اشعار و نوشته هاي عاشقانه

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آتش عشق

سوز جان بگذار و بگذر
اسير وناتوان بگذار و بگذر
چو شمعي سوختم از آتش عشق
مرا آتش بگذار و بگذر
دلي چون لاله بي داغ غمت نيست
بر اين دل هم نشان بگذار و بگذر
مرابا يك جهان اندوه جانسوز
تو اي نامهربان بگذار و بگذر
دوچشمي را كه مفتون رخت بود
كنون گوهرفشان بگذار و بگذر
درافتادم به گرداب غم عشق
مرا در اين ميان بگذارو بگذر
به او گفتم حميد از هجر فرسود
به من گفتا : جهان بگذار و بگذر
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
http://mbagerzadeh.blogfa.com/post-20.aspx







 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ور نه هیچ از دل بی‌رحم تو تقصیر نبود

من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم
هیچ لایقترم از حلقه زنجیر نبود

یا رب این آینه حسن چه جوهر دارد
که در او آه مرا قوت تاثیر نبود

سر ز حسرت به در میکده‌ها برکردم
چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود

نازنینتر ز قدت در چمن ناز نرست
خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود

تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود

آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود

آیتی بود عذاب انده حافظ بی تو
که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
معنای باتوبودن

معنای با تو بودن معنی دهد به جانم
حسّی دوباره بخشد برجسم و هم روانم
بی شک اميد خود را مديون تابش تو
خورشيد آرزويی در قلب آسمانم
از خود شوم گريزان گر در برم نباشی
گم کرده ام خودم را پيدا شو در نهانم
باز آ دوباره پيشم در باورم قدم نه
مهمان شوی به قلبم من حکم ميزبانم
درکهکشان قلبم همچون ستاره هستی
از نور اين ستاره انگشت بر دهانم
سوداگری و من هم حتّی اگر که کالا
ارزان نده دلم را در عشق تو گرانم
حتّی اگر نگاهت با من قرين نباشد
جز ورد تو نباشد در خاطر و زبانم


 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]کاش یادت نرود روی آن نقطه‏ی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
پر رنگ بزرگ، بین بی‏باوری آدم‏ها
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
یک نفر می‏خواهد با تو تنها باشد
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
نکند کنج هیاهو بروم از یادت
[/FONT] ...​
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شنیدم مر مرا لطفت دعا گفت
برای بنده خود لطف‌ها گفت

چه گویم من مکافات تو ای جان
که نیکی تو را جانا خدا گفت

ولیکن جان این کمتر دعاگو
همه شب روی ماهت را دعا گفت
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بگو ای یار همراز این چه شیوه‌ست
دگرگون گشته‌ای باز این چه شیوه‌ست

عجب ترک خوش رنگ این چه رنگست
عجب ای چشم غماز این چه شیوه‌ست

دگربار این چه دامست و چه دانه‌ست
که ما را کشتی از ناز این چه شیوه‌ست

دریدی پرده ما این چه پرده‌ست
یکی پرده برانداز این چه شیوه‌ست

منم آن کهنه عشقی که دگربار
گرفتم عشق از آغاز این چه شیوه‌ست

بدان آواز جان دادن حلالست
زهی آواز دمساز این چه شیوه‌ست

مسلمانان شما این شور بینید
که مثلش نیست هنباز این چه شیوه‌ست

شراب و عشق و رنگم هر سه غماز
یکی پنهان سه غماز این چه شیوه‌ست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

خرم آن روز که چون گل به چمن بازآیی
یا به بستان به در حجره من بازآیی

گلبن عیش من آن روز شکفتن گیرد
که تو چون سرو خرامان به چمن بازآیی

شمع من روز نیامد که شبم بفروزی
جان من وقت نیامد که به تن بازآیی

آب تلخست مدامم چو صراحی در حلق
تا تو یک روز چو ساغر به دهن بازآیی

کی به دیدار من ای مهرگسل برخیزی
کی به گفتار من ای عهدشکن بازآیی

مرغ سیر آمده‌ای از قفس صحبت و من
دام زاری بنهم بو که به من بازآیی

من خود آن بخت ندارم که به تو پیوندم
نه تو آن لطف نداری که به من بازآیی

سعدی آن دیو نباشد که به افسون برود
هیچت افتد که چو مردم به سخن بازآیی
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
طاقت من طاقت دل . طاقت سنگ است.
غزل پریده رنگ است . دل ترانه تنگ است
نه در زمین نه در زمان جای درنگ است
بیا که وقت تنگ است مرا حوصله تنگ است
هر کسی همنفسم شد دست آخرقفسم شد
من ساده به خیالم که همه کار و کسم شد
اون که عاشقانه خندید خنده های منودزدید
پشت پلک مهربونی خواب یک توطئه می دید
رسیده ام به نا کجا خسته ازاین حال و هوا
حدیث تن نیست مرا طاقت من نیست...​
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز

