اشعار و نوشته هاي عاشقانه

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاشت
داشت
برنداشت

سرنوشت را
نمی توان
از
سر
نوشت

من در بیداری تو
اتفاق می افتم
تو در رویا

رود
تا به خانه نرسد
رودخانه نیست

تو از کدام نهادی
که روی همه گزاره ها
پا می گذاری؟

می آیی
ساعت زنگ می زند
می روی
دلم

بنشین
می خواهم دورت بگردم
تا منظومه شمسی
از اعتبار بیفتد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ماه رویا روی خوب از من متاب
بی خطا کشتن چه می‌بینی صواب

دوش در خوابم در آغوش آمدی
وین نپندارم که بینم جز به خواب

از درون سوزناک و چشم تر
نیمه‌ای در آتشم نیمی در آب

هر که بازآید ز در پندارم اوست
تشنه مسکین آب پندارد سراب

ناوکش را جان درویشان هدف
ناخنش را خون مسکینان خضاب

او سخن می‌گوید و دل می‌برد
و او نمک می‌ریزد و مردم کباب

حیف باشد بر چنان تن پیرهن
ظلم باشد بر چنان صورت نقاب

خوی به دامان از بناگوشش بگیر
تا بگیرد جامه‌ات بوی گلاب

فتنه باشد شاهدی شمعی به دست
سرگران از خواب و سرمست از شراب

بامدادی تا به شب رویت مپوش
تا بپوشانی جمال آفتاب

سعدیا گر در برش خواهی چو چنگ
گوشمالت خورد باید چون رباب
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

عشق، شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوتهٔ سودا نهاد

گفتگویی در زبان ما فکند
جستجویی در درون ما نهاد

داستان دلبران آغاز کرد
آرزویی در دل شیدا نهاد

رمزی از اسرار باده کشف کرد
راز مستان جمله بر صحرا نهاد

قصهٔ خوبان به نوعی باز گفت
کاتشی در پیر و در برنا نهاد

از خمستان جرعه‌ای بر خاک ریخت
جنبشی در آدم و حوا نهاد

عقل مجنون در کف لیلی سپرد
جان وامق در لب عذرا نهاد

دم به دم در هر لباسی رخ نمود
لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد

چون نبود او را معین خانه‌ای
هر کجا جا دید، رخت آنجا نهاد

بر مثال خویشتن حرفی نوشت
نام آن حرف آدم و حوا نهاد

حسن را بر دیدهٔ خود جلوه داد
منتی بر عاشق شیدا نهاد

هم به چشم خود جمال خود بدید
تهمتی بر چشم نابینا نهاد

یک کرشمه کرد با خود، آنچنانک:
فتنه‌ای در پیر و در برنا نهاد

کام فرهاد و مراد ما همه
در لب شیرین شکرخا نهاد

بهر آشوب دل سوداییان
خال فتنه بر رخ زیبا نهاد

وز پی برگ و نوای بلبلان
رنگ و بویی در گل رعنا نهاد

تا تماشای وصال خود کند
نور خود در دیدهٔ بینا نهاد

تا کمال علم او ظاهر شود
این همه اسرار بر صحرا نهاد

شور و غوغایی برآمد از جهان
حسن او چون دست در یغما نهاد

چون در آن غوغا عراقی را بدید
نام او سر دفتر غوغا نهاد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
میان گریه‏هایم
راهى براى عبور توست
مى‏دانم
عادت كرده‏اى
رهگذر لحظه‏هاى بارانى‏ام باشى
این بار هم بگذر
و چشم‏هایت را به پنجره‏اى بده
كه شب و روز
مرا نگاه مى‏كند ...
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت

گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل
ای بسا در که به نوک مژه‌ات باید سفت

تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت

در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری می‌آشفت

گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو
گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت

سخن عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت

اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت
چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت
 

kayhan

عضو جدید
چیزی نمی دانم!!

چیزی نمی دانم!!

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تورا در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تورا با اشک هایم می چشید

من عاشق چشمت شدم , نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم ازین دیوانگی و عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن , دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامت سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه دلی
چیزی نمی دانم ازین دیوانگی و عاقلی

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
من با هزاران آرزو به سوی تو پَر بزنم
در عشق تو کَس نبود به حال و روزی که منم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شعله زد عشق و من از نو
نو شدم
پر شدم از عشق تو
مملو شدم
شوق شیدایی مرا از من گرفت
من به خود برگشتم از تو
تو شدم
**
آه ، با تو من چه رعنا می شوم
آه ، از تو من چه زیبا می شوم
عطر لبخنده خدا می گیرم و
شکل آواز پری ها می شوم
**
با تو من هم جامه ی شب می شوم
هم طپش با گرگرِ تب می شوم
با تو من هم بسترِ گلبرگ ها
از شکفتن ها لبالب می شوم
**
آه ، هستی جز تمنای تو نیست
آه ، لذت جز تماشای تو نیست
یک نفس دور از تو باشم ، مرده ام
زندگی جز مرگ در پای تو نیست

