اشعار و نوشته هاي عاشقانه

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه زود خسته میشود شهر


وقتی زیرِ پاهام


از نفس میاُفتد


و من هنوز میروم...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

از "نبـــــــودنت" دلگير نيستم...


از اينکه روزگاری "بــــــــودی" دلگيرم!...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
این روزها
عشق
دروغ شده
ادمها
به دروغ عاشق هستند
و به دروغ ادعای عشق میکنند
گاهی بجای این دروغها
بهتر هست
با خودتان روراست باشید
وقتی عاشق نیستید
به دروغ نگویید عاشقت هستم
همه
زندگیم هستی
اول خوب بایندیشید
بعد دلی را به بازی بگیرید
اخر خدایی هست
که هوای همه را دارد
روزی توان باید پس دهید وقتی
دلی را شکستید
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمی دانم این روزها

تو دیر به دیر یادم می کنی

یا من

زود به زود

دلتنگت می شوم .....
 

hamid_reza1

عضو جدید
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم
بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
به مادرم که در آینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین که شهوت تکرار من درون ملتهبش را
از تخمه
های سبز می انباشت سلامی دوباره خواهم داد
می آیم می آیم می آیم
با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاک
با چشمهایم : تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم می آیم می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست
می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پرعشق ایستاده سلامی دوباره خواهم داد
 

hamid_reza1

عضو جدید
پرنده گفت : چه بویی چه آفتابی
آه بهار آمده است
و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت
پرنده از لب ایوان پرید مثل پیامی پرید و رفت
پرنده کوچک
پرنده فکر نمی کرد
پرنده روزنامه نمی خواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدمها را نمیشناخت
پرنده روی هوا
و بر فراز چراغهای خطر
در ارتفاع بی خبری می پرید
و لحظه های آبی را
دیوانه وار تجربه می کرد
پرنده آه فقط یک پرنده بود
 

hamid_reza1

عضو جدید
گل سرخ
گل سرخ
گل سرخ
او مرا برد به باغ گل سرخ
و به گیسوهای مضطربم در تاریکی گل سرخی زد
و سرانجام
روی برگ گل سرخی با من خوابید
ای
کبوترهای مفلوج
ای درختان بی تجربه یائسه . ای پنجره های کور
زیر قلبم و در اعماق کمرگاهم اکنون
گل سرخی دارد می روید
گل سرخی
سرخ
مثل یک پرچم در
رستاخیز
آه من آبستن هستم آبستن آبستن
 

hamid_reza1

عضو جدید
آن کلاغی که پرید
از فراز سرما
و فرو رفت در اندیشه آشفته ابری ولگرد
و صدایش همچون نیزه کوتاهی پهنای افق را پیمود
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر
همه می دانند
همه می دانند
که من و تو از آن روزنه سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخه بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه می ترسند
همه می ترسند اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم
و نترسیدیم
سخن از پیوند سست دو نام
و هم آغوشی در
اوراق کهنه یک دفتر نیست
سخن از گیسوی خوشبخت منست
با شقایق های سوخته بوسه تو
و صمیمیت تن هامان در طراری
و درخشیدن عریانیمان
مثل فلس ماهی ها در آب
سخن از زندگی نقره ای آوازیست
که سحرگاهان فواره کوچک می خواند
ما در آن جنگل سبز سیال
شبی از خرگوشان
وحشی
و در آن دریای مضطرب خونسرد
از صدف های پر از مروارید
و در آن کوه غریب فاتح
از عقابان جوان پرسیدیم
که چه باید کرد ؟
همه می دانند
همه می دانند
ما به خواب سرد و ساکت سیمرغان ره یافته ایم
ما حقیقت را در باغچه پیدا کردیم
در نگاه شرم آگین گلی
گمنام
و بقا را در یک لحظه نا محدود
که دو خورشید به هم خیره شدند
سخن از پچ پچ ترسانی در ظلمت نیست
سخن از روزست و پنجره های باز
و هوای تازه
و اجاقی که در آن اشیا بیهده می سوزند
و زمینی که ز کشتی دیگر بارور است
و تولد و تکامل و غرور
سخن از دستان
عاشق ماست
که پلی از پیغام عطر و نور و نسیم
بر فراز شبها ساخته اند
به چمنزار بیا
به چمنزار بزرگ
و صدایم کن از پشت نفس های گل ابریشم
همچنان آهو که جفتش را
پرده ها از بغضی پنهانی سرشارند
و کبوترهای معصوم
از بلندی های برج سپید خود
به زمین می
نگرند
 