[FONT=Arial (Arabic)]دیدی گفتم دیدی گفتم که یه روز پر می کشی تو هوا
دیدی گفتم دیدی گفتم که تو هم می ری به خاطره ها
می یاد اون روز که نمی گیری سراغ از ما
می دونستم می دونستم که دل سرد توموندنی نیست
رفتی . پرکشیدی دل نشست و گریست
نمونده برام جز اشک چشم و دو گونه ئ خیس
دلی که بی نیازه همش فکرپروازه . می خواد
بذاره بره قلبی که غم نداره همش فکرفراره
موندن براش مشکله دیدی گفتم دیدی گفتم دیدی گفتم
دیدی گفتم دیدی گفتم که یه روز پر می کشی توهوا
دیدی گفتم دیدی گفتم یه روز می ری بدون وداع
نگفتم می ری نمی گیری سراغ ازما دیدی گفتم

[/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هواخواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی
که هم نادیده می‌بینی و هم ننوشته می‌خوانی!
ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق؟
نبیند چشم نامحرم خصوص اسرار پنهانی
بیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آور
که از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی
گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است
خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی!
ملک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کرد
که در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی
چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است
مباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی!
دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی
ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست
بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی
خیال چنبر زلفش فریبت می‌دهد حافظ
نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گرعشق نبوديٌ و غم عشق نبودی
چندين سخن تازه که گفتی که شنودي؟
ور باد نبودی که سر زلف ربودی
رخساره معشوق به عاشق که نمودي؟:heart:
 

nahayat

عضو جدید
روز مركم

روز مركم



روز مرگم هر که شیون کند، از دور و برم دور کنید.....همه را مست و خراب از می انگور کنید
مزد غسال مرا سیر، شرابش بدهید......مست مست از همجا حال خرابش بدهید
بر مزارم مگذارید بیاید واعظ، پیر میخانه بخواند غزالی از حافظ
جای شیون به بالای سرم دف بزنید، خوشکلی رقص کند جمله شما کف بزنید
روز مرگم وسط سینه من چاک زنید، اندرون دل من یک قلم تاک زنید
روی قبرم بنویسید
وفادار برفت، آن جگر سوخته، خسته از این دار برفت....
:gol:
 

nahayat

عضو جدید
خدایا ،
آتش مقدس « شک » را
آن چنان در من بیفروز
تا همه « یقین » هایی را که در من نقش کرده اند ، بسوزد.
و آن گاه از پس توده ی این خاکستر ،
لبخند مهراوه بر لب های یقینی ،
شسته از هر غبار طلوع کند.
.
خدایا ،
به هرکه دوست می داری بیاموز
که عشق از زندگی کردن بهتر است .
و به هر که دوست تر می داری ، بچشان
که دوست داشتن از عشق برتر !
.
خدایا ،
به من زیستنی عطا کن ،
که در لحظه مرگ ،
بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است ،
حسرت نخورم .
و مردنی عطا کن ،
که بر بیهودگی اش ، سوگوار نباشم .
بگذار تا آن را من ، خود انتخاب کنم ،
اما آن چنان که تو دوست داری .
« چگونه زیستن » را تو به من بیاموز ،
« چگونه مردن » را خود خواهم آموخت !
 

nahayat

عضو جدید
من چیستم ؟
افسانه ای خموش در‌ آغوش صد فریب
گرد فریب خورده ای از عشوه نسیم
خشمی که خفته در پس هر درد خنده ای
رازی نهفته در دل شب های جنگلی
.
من چیستم ؟
فریادهای خشم به زنجیر بسته ای …
بهت نگاه خاطره آمیز یک جنون
زهری چکیده از بن دندان صد امید
دشنام پست قحبه ی بدکار روزگار
.
من چیستم ؟
بر جا ز کاروان سبک بار آرزو
خاکستری به راه
گم کرده مرغ دربه دری راه آشیان
اندر شب سیاه
.
من چیستم ؟
یک لکه ای زننگ به دامان زندگی
و زننگ زندگانی آلوده دامنی
یک ضحبه ی شکسته به حلقوم بی کسی
راز نگفته ای و سرود نخوانده ای
.
من چیستم ؟
.
من چیستم ؟
لبخند پر ملامت پاییزی غروب
در جستجوی شب
یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات
گمنام و بی نشان
در آرزوی سرزدن آفتاب مرگ
 