شعله زد عشق و من از نو ،
نو شدم
پر شدم از عشق تو
مملو شدم
شوق شیدایی مرا از من گرفت
من به خود برگشتم از تو
تو شدم
**
ایرج جنتی عطایی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای نگاهت خنده مهتاب ها
بر پرند رنگ رنگ خواب ها
ای صفای جاودان هر چه هست
باغ ها گل ها سحر ها آب ها


ای نگاهت جاودان افروخته
شمع ها خورشید ها مهتاب ها
ای طلوع بی زوال آرزو
در صفای روشن محراب ها
ناز نوشین تو و دیدار توست
خنده مهتاب در مرداب ها
در خرام نازنینت جلوه کرد
رقص ماهی ها و پیچ و تاب ها
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
برای دیدن رویت جهان را جست و جو کردم
به دنبال نگاه تو دلم را زیر و رو کردم
نمی یابم اگر ردی من از چشمان خوب تو
گل یاد تو را هر شب در این غمخانه بو کردم
در این جا کس نمی گیرد خبر از قلب بیمارم
در این تنهائی مطلق تو را من آرزو کردم
غریبی در دیار من اگر منت نهی ای گل
دل صد پا ره خود را برایت رفو کردم
تویی آن کس که دنیا را فقط از چشم او دیدم
تمام هستی خود را فقط تقدیم او کردم
زمن دوری ولی یادت نشسته در دل تنگم - کجائی ؟
بی وجود تو ، به رویای تو خو کردم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقدر در رویا
با نگاه هایم
نگاه هایت را ببوسم
اما باز تو
نیامده باشی ! ...
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پشت اين نقاب خنده
پشت اين نگاه شاد
چهره خموش مرد ديگري است
مردديگري که سالهاي سال
در سکوت و انزواي محض
بي اميد بي اميد بي اميد زيسته
مرد ديگري که پشت اين نقاب خنده
هر زمان به هر بهانه
با تمام قلب خود گريسته
مرد ديگري نشسته پشت اين نگاه شاد
مرد ديگري که روي شانه هاي خسته اش
کوهي از شکنجههاي نارواست
مرد خسته اي که دديگان او
قصه گوي غصه هاي بي صداست
پشت اين نقاب خنده
بانگ تازيانه مي رسد به گوش
صبر
صبر
صبر
صبر
وز شيارهاي سرخ
خون تازه مي چکد هميشه
روي گونه هاي اين تکيده خموش
مرد ديگير نشسته پشت اين نقاب خنده
با نگاه غوطه ور ميان اشک
با دل فشرده در ميان مشت
خنجري شکسته در ميان سينه
خنجري نشسته در ميان پشت
کاش مي شد اين نگاه غوطه ور ميان اشک را
بر جهان ديگري نثار کرد
کاش مي شد اين دل فشرده
بي بهاتر از تمام سکه هاي قلب را
زير آسمان ديگري قمار کرد
کاش مي شد از ميان اين ستارگان کور
سوي کهکشان ديگري فرار کرد
با که گويم اين سخن که درد دگيري است
از مصاف خود گريختن
وينهمه شرنگ گونه گونه را
مثل آب خوش به کام خويش ريختن
اي کرانههاي جاودانه ناپديد
ايم شکسته صبور را
در کجا پناه مي دهيد ؟
اي شما که دل به گفته هاي من سپرده ايد
مرددگيري است
اين که با شما به گفتگوست
مرد ديگري که شعرهاي من
بازتاب ناله هاي نارساي اوست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
با عشق تو در خاك نهان خواهم شد
با مهر تو سر ز خاك بر خواهم كرد

 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
يک لحظه نشد خيالم آزاد از تو
يک روز نگشت خاطرم شاد از تو
داني که ز عشق تو چه شد خاصل من
يک جان و هزار گونه فرياد از تو
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن شب که بوی زلف تو با بوسه نسیم
مستانه سر به سینه مهتاب می گذاشت
با خنده ای که روی لبت رنگ می نهفت
چشم تو زیر سایه مژگان چه ناز داشت
 

م.سنام

عضو جدید
دلم براي باران تنگ شده است
دلم براي صداي قطره هايش تنگ شده است
دلم تنگ است براي پرسه در زير باران
باراني كه به من آموخت رسم زندگي را
دلم تنگ است براي صداي غرش آسمان
براي ابرهاي سياه سرگردان
براي زمستان ...
در آن روزها باراني بود
براي قدم زدن در زير آن و
خالي كردن دلهاي پر از غم
مدتي ست كه ديگر نه باراني ست و نه ابري
اين روزها تنها يك قلب است كه پر از درد دل است
نمي داند كه درد دلش را به كه بگويد
پس اي باران ببار تا درد دلم را به تو بگويم
بگذار من نيز مانند تو و به همراه تو ببارم
ببارم تا خالي شوم از غصه ها
واز دلتنگي ها رها شوم
اگر بغض گلويم را گرفته
تنها يك آرزو براي خالي شدن خود دارم
آرزوي غروب و باران را دارم
كاش غروبي بيايد همراه با باران براي خالي شدنم
و اي كاش و كاش و كاش ...
باران ببار كه دلم هوايت را كرده
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
به دیار عشق تو مانده ام ز کسی ندیده عنایتی
به غریبیم نظری فکن چو تو پادشاه ولایتی