hamid_reza1

عضو جدید
شب می آید
و پس از شب ‚ تاریکی
پس از تاریکی
چشمها
دستها
و نفس ها و نفس ها و نفس ها ...
و صدای آب
که فرو می ریزد قطره قطره قطره از شیر
بعد دو
نقطه سرخ
از دو سیگار روشن
تیک تاک ساعت
و دو قلب
و دو تنهایی
 

hamid_reza1

عضو جدید
عاقبت خط جاده پایان یافت
من رسیدم ز ره غبار آلود
نگهم پیشتر ز من می تاخت
بر لبانم سلام گرمی بود
شهر جوشان درون کوره ظهر
کوچه می سوخت در تب خورشید
پای من
روی سنگفرش خموش
پیش میرفت و سخت می لرزید
خانه ها رنگ دیگری بودند
گرد آلوده تیره و دلگیر
چهره ها در میان چادرها
همچو ارواح پای در زنجیر
جوی خشکیده همچو چشمی کور
خالی از آب و از نشانه او
مردی آوازه خواان ز راه گذشت
گوش من پر شد از ترانه او
گنبدی
آشنای مسجد پیر
کاسه های شکسته را می ماند
مومنی بر فراز گلدسته
با نوایی حزین اذان می خواند
می دویدند از پی سگها
کودکان پا برهنه سنگ به دست
زنی از پشت معجری خندید
باد نا گه دریچه ای را بست
از دهان سیاه هشتی ها
بوی نمناک گور می آمد
مرد کوری عصا
زنان می رفت
آشنایی ز دور می آمد
دری آنجا گشوده گشت خموش
دستهایی مرا بخود خواندند
اشکی از ابر چشمها بارید
دستهایی مرا زخود راندند
روی دیوار باز پیچک پیر
موج می زد چو چشمه ای لرزان
بر تن برگهای انبوهش
سبزی پیری و غبار زمان
نگهم جستجو کنان
پرسید
در کدامین مکان نشانه اوست ؟
لیک دیدم اتاق کوچک من
خالی از بانگ کودکانه اوست
از دل خاک سرد آینه
ناگهان پیکرش چو گل رویید
موج زد دیدگان مخملیش
آه در وهم هم مرا میدید
تکیه دادم به سینه دیوار
گفتم آهسته : این تویی کامی ؟
لیک دیدم کز آن گذشته تلخ
هیچ باقی نمانده جز نامی
عاقبت خط جاده پایان یافت
من رسیدم ز ره غبار آلود
تشنه بر چشمه ره نبرد و دریغ
شهر من گور آرزویم بود
 

hamid_reza1

عضو جدید
ما تکیه داده نرم به بازوی یکدیگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
سرهایمان چو شاخه سنگین ز بار و برگ
خامش بر آستانه محراب عشق بود
من همچو موج ابر سپیدی کنار تو
بر گیسویم نشسته گل مریم سپید
هر لحظه میچکید ز مژگان نازکم
بر برگ دستهای تو آن شبنم سپید
گویی فرشتگان خدا در کنار ما
با دستهای کوچکشان چنگ میزدند
درعطر عود و ناله ی اسپند و ابر دود
محراب را زپاکی خود رنگ میزدند
پیشانی بلند تو در نور شمع ها
آرام و
رام بود چو دریای روشنی
با ساقهای نقره نشانش نشسته بود
در زیر پلکهای تو رویای روشنی
من تشنه صدای تو بودم که میسرود در گوشم آن کلام خوش دلنواز را
چون کودکان که رفته ز خود گوش میکنند
افسانه های کهنه لبریز راز را
آنگه در آسمان نگاهت گشوده گشت
بال بلور قوس قزح
های رنگ رنگ
در سینه قلب روشن محراب می تپید
من شعله ور در آتش آن لحظه درنگ
گفتم خموش آری و همچون نسیم صبح
لرزان و بی قرار وزیدم بسوی تو
اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز
در سینه هیچ نیست به جز آرزوی تو
 

