اشعار و نوشته هاي عاشقانه

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
در تمامِ میهمانی‌ها
آویزِ گردن ِ من
کلیدِ خانه‌ی توست

حالا بگذریم
مرا جراتِ آمدن نیست و
تو را
جراتِ عوض‌کردنِ قفل
 

noom

عضو جدید
[h=5][FONT=&quot]بعد از خداحافظی ات[/FONT][FONT=&quot]

من ،

من نبودم[/FONT][/h] [h=5][FONT=&quot]
بَم بودم

بعد از زلزله ...!

محمد رضا صالحی[/FONT][/h]
 

بوکانی

کاربر فعال
[URL="http://khatereeshgh26.ParsiBlog.com/Posts/89/%d8%b4%d8%b9%d8%b1+%d8%af%d9%88%d8%b3%d8%aa+%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa%d9%86/"]شعر دوست داشتن[/URL]
از دل افروز ترین روز جهان
خاطره ای با من هست
به شما ارزانی
سحری بود و هنوز
گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود
گل یاس
عشق در جان هوا ریخته بود
من به دیدار سحر می رفتم
نفسم با نفس یاس درآمیخته بود
می گشودم پر و می رفتم و می گفتم : های
بسرای ای دل شیدا، بسرای
این دل افروزترین روز جهان را بنگر
تو دلاویز ترین شعر جهان را بسرای
آسمان، یاس، سحر، ماه، نسیم
روح درجسم جهان ریخته اند
شور و شوق تو برانگیخته اند
تو هم ای مرغک تنها، بسرای
همه درهای رهائی بسته ست
تا گشائی به نسیم سخنی، پنجرهای را، بسرای
بسرای ...
 

بوکانی

کاربر فعال
من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می رفتم
در افق، پشت سرا پرده نور
باغ های گل سرخ
شاخه گسترده به مهر
غنچه آورده به ناز
دم به دم از نفس باد سحر
غنچه ها می شد باز
غنچه ها می رسد باز
باغ های گل سرخ
باغ های گل سرخ
یک گل سرخ درشت از دل دریا برخاست
چون گل افشانی لبخند تو
در لحظه شیرین شکفتن
خورشید
چه فروغی به جهان می بخشید
چه شکوهی ...
 

بوکانی

کاربر فعال
همه عالم به تماشا برخاست
من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم
دو کبوتر در اوج
بال در بال گذر می کردند
دو صنوبر در باغ
سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلی می خواندند
مرغ دریائی، با جفت خود، از ساحل دور
رو نهادند به دروازه نور ...
چمن خاطر من نیز ز جان مایه عشق
در سرا پرده دل
غنچه ای می پرورد
- هدیه ای می آورد
برگ هایش کم کم باز شدند
برگ ها باز شدند
ـ « ... یافتم ! یافتم ! آن نکته که می خواستمش
با شکوفائی خورشید و
گل افشانی لبخند تو
آراستمش
تار و پودش را از خوبی و مهر
خوشتر از تافته یاس و سحربافته ام
(( دوستت دارم )) را
من دلاویز ترین شعر جهان یافته ام
این گل سرخ من است
دامنی پر کن ازین گل که دهی هدیه به خلق
که بری خانه دشمن
که فشانی بر دوست
راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست.
 

بوکانی

کاربر فعال
روزگاری.....

در هیچ خیابانی

قدم نگذاشتم


جز اینکه فکر کردم


شایداز کنار ِ تو در آن گذشته‌ام


در روزگاری که محبوبم نبوده‌ای


و بر هیچ نیمکتی ننشستم

جز اینکه فکر کردم

شاید کنار ِ من بر آن نشسته‌ای


در روزگاری که محبوبت نبوده‌ام..


 

بوکانی

کاربر فعال
http://khatereeshgh26.ParsiBlog.com/Posts/75/%d8%b9%d8%a7%d8%b4%d9%82%d9%8a..../
عاشقی....
مقصر نبودی

عاشق که بودی

دستِ کم

تشری که با نگاهت می زدی

دل آدم را پاره نمی کرد.

مهم نیست

من که برای معامله نیامده ام

اصل مهم این است

که هنوز تمام راه ها به تو ختم می شوند

و نوشتن .فقط بهانه ای است که با تو باشم

اگر چه این واژه های نخ نما قابل تو را ندارند .

 

یارانراد

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
یکبار خواب دیدن تو
به تمام عمر می ارزد
پس نگو!...
نگو که رویای دور از دسترس خوش نیست که قبول ندارم...
گر چه به ظاهر جسم خسته است
ولی دل دریاست تاب و توانش بیش از اینهاست
دوستت دارم...
و تاوان آن هر چه باشد ... باشد ...
دوستت خواهم داشت بیشتر از دیروز
باکی ندارم از هیچ کس و هر کس که تو را دارم
عزیز دل...
 

بوکانی

کاربر فعال
من اگر روح پریشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازی دوران دارم
دل گریان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم

در غمستان نفسگیر، اگر
نفسم میگیرد
آرزو در دل من
متولد نشده، می میرد
یا اگر دست زمان درازای هر نفس
جان مرا میگیرد
دل گریان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم


من اگر پشت خودم پنهانم
من اگر خسته ترین انسانم
به وفای همه بی ایمانم
دل گریان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم


 

بوکانی

کاربر فعال
کاش....... کاش صدای هق هق گریه ام را باد به تو می رساند…
تا بدانی که بی تو چه میکشم کاش قاصدک به تو می گفت که در غیاب تورودی از اشک به راه انداخته ام….و کاش پرنده ی سوخته بال عاشق از جانب من به تو این پیغام را می رساند که:امید و آرزوهایم بی تو آهسته آهسته در حال فرو ریختن است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
و داستــان غــم انگيــزي اســت!

