآید
بدین صفت که تو داری کمان ابرو را

تو خود به جوشن و برگستوان نه محتاجی
که روز معرکه بر خود زره کنی مو را

دیار هند و اقالیم ترک بسپارند
چو چشم ترک تو بینند و زلف هندو را

مغان که خدمت بت می‌کنند در فرخار
ندیده‌اند مگر دلبران بت رو را

حصار قلعه باغی به منجنیق مده
به بام قصر برافکن کمند گیسو را

مرا که عزلت عنقا گرفتمی همه عمر
چنان اسیر گرفتی که باز تیهو را

لبت بدیدم و لعلم بیوفتاد از چشم
سخن بگفتی و قیمت برفت لؤلؤ را

بهای روی تو بازار ماه و خور بشکست
چنان که معجز موسی طلسم جادو را

به رنج بردن بیهوده گنج نتوان برد
که بخت راست فضیلت نه زور بازو را

به عشق روی نکو دل کسی دهد سعدی
که احتمال کند خوی زشت نیکو را
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]دستی مشت کرده
[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بزرگی قلبت را به رخم می کشی
[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بازش نکن
[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]من فال نمی دانم
[/FONT]​
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
که می‌رود به شفاعت که دوست بازآرد
که عیش خلوت بی او کدورتی دارد

که را مجال سخن گفتنست به حضرت او
مگر نسیم صبا کاین پیام بگذارد

ستیزه بردن با دوستان همین مثلست
که تشنه چشمه حیوان به گل بینبارد

مرا که گفت دل از یار مهربان بردار
به اعتماد صبوری که شوق نگذارد

که گفت هر چه ببینی ز خاطرت برود
مرا تمام یقین شد که سهو پندارد

حرام باد بر آن کس نشست با معشوق
که از سر همه برخاستن نمی‌یارد

درست ناید از آن مدعی حقیقت عشق
که در مواجهه تیغش زنند و سر خارد

به کام دشمنم ای دوست این چنین مگذار
کس این کند که دل دوستان بیازارد

بیا که در قدمت اوفتم و گر بکشی
نمیرد آن که به دست تو روح بسپارد

حکایت شب هجران که بازداند گفت
مگر کسی که چو سعدی ستاره بشمارد
 

Similar threads

بالا