hamid_reza1

عضو جدید
يکي مهمان ناخوانده
ز هر درگاه رانده سخت وامانده
رسيده نيمه شب از راه ‚ تن خسته ‚ غبار آلود
نهاده سر بروي سينه رنگين کوسن هايي
که من در سالهاي پيش
همه
شب تا سحر مي دوختم با تارهاي نرم ابريشم
هزاران نقش رويايي بر آنها در خيال خويش
و چون خاموش مي افتاد بر هم پلکهاي داغ و سنگينم
گياهي سبز ميروييد در مرداب روياهاي شيرينم
ز دشت آسمان گويي غبار نور بر مي خاست
گل خورشيد مي آويخت بر گيسوي مشکينم
نسيم گرم دستي حلقه اي
را نرم مي لغزاند
در انگشت سيمينم
لبي سوزنده لبهاي مرا با شوق مي بوسيد
و مردي مي نهاد آرام با من سر بروي سينه ي خاموش
کوسنهاي رنگينم
کنون مهمان ناخوانده
ز هر درگاه رانده سخت وامانده
بر آنها مي فشارد ديدگان گرم خوابش را
آه من بايد به خود
هموار
سازم تلخي زهر عتابش را
و مست از جامهاي باده مي خواند که آيا هيچ
باز در ميخانه لبهاي شيرينت شرابي هست
يا براي رهروي خسته
در دل اين کلبه خاموش عطر آگين زيبا
جاي خوابي هست ؟
 

hamid_reza1

عضو جدید
در چشم روز خسته خزیده است
رویای گنگ و تیره خوابی
اکنون دوباره باید از این راه
تنها بسوی خانه شتابی
تا سایه سیاه تو اینسان
پیوسته در کنار تو باشد
هرگز گمان
نبر که در آنجا
چشمی به انتظار تو باشد
بنشسته خانه تو چو گوری
در ابری از غبار درختان
تاجی بسر نهاده چو دیروز
از تارهای نقره باران
از گوشه های ساکت و تاریک
چون در گشوده گشت به رویت
صدها سلام خامش و مرموز
پر میکشند خسته به سویت
گویی که میتپد دل
ظلمت
در آن اتاق کوچک غمگین
شب میخزد چو مار سیاهی
بر پرده های نازک رنگین
ساعت بروی سینه دیوار
خالی ز ضربه ای ز نوایی
در جرمی از سکوت و خموشی
خود نیز تکه ای ز فضایی
در قابهای کهنه تصاویر
این چهره های مضحک فانی
بیرنگ از گذشت زمانها
شاید که بوده
اند زمانی !
آیینه همچو چشم بزرگی
یکسو نشسته گرم تماشا
برروی شیشه های نگاهش
بنشانده روح عاصی شب را
تو خسته چون پرنده پیری
رو میکنی به گرمی بستر
با پلک های بسته لرزان
سر می نهی به سینه دفتر
گریند در کنار تو گویی
ارواح مردگان گذشته
آنها که
خفته اند بر این تخت
پیش از تو در زمان گذشته
ز آنها هزار جنبش خاموش
ز آنها هزار ناله بی تاب
همچون حبابهای گریزان
بر چهره فشرده مرداب
لبریز گشته کاج کهنسال
از غارغار شوم کلاغان
رقصد بروی پنجره ها باز
ابریشم معطر باران
احساس میکنی که دریغ
است
با درد خود اگر بستیزی
می بویی آن شکوفه غم را
تا شعر تازه ای بنویسی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

دیوار هم دل دارد......!!!!!!
اگر قصد ماندن ندارید لطفا یادگاری ننویسید.....
...
..
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلــــم تــنــــگ مــــی شـــود

.
.

گـــــاهی بــــرای خـــودم

.
.
.
.