دستــي کــه داس را بــرداشــت،

همــان دستــي اســت

کــه يــک روز،

در خــواب هــاي مــزرعــه، گنــدم کــاشــت . . .
_____________
گروس عبدالملکیان
 

بوکانی

کاربر فعال
[FONT=times new roman, times, serif]در شب کوچک من , افسوس [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]باد با برگ درختان میعادی دارد
[FONT=times new roman, times, serif]در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست
[FONT=times new roman, times, serif]​
[/FONT]


[/FONT]
[/FONT]
 

بوکانی

کاربر فعال
[FONT=times new roman, times, serif] گوش کن
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]وزش ظلمت را میشنوی؟
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]من غریبانه به این خوشبختی مینگرم
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]من به نومیدی خود معتادم
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]​
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]​
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif] گوش کن
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]وزش ظلمت را میشنوی؟
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]​
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif] در شب اکنون چیزی میگذرد
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]ماه سرخست و مشوش
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]ابرها , همچون انبوه عزاداران
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]لحظهء باریدن را گوئی منتظرند
[/FONT]​
 

بوکانی

کاربر فعال
[FONT=times new roman, times, serif]لحظه ای
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif] و پس از آن , هیچ
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]پشت این پنجره شب دارد میلرزد
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]و زمین دارد
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]باز میماند از چرخش
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]پشت این پنجره یک نا معلوم
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]نگران من و تست
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]
[/FONT]​
 

بوکانی

کاربر فعال
[FONT=times new roman, times, serif]ای سرا پایت سبز
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif] دستهایت را چون خاطره ای سوزان
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]در دستان عاشق من بگذار
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]ولبانت را چون حسی گرم از هستی
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]به نوازش لبهای عاشق من بسپار
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]باد ما را با خود خواهد برد
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]باد ما را با خود خواهد برد
[/FONT]​
 

بوکانی

کاربر فعال
روزگار بر خلاف آرزوهایم... سال ها تکراری تر از همیشه
و لحظه هایی که
که می گذرد
اما به سختی
بهار پائیز گونه ام مبارک
 

بوکانی

کاربر فعال
دنبال وجهی می گردم
که تمثیل تو باشد
زلالی چشم هات
بی پایانی آسمان
مهربانی دست هات
...

نوازش گندمزار
و همین چیزهای بی پایان.
نمی دانستم دلتنگیت
قلبم را مچاله می کند
نمی دانستم وگرنه
از راه دیگری
جلو راهت سبز می شدم
تمهیدی، تولد دوباره ای، فکری
تا دوباره
در شمایلی دیگر
عاشقت شوم.
گفته بودم دوستت دارم؟
 

بوکانی

کاربر فعال
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]می دانی؟[/FONT]

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]یک وقت هایی باید[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]
رویِ یک تکه کاغذ بنویسی

تعطیل است

و بچسبانی پشتِ شیشه‌یِ افکارت

...[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] ... باید به خودت استراحت بدهی[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]
دراز بکشی
[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]
دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال سوت بزنی

در دلت بخندی به تمام افکاری که

پشت شیشه‌یِ ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویی:

بگذار منتظر بمانند.

[/FONT]
 

بوکانی

کاربر فعال
عـاصی شدم ، بریـده ام از اینهمه عـذاب

از گـریـه هـای هـرشبـه ام روی رختـخواب

ده سال مـی شود کـه بـرایـم غـریبـه ای

ده سال مـی شود کـه خـرابـم...فقـط خـراب

شایـد تـو هـم شبیـه دلـم درد می کشی

شاید تـو هـم همیشـه خـودت را زدی بـه خـواب

از مـن چـه دیـده ای کـه رهـایـم نمی کنـی؟

جـز بیقـراری و غـم و انـدوه و اعتصـاب؟

جــز فکـرهـای منفـی و تصمیـم هـای بـد

جـز قـرصهـای صـورتـی ضـد اضطـراب؟

اصـلا تـو بـهترین بشـری!!مـن بـدم بـدم!

بگـذار تـا فرو بـروم تــــوی منــجلاب
 

بوکانی

کاربر فعال
از خانه که می آیی
یک دست مال سفید
پاکتی سیگار

گزیده شعر فروغ
و تحملی طولانی بیاور
احتمال گریستن ما بسیار است ....
 

بوکانی

کاربر فعال
بچه که بودم از جریمه های نانوشته که بگذریم
سلمانی و ساعت و سیب
سکه و سلام و سکوت
و سبزی صدای بهار
هفت سین سفره ی من بود
بچه که بودم
دلم برای آن کلاغ پیر می سوخت
که آخر هیچ قصه ای به خانه نمی رسید
بچه که بودم
تنها ترس ساده ام این بود
که سه شنبه شب آخر سال
باران بیاید
بچه که بودم
آسمان آرزو آبی
و کوچه ی کوتاهمان
پر از عبور چتر و چلچراغ و چلچله بود
ی. گلرویی
 

بوکانی

کاربر فعال
باید که لهجه کهنم را عوض کنم
این حرفِ مانده در دهنم را عوض کنم

یک شمعِ تازه را بسرایم از آفتاب
شمع قدیم سوختنم را عوض کنم

هرشب میان مقبره ها راه می روم
شاید هوای زیستنم را عوض کنم

بردار شعر های مرا مرهمی بیار
بگذار وصله های تنم را عوض کنم

بگذار شاعرانه بمیرم از این سرود
از من مخواه تا کفنم را عوض کنم

من که هنوز خسته باران دیشبم
فرصت بده که پیرهنم را عوض کنم
 

Similar threads

بالا