اشعار و نوشته هاي عاشقانه

kayhan

عضو جدید
عشق ، آن چه که دیر یافت می شود
عشق ، آن موجود بی وجود

آن چه که در نفس خانه دارد
در روزگار ما نیست هیچ نفس
نفس عشق در خاک زنده می شود
آن گاه که شخص را از دست بدی

این گنبد یک رنگ هزار رنگ را
در دل خاک خواهیم یافت.

وقت مرگ دیگری خواهیم فهمید
که چه زود دیر می شود.
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
باز آی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وان سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دوسه ساغر بده و گو رمضان باش
در خرقه چو آتش زدی ای سالک عارف
جهدی کن و سر حلقه رندان جهان باش
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو می رسم اینک به سلامت نگران باش
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
ای درج محبت به همان مهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل روان از عقب نامه روان باش
حافظ که هوس می کندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مکان باش
 

م.سنام

عضو جدید
ای آفتاب آینه دار جمال تو
مشک سیاه مجمره گردان خال تو

صحن سرای دیده بشستم ولی چه سود
کاین گوشه نیست درخور خیل خیال تو

در اوج ناز و نعمتی ای پادشاه حسن
یا رب مباد تا به قیامت زوال تو

مطبوعتر ز نقش تو صورت نبست باز
طغرانویس ابروی مشکین مثال تو

در چین زلفش ای دل مسکین چگونه‌ای
کاشفته گفت باد صبا شرح حال تو

برخاست بوی گل ز در آشتی درآی
ای نوبهار ما رخ فرخنده فال تو

تا آسمان ز حلقه به گوشان ما شود
کو عشوه‌ای ز ابروی همچون هلال تو

تا پیش بخت بازروم تهنیت کنان
کو مژده‌ای ز مقدم عید وصال تو

این نقطه سیاه که آمد مدار نور
عکسیست در حدیقه بینش ز خال تو

در پیش شاه عرض کدامین جفا کنم
شرح نیازمندی خود یا ملال تو

حافظ در این کمند سر سرکشان بسیست
سودای کج مپز که نباشد مجال تو
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کاش مي ديدم چيست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاري است
آه وقتي که تو لبخند نگاهت را
مي تاباني
بال مژگان بلندت را
مي خواباني
آه وقتي که توچشمانت
آن جام لبالب از جاندارو را
سوي اين شتنه جان سوخته مي گرداني
موج موسيقي عشق
از دلم مي گذرد
روح گلرنگ شراب
در تنم مي گردد
دست ويرانگر شوق
پرپرم مي کند اي غنچه رنگين پر پر
من در آن لحظه که چشم تو به من مي نگرد
برگ خشکيده ايمان را
در پنجه باد
رقص شيطان خواهش را
در آتش سبز
نور پنهاني بخشش را
در چشمه مهر
اهتزاز ابديت را مي بينم
بيش از اين سوي نگاهت نتوانم نگريست
اهتزاز ابديت را ياراي تماشايم نيست
کاش مي گفتي چيست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاري است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
صف مژگان تو بشکست چنان دل‌ها را
که کسی نشکند این گونه صف اعدا را

