اشعار و نوشته هاي عاشقانه

mohammad.ie69

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهي تو را در كنا خود احساس ميكنم....
اما چقدر دل خوشي خوابها كم است.....
اينجا وقتي دلم ميگيرد كمي اشك ميريزم....
اينجا كه دلم ميگيرد براي خودم از تو ميگويم...
كمي كه ارام گرفتم......!...
دوباره اشك ميريزم ............... تو بگو چرا....
 

mohammad.ie69

عضو جدید
کاربر ممتاز
این شعرها دیگر برای هیچ‌کس نیست
نه! در دلم انگار جای هیچ‌کس نیست
آن‌قدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچ‌کس نیست
حتی نفس‌های مرا از من گرفتند
من مرده‌ام در من هوای هیچ‌کس نیست
دنیای مرموزی‌ست ما باید بدانیم
که هیچ‌کس این‌جا برای هیچ‌کس نیست
باید خدا هم با خودش روراست باشد
وقتی که می‌داند خدای هیچ‌کس نیست
من می‌روم هرچند می‌دانم که دیگر
پشت سرم حتی دعای هیچ‌کس نیست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از دوریت چه خیال هایی می بافم !

هــآی

دل خوش باورم

چقدر هـنرمندانه زجـر میکشی !

از کمـآل المـُلکــ زیبـــا تـَر ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی دلتــــ شکستــــ . .


دور خودتـــــ همش ،
دیوار می کشی !

مشروبـــــ می خوری .. سیگار می کشی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خیابان شلوغ ، با ازدحام ماشین های غریبه ...
آسفالت خیس خیابان را می بینم که قطرات باران خود را به آن می کوبند ...
زیر اولین باران پاییزی در مسیری بی مقصد ...

قطرات باران یکی یکی به شیشه می خورند و لیز می خورند به پایین ...

شیشه ها را بالا می دهم ، بخاری را تا ته زیاد می کنم .. سردم نیست ، فقطبوی باران را دوست ندارم ...!! می خواهم نفهمم باران می آید ... اما...

قطرات باران من، یکی یکی از چشمانم می آیند و لیز می خورند روی گونه هایم ...

آهنگ هم حال مرا می داند ...!

کنار می زنم .. باران چشم هایم را پاک می کنم ...

در بلند گوی ماشین یاس می خواند :
" ..... ولی این اشـــــک ها رو کی می خواد گردن بگیره ... از چی بگم ازاین بنده های خسته ، از این همه درد ، تموم دنده هام شـــــکســــته ....."
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آنجا كه شب است . و سكوت .
آنجا كه خاموشيست . و تاريكی .
آنجا كه همگی خفته اند . بلی همگی.

و آنگاه بود كه من بيدار بودم . در تختخواب .
و آنگاه بود كه من به تو فكر می كردم . تو را تصوير می كردم .
و آنگاه بود كه من خودم را يافتم . به اينكه خود باشم .

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد

یا باید خانه مان را عوض کنم

یا پستچی را

تو که هر روز برایم نامه می نویسی .... مگه نه ؟!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گـل یا پــوچ؟

دستتــــــ را باز نکن، حســم را تباه مکــن

بگذار فقط تصــــــور کنم ..

که در دستانتــــ

برایـــم کمی عشق پنهـــان است ..
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
وحشت از عشق که نه ترس من از فاصله هاست

وحشت از غصه که نه ترس من از خاتمه هاست

ترس بیهوده ندارم صحبت از خاطره هاست

صحبت از کشتن ناخواسته ی عاطفه هاست

روزگاریست پر از هیچ که بر شانه ی ماست

گله از دست کسی نیست مقصر دل دیوانه ی ماست

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من تو را نمی سرایم !..
تو ...

خودت در
واژه ها می نشینی ..!
خودت
قلم را وسوسه می کنی !!

و
شعر را بیدار می کنی !!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو هم میدانی

با گلوی لبریز از بغض

و نگهداشتن باران پشت چشمها

لبخندزنان در میان جمع نشستن

چقدر دشوار است ...؟‎
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وحشت از عشق که نه ترس من از فاصله هاست

وحشت از غصه که نه ترس من از خاتمه هاست

ترس بیهوده ندارم صحبت از خاطره هاست

صحبت از کشتن ناخواسته ی عاطفه هاست

روزگاریست پر از هیچ که بر شانه ی ماست

گله از دست کسی نیست مقصر دل دیوانه ی ماست

چشمانم را که میدزدم
از تو فرار نمیکنم ٬
از لحظه ای فرار میکنم که از درون چشمانم غم درونم را بخوانی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می گویند قلب هر انسان
به اندازه‌ی مشت اوست

در شگفتم مادر!