nahayat

عضو جدید
وقتی که دیگر نبود ،
من به بودنش نیازمند شدم.
وقتی که دیگر رفت ،
من در انتظار آمدنش نشستم.
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد ،
من او را دوست داشتم.
وقتی که او تمام کرد ،
من شروع کردم .
وقتی او تمام شد ،
من آغاز شدم .
و چه سخت است تنها متولد شدن ،
مثل تنها زندگی کردن
مثل تنها مردن ...

 

nahayat

عضو جدید
چو کس با زبان دلم آشنا نیست
چه بهتر که از شکوه خاموش باشم
چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر
که از یاد یاران فراموش باشم
 

nahayat

عضو جدید
وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم
(دکتر علی شریعتی)
 

nahayat

عضو جدید
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
عشق در اوج اخلاصش ،
به ایثار رسیده است
و در اوج ایثارش ،
به قساوت !
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آموزگار نیستم
تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان نیازی به آموزگار ندارند
تا شنا کنند
پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند
تا به پرواز در آیند
شنا کن به تنهایی
پرواز کن به تنهایی
عشق را دفتری نیست
بزرگترین عاشقان دنیا
خواندن نمی دانستند.:gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای عاشقان ای عاشقان دل را چراغانی کنید
ای می فروشان شهر را انگور مهمانی کنید
معشوق من بگشوده در روی گدای خانه اش
تا سر کشم من جرعه ای از ساغر و پیمانه اش

بزم است و رقص است و طرب، مطرب نوایی ساز کن
در مقدم او بهترین تصنیف را آواز کن
مجنون بوی لیلی ام در کوی او جایم کنید
همچون غلام خانه اش زنجیر در پایم کنید

ای عاشقان ای عاشقان دل را چراغانی کنید
ای می فروشان شهر را انگور مهمانی کنید
معشوق من بگشوده در روی گدای خانه اش
تا سر کشم من جرعه ای از ساغر و پیمانه اش:gol:
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]با سار ِ پشت پنجره جایم عوض شود [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]هی کار دست من بدهد چشم های تو[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]با بیت های سر زده از سمت ِ ناگهان[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]حس می کنم که قافیه هایم عوض شود[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]جای تمام گریه ، غزل های ناگــــــزیر[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]با قاه قاه ِ خنده ی بی غم عوض شود[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]سهراب ِ شعرهای من از دست می رود[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]حتی اگر عقیده ی رستم عوض شود[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]قدری کلافه ام و هوس کرده ام که باز[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]در بیت های بعد ، ردیفم عوض شود[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]حـوّای جا گرفته در این فکر رنج ِ تلخ[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]انگــار هیچ وقـت به آدم نـمی رسد[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]تن داده ام به این که بسوزم در آتشت[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]حالا بهشت هم به جهنم نمی رسد[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]با این ردیف و قافیه بهتر نمی شوم ![/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود[/FONT]
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
وقتي سكوت ِ دهكده فرياد مي شود

تاريخ ، از انحصار ِ تو آزاد مي شود

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]تاريخ ، يك كتاب ِ قديمي ست كه در آن[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
از زخم هاي كهنه ي من ياد مي شود
[/FONT]

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]از من گرفت دخترِ ِخان هرچه داشتم[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
تا كي به اهل ِ دهكده بيداد مي شود؟
[/FONT]

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]خاتون! به رودخانه ي قصرت سري بزن[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
موسي ، دل ِ من است كه نوزاد مي شود
[/FONT]

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]با اين غزل ، به مـُلك ِ سليمان رسيده ام[/FONT]
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چنان داغ دل داغ دل دیده ام
كه بر عشق مجنون بخندیده ام