نیش خاری اگر از نخل تو خواهم خوردن
کافرم ، کافر، اگر نوش کنم خرما را

گر ستاند ز صبا گرد رهت را نرگس
ای بسا نور دهد دیدهٔ نابینا را

بی‌بها جنس وفا ماند هزاران افسوس
که ندانست کسی قیمت این کالا را

حالیا گر قدح باده تو را هست بنوش
که نخورده‌ست کس امروز غم فردا را

کسی از شمع در این جمع نپرسد آخر
کز چه رو سوخته پروانهٔ بی‌پروا را

عشق پیرانه سرم شیفتهٔ طفلی کرد
که به یک غمزه زند راه دو صد دانا را

سیلی از گریهٔ من خاست ولی می‌ترسم
که بلایی رسد آن سرو سهی بالا را

به جز از اشک فروغی که ز چشم تو فتاد
قطره دیدی که نیارد به نظر دریا را
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتی که منتهای امید تو چیست،آه
ای منتهای آرزوی من چه گویمت؟
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] که به دوستان یک دل سر دست برفشانی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دلم از تو چون برنجد که به وهم درنگنجد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] عجبست اگر بسوزم چو بر آتشم نشانی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دل عارفان ببردند و قرار پارسایان[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] همه بر سر زبانند و تو در میان جانی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] و گرت به هر چه عقبی بخرند رایگانی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] تو میان ما ندانی که چه می​رود نهانی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگانی [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بت من چه جای لیلی که بریخت خون مجنون[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] اگر این قمر ببینی دگر آن سمر نخوانی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][FONT=arial, helvetica, sans-serif] نه به وصل می​رسانی نه به قتل می​رهانی[/FONT][/FONT]
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
کجایی ؟ ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد ، من رفتم
بیا در من خوشی بنگر، شبت خوش باد من رفتم

نگارا، بر سر کویت دلم را هیچ اگر بینی
ز من دلخسته یاد آور، شبت خوش باد من رفتم

ز من چون مهر بگسستی ، خوشی در خانه بنشستی
مرا بگذاشتی بر در، شبت خوش باد من رفتم
 

م.سنام

عضو جدید
گفتمش بی تو چه می باید کرد
عکس رخساره ی ماهش را داد
گفتمش همدم شبهایم کو
تاری از زلف سیاهش را داد
وقت رفتن همه را می بوسید
به من از دور نگاهش را داد
یادگاری به همه داد و به من
انتظار سر راهش را داد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
سبكبارم سبكبارم سبكبار
همين يك دانه جان دارم به منقار
به كوي دوست ميگردم كه آن را
ببخشايم به مور كوچه يار....
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
علی اکبر شیدا

علی اکبر شیدا

عشق تو آتش جانا، زد بر دل من
بر باد غم داد آخر، آب و گل من
***
روی تو چون ديده دل، بهتر ز ليلي
شد بند زنجير دام، مجنون دل من
***
وصل تو مشکل مشکل، جان دادن آسان
يا رب کن آسان آسان، اين مشکل من
 
آخرین ویرایش:

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
خنده‌های تو
کودکی‌ام را به من می‌بخشد
و آغوش تو
آرامشی بهشتی
و دست‌های تو
اعتمادی که به انسان دارم
...
چقدر از نداشتنت می‌ترسم ...
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مهر خوبان دل دین از همه بی پروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت
از سمک تا به سهایش کشش لیلا برد
من به سر چشمه خورشید نه خود بردم راه
ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خسی بی سرو پایم که به سیل افتادم
او که می رفت مرا هم به دل دریا برد
جام صهبا به کجا بود مگر دست که بود
که در این بزم بگردید و دل شیدا برد
خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود
که به یک جلوه ز من نام و نشان یک جا برد
خودت آموختیم مهر و خودت سوختیم
با بر افروخته رویی که قرار از ما برد
همه یاران به سر راه تو بودیم ولی
خم ابروت مرا دید و ز من یغما برد
همه دلباخته بودیم و هراسان که غمت
همه را پشت سر انداخت مرا تنها برد

 