مگر قلب تو هم
به کوچکی دست های توست؟
مگر قلب تو هر شب
گهواره‌ی خورشید نیست؟...



واهه آرمن
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بی وفایی کم گناهی نیست در دامان عشق


گفتی دوستت دارم...حتی بیشتر از چشمانم...ولی اکنون می فهمم از من بیزاری...

گفتی رهایت نمی کنم...حتی در لحظه های بی کسی...ولی اکنون میبینم چگونه رهایم کردی...

چه ساده از من گذشتی....

حتی ساده تر از گذشتن زمان بر روی دیوارهای خانه...

حتی ساده تر از گذشتن باد از کنار پنجره های بسته شده...

چه ساده رهایم کردی...

حتی ساده تر از رها شدن پرنده ای در آسمان

حتی ساده تر از رها شدن گیسوان عاشقی در باد...
 

fatima0

عضو جدید
عشق تو

شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد ! زیبا بود امّا

شوخی بود !

حالا .... . . تو بی تقصیری ! خدای تو هم بی تقصیر است !

من تاوان اشتباه خود را پس میدهم . . . ! تمام این تنهایی

تاوان « جدّی گرفتن آن شوخی » است .....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رفتنت آغاز ويرانيست حرفش را نزن
ابتداي يك پريشاني است حرفش را نزن

گفته بودي چشم بردارم من از چشمان تو
چشمهايم بي تو باراني است حرفش را نزن

آرزو داري كه ديگر برنگردم پيش تو
راهمان با اينكه طولاني است حرفش را نزن

دوست داري بشكني قلب پريشان مرا
دل شكستن كار آسانيست حرفش را نزن

عهد كردي با نگاه خسته‌اي محرم شوي
گر نگاه خستة ما نيست حرفش را نزن

خورده‌اي سوگند روزي عهد ما را بشكني
اين شكستن نامسلمانيست حرفش را نزن

حرف رفتن مي‌زني وقتي كه محتاج توأم
رفتنت آغاز ويرانيست حرفش را نزن
 

fatima0

عضو جدید
خداوند سرنوشت هر کسی را با قلم طلایی می نوشت، نوبت که به ما رسیدقلم شکست و مرکب ریخت و خدا با همان قلم شکسته نوشت.........................

اسیر سرنوشت!!!!!!!!!!!!



 

fatima0

عضو جدید
کاش می فهمیدی

قهر میکنم تا دستم را محکمتر بگیری و بلندتر بگویی: بمان...
نه اینکه شانه بالا بیندازی ؛ و آرام بگویى:

هر طور راحتى ... !!!

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میل باز کردن پنجره حتی لحظه ای در سر انگشتانم نمی لغزد.

نگاهم حتی به اندازه یک پلک زدن خیره نمی ماند.

لبهایم حتی به اندازه یک بوسه بر هم نمینشینند.

دلم،

دلم به اندازه یک دلتنگی خالی ست......

"تو"، هستی....

و همین همهء مرا بس
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل زتن بردی و در جانی هنوز
دردها را دادی و درمانی هنوز

آشکارا سینه را بشکافتی
هم چنان در سینه پنهانی هنوز

ملک دل کردی خراب از تیغ ناز
اندر آن ویرانه سلطانی هنوز

هر دو عالم قیمت خود گفته ایی
نرخ بالا کن که ارزانی هنوز

پیری و شاهد پرستی نا خوش است
خسروا تا کی پرشیانی هنوز
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شب و عشق


اگر عاشق باشی
شب هنگام را غنیمت میدانی !
شب با عاشقان پیوند دیرین دارد
دلشان را با هر آنچه در آسمان شب می بینند
پیوند میدهند !
با ستاره میدرخشند
و برق نگاه یار تجسم میکنند !
با ابرهای سنگین همزاد میشوند
اگر ببارند ، اشک میبارند چونان
وگر نبارند غم در دل فزون کنند !
با نسیم شبانه ، پیغام دلدادگی به گوش دلدار رسانند ...
قاصدکی همراه نسیم
به کویش روان گردانند
و او از پیغام لبریز عشق گردد !
شب رازها نهان دارد
شب محرم انسانهای پاک
شب شور مجنون
شب بیتابی لیلی
در خود پنهان دارد !
شبت را زنده نگه دار .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باران كه مي‌بارد

غروب‌ها

شاعرانه‌ترين لحظه‌هاي يك شاعر

در دورها

اعدام مي‌شود

جايي كنار زاغه‌هاي اطراف شهر

اعدام، در ملاء عام

بي‌جان شاعر، جا مي‌ماند كه

از كجا آمده اين‌جا اين‌همه جان جوان

جوانه زده در پاييزي

كه هر غروب‌اش ناله‌اي دارد

حكايتي: « جا مانده پيكر بي‌جان رفيقي

زير باران غروب پاييزي

كه ديگر هيچ‌وقت

هيچ‌وقت زيبا نيست.»