دائـــــــم بــــــرای " تــ ــ ـ ـــو " !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خیلی باید بی معرفت باشی که نفهمی پشت جمله

"تنهام نذار من بی تو نمیتونم"

چه غروری شکسته شده ؛به خاطر دوست داشتنت

خیلی ساده ازش بگذری و بری..
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
التماسش کردم تنهایم نگذارد تنهایم گذاشت
لبخند میزدم
به همین بودنهای گاه بی گاهش
همین که او با دیگری بود
و من چه بی رحمانه میگفتم
مرا دوست میدارد
حال دیگر هیچ نمیگویم با
عشق خودت شاد باش
اسیر عشق نشدی تا بفهمی حاضری
بخاطر چند لحظه شادی عشقت حتی از خودت و غرورت بگذری
ولی افسوس که حتی این را هم نفهمید و ساده گفت
بی معرفت بود
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
وقتی عاشق نیستید نگویید عاشقم
به دل هیچ عاشق دل شکسته ای نخندید
روزی زمان برایتان بد میگذارد در کاسه زندگیتان
انگاه یاد خند هایتان به انکه قلبش شکسته بود خواهد افتاد ولی دیر شده
هرگز دلی را نشکنید وگرنه روزی زمان دلتان را میشکند
هرگز کاری نکنید که کسی از دوست داشتنتان پشیمان شود انوقت به خودتان ظلم کرده اید نه او
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
وقتی به تو فکر می کنم

مدادم جوانه می زند

دفترم بوی بهار می گیرد ...
 

abyss ocean

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او
شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او
معشوق را جویان شود دکان او ویران شود
بر رو و سر پویان شود چون آب اندر جوی او
شاهان همه مسکین او، خوبان قراضه چین او
شیران زده دُم بر زمین پیش سگان کوی او
این عشق شد مهمان من، زخمی بزد بر جان من
صد رحمت و صد آفرین بر دست و بر بازوی او
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

امـروز یـکی رو دیـدم که خیـلی شبیـه تـــو بـود !!

دلــم واسه بغـل دسـتیـش کـه شبیـه مـن بـود خیـلی سـوخت ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﮔﺎﻫـــــﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻟـــــﻢ ﻫﻮﺱ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ ...

ﺍﺯ ﻫﻤـــــﺎﻥ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮎ ﺣــــــﺮﻑ ﺗﻮ ﭘﺸــﺖ ﺑﻨﺪ ﺁﻥ

ﺑﺎﺷﺪ ﮎ می ﮕﻮﯾــــﯽ

" : ﻣﮕﻪ ﺩﺳﺘـــــﻢ ﺑﻬــــﺖ ﻧﺮﺳـــــﻪ.. "
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﺑﻌﻀــﯽ ﻭﻗﺖ ﻫـﺎ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻨـــﺎﺭﺕ ﺑﺎﺷﻪ ..

ﻣﺤﮑـــﻢ ﺑﻐــﻠﺖ ﮐﻨﻪ ..

ﺑﺬﺍﺭﻩ ﺍﺷــﮏ ﺑﺮﯾﺰﯼ ﺭﺍﺣــﺖ ﺷﯽ

ﺑﻌـــﺪ ﺁﺭﻭﻡ ﺗﻮ ﮔـــﻮﺷﺖ ﺑﮕــــﻪ : " ﺩﯾـــﻮﻭﻧــﻪ ﻣﻦ ﮐـــﻪ ﺑــﺎﻫـــﺎﺗــﻢ "
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کـــــــــــــآاش خـــــدا

کمـــی صبـــــــــــر میکــــــــرد...

هنـــوز آمـــــــاده نـبـــــــودم

برای بـــــزرگ شـــــــــــدن!
 

abyss ocean

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

" آنقدر‏ ‏جای‏ ‏توخالیست‏ ‏،که‏ ‏هیچ‏ ‏گزینه‏ ‏ایی‏ ‏آنرا‏ ‏پرنمیکند. حتی‏ ‏تمام‏ ‏موارد......‏!‏!! "
 