م.سنام

عضو جدید
منم سرگشته حیرانت ای دوست
کنم یکباره جان قربانت ای دوست

تنی نا ساز از شوق وصل کویت
دهم سر بر سر پیمانت ای دوست

دلی دارم در آتش خانه کرده
میان شعله ها کاشانه کرده

دلی دارم که از شوق وصالت
وجودم را زغم ویرانه کرده

من آن آواره بشکسته حالم
زهجرانت بُتا رو به زوالم

منم آن مرغ سرگردان و تنها
پریشان گشته شد یکباره حالم

زِهَر سر بر سر سجاده کردم
دعایی بهر آن دلداده کردم

زحسرت ساغر چشمانم ای دوست
زبان از یکسره از باده کردم

دلا تا کی اسیر یاد یاری؟
زهجر یار تا کی داغ داری؟

بگو تا کی زشوق روی لیلی
تو مجنون پریشان روزگاری؟

پریشانم، پریشان روزگارم
من آن سرگشته ی هجر نگارم

کنون عمریست با امید وصلت
درون سینه آسایش ندارم

زهجرت روز و شب فریاد دارم
زبیدادت دلی ناشاد دارم

درون کوهسار سینه خود
هزاران کشته چون فرهاد دارم

چرا ای نازنینم بی وفایی؟
دمادم با دل من در جفایی

چرا آشفته کردی روزگارم
عزیزم دارد این دل هم خدایی

 

kayhan

عضو جدید
داد!

داد!

آمد از بهر غمت فریادی داد
که بس این کشته که چنین دادی داد؟

سر برآورد و چنین پاسخ گفت
رسم عشق است مر کسی عشق نخواست؟

عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد
وه! که در این کون و مکان ، رندی باد
 
آخرین ویرایش:

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تاب رخ او مهر جهانتاب ندارد
جز زلف کسی پیش رخش تاب ندارد

خواب آورد افسانه و افسانهٔ عاشق
هر کس که کند گوش دگر خواب ندارد

پهلوی من و تکیهٔ خاکستر گلخن
دیوانه سر بستر سنجاب ندارد

سیل مژه ترسم که تن از پای در آرد
کاین سست بنا طاقت سیلاب ندارد

گر سجده کند پیش تو چندان عجبی نیست
وحشی که جز ابروی تو محراب ندارد
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست
با ما مگو بجز سخن دل نشان دوست


حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود
یا از دهان آن که شنید از دهان دوست

ای یار آشنا علم کاروان کجاست
تا سر نهیم بر قدم ساربان دوست

گر زر فدای دوست کنند اهل روزگار
ما سر فدای پای رسالت رسان دوست

دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمی‌رسد که بگیرم عنان دوست

رنجور عشق دوست چنانم که هر که دید
رحمت کند مگر دل نامهربان دوست

گر دوست بنده را بکشد یا بپرورد
تسلیم از آن بنده و فرمان از آن دوست

گر آستین دوست بیفتد به دست من
چندان که زنده‌ام سر من و آستان دوست

بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به در
الا شهید عشق به تیر از کمان دوست

بعد از تو هیچ در دل سعدی گذر نکرد
وان کیست در جهان که بگیرد مکان دوست

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]چشم تو و خورشید جهان تاب کجا[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]یـاد رُخ دلـدار و دل خـواب کجـا[/FONT]
 

samira zibafar

عضو جدید
من آن شمع پریشانم من آن آتش به دامانم
من آن موجود نادانم که می دانم نمی دانم
چو مرغی خانه بر دوشم چو دریا سر به سر جوشم
من آن موجود خاموشم که دور از بزم یارانم
گهی از خویش نالانم گهی افتان و خیزانم
گهی اینم گهی آنم ز خود هر دم گریزانم
جوانی را هدر کردم خوشی از دل بدر کردم
هوای او ز سر کردم تو می گوئی من انسانم؟
 