باران كه مي‌بارد ببين:

به‌ياد بياور زمان چه‌زود مي‌گذرد

و جلادان چه‌زود پير مي‌شوند و مي‌پوسند!

در اين غروب كه ديگر شاعرانه نيست اما

جان جوان ما همان‌طور جوان مي‌ماند، مانده

جوانه زده و پيكر چاك‌ چاك‌اش ريشه‌دوانده



اين پاييز مي‌گذرد و باز بهار

جوانه‌هايي تازه به‌بار مي‌آورد، آورده



غروب‌هاي دلمرده‌ي پاييز، ديگر گريه نمي‌كنيم...

بر مزار شاعر

اميدوار

ايستاده

و مسرور

باران كه مي‌بارد، اين‌بار

چترهامان را مي‌بنديم

با ياد شاعرانه‌ترين لحظه‌هاي يك شاعر

كه هر غروب باراني پاييزي

جا مي‌ماند از شعرهاي او

در غروبي كه شاعر نيست اما

شاعرانه مانده‌است هنوز

در شعرهاي او



« از بزرگي نام و حضور آدمي و خواست آزادي»

چترها را مي‌بنديم

تا جلاد بترسد از شعر باران‌هاي غروب پاييزي

ـ باكي نيست ـ

يار تنهايي بانوي شاعر، يادگار رنج پيروزي

همراه هر قطره، هزار بوسه بر خاك كنيم

فرياد كنيم سرود جاودانمان را:

هر شب ستاره‌اي به زمين مي‌كشند

و باز، اين آسمان شب‌زده غرق ستاره‌هاست.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آرزو كن با من
كه اگر خواست
_ زمستان _
برود!
گرمی ِ دست ِ تو اما
باشد !
"ما" ی ما "من" نشود
سایه ات از سر ِ تنهایی ِ من
كم نشود !
 
  • Like
واکنش ها: noom

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم شکست

عیبی ندارد شکستنی است دیگر، می شکند

اصلا فدای سرت

قضا و بلا بود

از سرت دور شد

اشکم بی امان می ریزد

مهم نیست

آب روشنی است

خانه ات تا ابد روشن
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو هر روز زیبا تر از قبل ...
من پیر و پیر تر از دیروز ...

هر روز ، دیروز های زندگیم بیشتر میشود ...
هر روز ، نوشته های دیروزم را می خوانم ...
...
بهار فردا که بیایی ، می ترسم بگویم دیر رسیدی ...
این جوان دیروز ، پیر شد ، خبری نیست ...

برگرد .. برگرد .. برگرد ..

من درد پیری را می چشم هر لحظه به امید روزی که کنار باغچه ی کوچک سنگ قبرم، گل شقایق بکارند و بنویسند : تولدت مبارک ....!
 

بوکانی

کاربر فعال
آنقدر مرا از رفتنت نترسان


قرار نیست همیشه بمانیم


روزی همه رفتنی اند


ماندن به پای کسی معرفت میخواهد نه بهانه
 

بوکانی

کاربر فعال




دست هایم خالیست
و درونم سرشار...
پُرم از آرزوهای پوشالی
و دلم خوش است به خواب شیرین شب بو
و رهایی گیسوان بید در دستان وحشی باد...
و چه زیباست، پشت پا
زدن به آن هایی که تو را رنجاندند!
و چه خوب است،
گاه گاهی دروغ بگویی به دلت
و نگذاری که بداند، بی نهایت تنهاست..​
 

بوکانی

کاربر فعال
این روزها هرکی منو میبینه میگه:

وااااااااااااایییییی.....خو� � به حالت چقدر لاغر شدی...

رمز موفقیتت چی بوده؟؟؟؟؟...

من فقط لبخند میزنم و تو دلم میگم:

هیچی فقط یه مدت بازیچه شدن...
 

Similar threads

بالا