بهشت برین را را رها می كنم
كه من میوه عشق را چیده ام

به دشت جنون و به صحرای خون
نشان خدا را ندیده , خدا دیده ام

به سندان آتش در این دور دون
بسی مشت خونین بکوبیده ام

سرشک از دو چشمم چو آتش فراز
من از هر دو عالم ستم دیده ام

به راه تو ای دل به دشت جنو ن
به پیرایه خون جهان دیده ام

من از آتش و خون گریزان نی ام
سراپا چو آتش بگردیده ام

من از عمق آتش هویداشوم
که جان را به پای تو بخشیده ام

برای سكون دو چشمت چو اشك
سقوط از دو چشم تو بگزیده ام

مرا راحت جان میسر نشد
كه شولای آتش به تن دیده ام

چو نیما ندیدم به دشت سكوت
كه خون را به اشك تو سنجیده ام
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در نگاه من بهارانی هنوز
پاک تر از چشمه سارانی هنوز
روشنایی بخش چشم آرزو
خنده صبح بهارانی هنوز
در مشام جان به دشت یاد ها
یاد صبح و بوی بارانی هنوز
در تموز تشنه کامی های من
برف پاک کوه سارانی هنوز
در طلوع روشن صبح بهار
عطر پاک جوکنارانی هنوز
کشت زار آرزوهای مرا
برق سوزانی و بارانی هنوز
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
از پرده برون آمد، ساقی، قدحی در دست
هم پرده‌ی ما بدرید، هم توبه‌ی ما بشکست

بنمود رخ زیبا، گشتیم همه شیدا
چون هیچ نماند از ما آمد بر ما بنشست

زلفش گرهی بگشاد بند از دل ما برخاست
جان دل ز جهان برداشت وندر سر زلفش بست

در دام سر زلفش ماندیم همه حیران
وز جام می لعلش گشتیم همه سرمست

از دست بشد چون دل در طره‌ی او زد چنگ
غرقه زند از حیرت در هرچه بیابد دست

چون سلسله‌ی زلفش بند دل حیران شد
آزاد شد از عالم وز هستی ما وارست

دل در سر زلفش شد، از طره طلب کردم
گفتا که: لب او خوش اینک سرما پیوست

با یار خوشی بنشست دل کز سر جان برخاست
با جان و جهان پیوست دل کز دو جهان بگسست

از غمزه‌ی روی او گه مستم و گه هشیار
وز طره‌ی لعل او گه نیستم و گه هست

می‌خواستم از اسرار اظهار کنم حرفی
ز اغیار نترسیدم گفتم سخن سر بست
 

MALAKI

عضو جدید
شب

شب

تو در میان چشم های من خواهی بود

آنگاه که شب ز نیمه آغاز می شود

آنگاه که ستارگان تنها پیامبرانند

آنگاه که موسیقی سکوت در ذهن خسته ام می دود

وجودم از یاد تو لبریز می شود

در تو غرق می شوم

و شب به انتها نزدیک :cry:


آه

خواب

واژه غریبی است

در جغرافیای روشن خیال تو :cool:
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
جان و دل را بوی وصل آن دل و جان کی رسد؟
وین شب تنهای تاریکی به پایان کی رسد؟

ای صبا، باز آمدن دورست یوسف را ز مصر
باز گو تا: بوی،پیراهن به کنعان کی رسد؟

حاصل عمر گرامی از جهان دیدار اوست
من به امیدم کنون، تا فرصت آن کی رسد؟

روز و شب چون گوی دستش در گریبان منست
دست من گویی: بدان گوی گریبان کی رسد؟

یار نارنجی قبا را من بنیر نجات آه
تا نرنجانم شبی، در دم به درمان کی رسد؟

می‌نویسم قصه‌ها هر دم به خون دل، ولی
قصه‌ی چون من گدایی پیش سلطان کی رسد؟

چشم من چون دور گشت از روی گل رنگش کنون
روی من بر پای آن سرو خرامان کی رسد؟

بنده فرمانم به هر چیزی که خاطر خواه اوست
گوش بر ره، چشم بر در، تا که فرمان کی رسد؟

اوحدی را چند گویی: بی سر و سامان چراست؟
زان ستمگر کار بی‌سامان به سامان کی رسد؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
لاک پشت ها وقتی عاشق میشن تحمل درد عاشقی واسشون راحت تره . چون عشقشون آروم آروم ترکشون میکنه ... !
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
غروب مژده بيداري سحر دارد
غروب از نفس صبحدم خبر دارد
مرا به خويش بخوان همنشين با جان كن
مرا به روشني آفتاب مهمان كن
پنهسايه من باش
و گيسوان سيه را سپرده دست نسيم
حجاب چهره چون آفتاب تابان كن
شب سياه مرا جلوه اي مرصع بخش
دمي به خلوت خاص خلوص راهم ده
به خود پناهم ده
كه در پناه تو آواز رازها جاري ست
و در كنار تو بوي بهار مي آيد
سحر دميد
درون سينه دل من به شور و شوق تپيد
چه خوش دمي ست زماني كه يار مي آيد
 

Similar threads

بالا