samira zibafar

عضو جدید
در سایگاه خاطره های نگفتنی
دل را پناه داده ام اینک
شبهای سرد
شبهای پرده پوشی مهتاب
آبی اگر به چشم نمانده ست
تابی هنوز هست...
دردی
در ریشه های چشمم
از روزهای همهمه باقی ست
دردی که مثل خلوت من
بومی ست .
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گل بود و مي شکفت بر امواج آب ماه
مي بود و مستي آور
مثل شراب ماه
شبهاي لاجوردي
بر پرنيان ابر
همراه لاي لاي خموش ستاره ها
مي شد چراغ رهگذر دشت خواب ماه
روزي پرنده اي
با بال آهنين و نفس هاي آتشين
برخاست از زمين
آورد بالهاي گران را به اهتزاز
چرخيد بر فراز
پرواز کرد تا لب ايوان آفتاب
آمد به زير سايه بال عقاب ماه
اينک زني است آنجا
عريان و اشکبار
غارت شده به بستر آشفته شرمسار
غمگين نشسته خسته و خرد و خراب ماه
داوودي در شب سپيد هزار پر
سر بر نمي کند به سلام ستاره ها
برگرد خويش هاله اي از آه بسته است
تا روي خود نهان کند از آفتاب ماه
از قعر اين غبار
من بانگ مي زنم
کاي شبچراغ مهر
ما با سياهکاري شب خو نمي کنيم
مسپارمان به ظلمت جاويد
هرگز زمين مباد
از دولت نگاه تو نوميد
نوري به ما ببخش
بر ما دوباره از سر رحمت بتاب ماه
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مقامِ عشق بنازم که نیش بر رگِ لیلی-

زنند و از رگِ مجنون ِ خسته خون به در آید
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در حریم عشق بازی دیده گریان دیده ای؟
سینه ای سوزنده و قلبی پریشان دیده ای؟

برق شوقی رفته از دست و نگاهی منتظر
پایی از ره مانده و سر در گریبان دیده ای؟

خاطـری آشفـتـه و خطی زحـرمان بـر جبـیـن
خسته ای,وامانده ای , چشمی هراسان دیده ای؟

گوشه ای بی دلستان و خلوتی بی روی یار
جامی از می خالی و میخانه ویران دیده ای؟

بر سیه چشمان عاشق نیمه شب از هجر یار
غمگنـانه ریــزش معصـوم باران دیده ای؟

شاد و سرمست است رقیب از گردش دور زمان
چـرخ بـد کـردار را اینـگونـه گـردان دیـده ای؟
 

kayhan

عضو جدید
در خرابات مغان نور خدا می بینم
این عجب بین که چه نوری زکجا می بینم

جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو
خانه می بینی و من خانه ی خدا می بینم

خواهم از زلف بتان نافه گشایی کردن
فکر دورست همانا که خطا می بینم

سوز دل اشک روان آه شب ناله ی شب
این همه از نظر لطف شما می بینم

هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با که گویم که در این پرده چه ها می بینم
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
زلف او بر رخ چو جولان می‌کند
مشک را در شهر ارزان می‌کند

جوهری عقل در بازار حسن
قیمت لعلش به صد جان می‌کند

آفتاب حسن او تا شعله زد
ماه رخ در پرده پنهان می‌کند

من همه قصد وصالش می‌کنم
وان ستمگر عزم هجران می‌کند

گر نمکدان پرشکر خواهی مترس
تلخیی کان شکرستان می‌کند

تیر مژگان و کمان ابروش
عاشقان را عید قربان می‌کند

از وفاها هر چه بتوان می‌کنم
وز جفاها هر چه نتوان می‌کند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بازم به سر زد امشب ای گل هوای رویت
پایی نمی دهد تا پر وا کنم به سویت
گیرم قفس شکستم وز دام و دانه جستم
کو بال آن خود را باز افکنم به کویت
تا کی چو شمع گریم ای درین شب تار
چون صبح نوشخندی تا جان دهم به بویت
از حسرتم بموید چنگ شکسته ی دل
چون باد نو بهاری چنگی زند به مویت
ای گل در آرزویت جان و جوانی ام رفت
ترسم بمیرم و باز باشم در آرزویت
از پا فتادگان را دستی بگیر آخر
تا کی به سر بگردم در راه جست و جویت
تو ای خیال دلخواه زیباتری از آن ماه
کز اشک شوق دادم یک عمر شست و شویت
چون سایه در پناه دیوار غم بیاسای
شادی نمی گشاید ای دل دری به رویت

 

Similar threads

بالا