abyss ocean

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خسته‌ام از آرزوها، آرزوهای شعاری شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری لحظه‌های کاغذی را روز و شب تکرار کردن خاطرات بایگانی، زندگیهای اداری آفتاب زرد و غمگین، پله‌های رو به پایین سقفهای سرد و سنگین، آسمانهای اجاری با نگاهی سرشکسته، چشمهایی پینه‌بسته خسته از درهای بسته، خسته از چشم‌انتظاری صندلیهای خمیده، میزهای صف‌کشیده خنده‌های لب پریده، گریه‌های اختیاری عصر جدولهای خالی، پارکهای این حوالی پرسه‌های بی‌خیالی، صندلیهای خماری سرنوشت روزها را روی هم سنجاق کردم شنبه‌های بی‌پناهی، جمعه‌های بی‌قراری عاقبت پرونده‌ام را با غبار آرزوها خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری روی میز خالی من، صفحه‌ی باز حوادث: در ستون تسلیت‌ها نامی از ما یادگاری " قیصر امین پور
 

OMID ALAIE

عضو
در این تاریکی شبها....به یادت....

در این تاریکی شبها....به یادت....

[FONT=&quot] در این تاریکی شبها[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]که من در بستر سردم، به یادت خفته ام تنها[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]در غم[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]را[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]به روی خویش می بندم[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]تو در خوابی، چه می دانی[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]که من با یاد[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]چشمانت[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]چگونه زار می گریم[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]تو میخندی به احساسم[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]نمی دانی که من[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]مستم[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]نمی دانی[/FONT][FONT=&quot]...

[/FONT][FONT=&quot]نمی دانی من تنها چگونه بر تو دل بستم[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]تو[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]شادی[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]و منم از شادیت شادم[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]اما غم چشمان من را که، هرگز تو[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]نمیدانی[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]تو هرگز با من نمی مانی[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]چه می دانی؟[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]تو از انسان و[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]احساسش چه می دانی؟[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]چه می دانی كه من از عشق سرشارم؟[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]که من از درد[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]سرشارم؟[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]چه می دانی در این شبهای تنهایی[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot] [/FONT]​
[FONT=&quot]میان این همه غربت دلم شور تو را[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]دارد؟[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]تو از هق هق چه می دانی؟[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]چه می دانی كه مدتهاست مرغ دل به عشق[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]كوی تو پر می زند اینجا؟[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]چه می دانی پریشان حالی درویش عاشق را در این هستی[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]بی مستی؟[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]تو از تنهایی و گریه[/FONT][FONT=&quot]...

[/FONT][FONT=&quot]تو از گم كرده و تكیه[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]تو از[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]انسان شرمنده[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]چه می دانی ...؟؟؟[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]چه می دانی درون کوچه[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]تاریک[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]درون سایه ها ماندن[/FONT][FONT=&quot]...

[/FONT][FONT=&quot]برای دیدن رویت؛ دعاها در دل خود[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]خواندن[/FONT][FONT=&quot]...

[/FONT][FONT=&quot]نمی دانی! نمی فهمی[/FONT][FONT=&quot]!

[/FONT][FONT=&quot]نداری غم! تو میخندی[/FONT][FONT=&quot]!

[/FONT][FONT=&quot]تو[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]میخندی...من از خنده غمگینم[/FONT][FONT=&quot]...

[/FONT][FONT=&quot]در این تاریکی شبها[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]که من در بستر سردم[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]به یادت خفته ام تنها[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]در غم را به روی خویش می[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]بندم[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]تو در خوابی[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]چه می دانی[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]که من با یاد چشمانت[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]چگونه زار می گریم...چگونه زار[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]میگریم[/FONT][FONT=&quot]..[/FONT][FONT=&quot][/FONT]

مشاهده پیوست 158900
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
من در این کافه کاری نمی کنم

فقط گه گاه

گمان آمدن تو را

در دفترم ثبت می کنم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
صبح از خواب بیدار میشوی
کسی نیست تا بشنوی صدایش را
شب به خواب میروی
باز هم کسی نیست تا صدایش را بشنوی
تنها
گاهی
جلوی اینه ای تمام قد میایستی
و به اتاق تنهاییت نگاه میکنی
و با لبخند میگویی
این هم
فصلیست برای خودش
خالی از همه
پر از تنهایی
 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
در کدامین مدار ذهنت حرکت کنم که به زوال محکوم نگردم
من میخواهم عروس سیاره های خیالت باشم راه را نشانم بده ...
 

Similar threads

بالا