گُنهی بود مگر ای صنم که ز سر عشق تو دم زنم
فهجر تنی و قتلتنی و اخذتنی بجنایتی
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گر در ره عشق او نباشی سرباز

زنهار مکن حدیث عشقی سرباز

گر روشنی میطلبی همچون شمع

پروانه صفت تو خویشتن را در باز
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
کیست که از دو چشم من در تو نگاه می کند
اینه ی دل مرا همدم آه می کند
شاهد سرمدی تویی وین دل سالخورد من
عشق هزار ساله را بر تو گواه می کند
 

elaheh_

عضو جدید
آخرين شعر مرا قاب كن
پشت نگاهت بگذار
تا كه تنهاييت از ديدن آن جا بخورد
و بداند كه دل من با توست
در همين يك قدمي
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

دفتر قلب مرا وا كن و نامی بنویس
سند عشق به امضا شدنش می ارزد
 

samira zibafar

عضو جدید
بگذار بگذار
لحظه یی فقط لحظه یی
سر بر شانه ات بگذارم
و بخوابم در آغوشت
وآرام بگیرم
تا کرهء زمين
برای مدتی به توازن برسد.
 

samira zibafar

عضو جدید
مراقب باش
يک اتفاق ساده
دريا را به رودخانه مي کشاند
ابر را خاطره مي کند
و نقشه هاي جهان را
نقش بر آب
کافي ست
قصه را عوض کنيم
 

samira zibafar

عضو جدید
ترا چون نسيم صبحگاهی
روي پوست تنم احساس مي كنم
افکار ناتمام درونی ام را
با خيال تو همساز مي كنم.
چندیست درحسرت دیدارتو
تا آخر این شب های دراز
به انتظار نشسته ام
شاید تک و تنها بیاییی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چمن عقل را خزانی اگر

گلشن عشق را بهار تویی

عشق را گر پیمبری، لیکن

حسن را آفریدگار تویی:gol:
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
عجب ای عشق چه جفتی چه غریبی چه شگفتی
چو دهانم بگرفتی به درون رفت بیانم
 

kayhan

عضو جدید
یک شعر با صدای دو خواننده

یک شعر با صدای دو خواننده

رسم عاشقی

آتـــشـــــی در سـیـــنــــــه دارم جـــــاودانـــی
عـمـــر مــن مـرگیـســت نـامــش زنــدگــانــی
رحمتــی کــن کــز غـمــت جـــان مـی‌سپـــارم
بـیـــش از ایـن مـن طـاقـــت هــجــران نــدارم
کی نهـی بـر سـرم پـای ای پـری از وفـاداری
شد تمام اشک من بس در غمت کرده‌ام زاری
نــوگـلـــــی زیـبـــــا بـــود حـســـن و جــوانـی
عطــر آن گــل رحـمــت اســت و مهــربــانــی
نــا پـسـنـــدیــــــده بــــود دل شـکــســتـــــــن
رشـتــــــه‌ی الـفــــت و یـــاری گـســســتـــــن
کــی کـنـــی ای پــری تـــرک سـتـمــگــــــری
می‌فکنـــی نظـری آخــر به چشــم ژالــه بــارم
گـــر چـــه نـــــازت دلــبــــــــرا دل تـــازه دارد
نـــــــاز هـــــم بـــــر دل مـــــن انــــــدازه دارد
حـیــــفُ گــر تـرحمــی نمی‌کنـی بر حــال زارم
جـز دمـی کـه بگـذرد که بگـذرد از چـاره کارم
دانمـــت که بر سـرم گـذر کنـی به‌رحمــت امـا
آن زمان کـه بر کشــد گیاه غـم سـر از مــزارم




دو لینک در زیر هست که این تصنیف رو با صدای همایون شجریان و استاد قمرالملوک وزیری به دانلود گذاشته
-----------------
امیدوارم خوشتون بیاد



http://www.persiangig.com/pages/download/?dl=http://del-ava.persiangig.com/audio/rasm_e_asheghi.mp3


http://www.4shared.com/get/34617861...sionid=BE8E0F8F93635EFB2570EDBBB8BDE762.dc116



آهنگساز: مرتضی‌خان نی‌داوود
شعــر: حسیـن پـژمان بختیــاری
بازسازی آهنگ:سعید انصاری ، بردیـا کیـارس
دستگاه: شور
مایـه: دشتــی

 

Similar threads

بالا