اشعار و نوشته هاي عاشقانه

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نامه ی عاشقانه ای از دکتر علی شریعتی ...
باتو،همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند
باتو،آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
باتو،کوه ها حامیان وفادارخاندان من اند
باتو،زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
ابر،حریری است که برگاهواره ی من کشیده اند
وطناب گاهواره ام را مادرم،که در پس این کوه هاهمسایه ی ماست در دست خویش دارد باتو،دریا با من مهربا نی می کند
باتو، سپیده ی هرصبح بر گونه ام بوسه می زند
باتو،نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند
باتو،من با بهار می رویم
باتو،من در عطر یاس ها پخش می شوم
باتو،من درشیره ی هر نبات میجوشم
باتو،من در هر شکوفه می شکفم
باتو،من درمن طلوع لبخند میزنم،درهر تندر فریاد شوق میکشم،درحلقوم مرغانعاشق می خوانم در غلغل چشمه ها می خندم،درنای جویباران زمزمه می کنم
باتو،من در روح طبیعت پنهانم
باتو،من بودن را،زندگی را،شوق را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی را می نوشم
باتو،من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین،درسکوت این آسمان،درتنهایی این بی کسی،
غرقه ی فریاد و خروش وجمعیتم،درختان برادران من اند و پرندگان خواهران مناند وگلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیمقاصدان بشارت گوی من اند وبوی باران،بوی پونه،بوی خاک،شاخه ها ی شسته،باران خورده،پاک،همه خوش ترین یادهای من،شیرین ترین یادگارهای من اند.
بی تو،من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم
بی تو،رنگهای این سرزمین مرا می آزارند
بی تو،آهوان این صحرا گرگان هار من اند
بی تو،کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند
بی تو،زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشرد
ابر،کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
وطناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند
بی تو،دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
بی تو،پرندگان این سرزمین،سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
بی تو،سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو،نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند
بی تو،من با بهار می میرم
بی تو،من در عطر یاس ها می گریم
بی تو،من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم.
بی تو،من با هر برگ پائیزی می افتم.بی تو،من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو،من زندگی را،شوق را،بودن را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی رااز یاد می برم
بی تو،من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین،درسکوت این آسمان،درتنهاییاین بی کسی،نگهبان سکوتم،حاجب درگه نومیدی،راهب معبد خاموشی،سالک راهفراموشی ها،باغ پژمرده ی پامال زمستانم.
درختان هر کدام خاطره ی رنجی،شبح هر صخره،ابلیسی،دیوی،غولی،گنگ وپرکینهفروخفته،کمین کرده مرا بر سر راه،باران زمزمه ی گریه در دل من،
بوی پونه،پیک و پیغامی نه برای دل من،بوی خاک،تکرار دعوتی برای خفتن من،
شاخه های غبار گرفته،باد خزانی خورده،پوک،همه تلخ ترین یادهای من،تلخ ترین یادگارهای من اند.
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
این روزها

ابراز عشق

سخت تر از آنست که میگویند

ماهی کوچکی شده ام

که خجالت میکشد به آب بگوید:

" بی تو میمیرم"
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کاش می شد خالی از تشویش بود

برگ سبزی تحفه ی درویش بود

کاش تا دل می گرفت و می شکست

عشق می آمد کنارش می نشست

کاش با هر دل , دلی پیوند داشت

هر نگاهی یک سبد لبخند داشت

کاش لبخندها پایان نداشت

سفره ها تشویش آب ونان نداشت

کاش می شد ناز را دزدید و برد

بوسه رابا غنچه هایش چید و برد

کاش دیواری میان ما نبود

بلکه می شد آن طرف تر را سرود

کاش من هم یک قناری می شدم

درتب آواز جاری می شدم

آی مردم من غریبستانی ام

امتداد لحظه ای بارانیم

شهر من آن سو تر از پروازهاست

در حریم آبی افسانه هاست

شهر من بوی تغزل می دهد

هرکه می آید به او گل می دهد

دشتهای سبز , وسعتهای ناب

نسترن , نسرین , شقایق , آفتاب

باز این اطراف حالم را گرفت

لحظه ی پرواز بالم را گرفت

می روم آن سو تو را پیدا کنم

در دل آینه جایی باز کنم .
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
این روزها احساس من فهمیدنی نیست

جنس دلم از هرچه باشد آهنی نیست

تکرار کن نام مرا هر روز و هرشب

عاشق تر از من توی دنیایت زنی نیست

بابا پریشب با تعصب رو به در گفت:

گلهای باغ خانه ی ما چیدنی نیست

انگار حرفی در گلویم گیر کرده

باید بگویم با تو .... امّا گفتنی نیست

انگار مردش نیستم،میترسم از عشق

اما جنونت از سرم افتادنی نیست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر صدا و هر سکوتی،اونو یاد من میاره
میشکنه بغض ترانه،غم رو گونه هام میباره
از همون نگاه اول،آرزوی آخرم شد
حس خوب داشتن اون،عاشقونه باورم شد
دلمو از قلم انداخت،اونکه صاحب دلم بود
منو دوس داشت ولی انگار،اندازش یه ذره کم بود
از همون نگاه اول،آرزوی آخرم شد
حس خوب داشتن اون،عاشقونه باورم شد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می دونم آسمون رنگ چشای تو داره
می دونی شب مهتابی پیش تو کم می یاره
می دونم مرغهای ساحل واسه تو دم میزنن
می دونی شن های ساحل واسه تو جون میبازن
می دونم اگه بری همه اونا دق می کنن
می دونی بدون تو یه کنج غربت میمیرم
می دونم با رفتنت آرزوهام سراب میشه
می دونی اگه نیای بدون تو چه ها میشه
می دونم اگه بخوای می تونی باز تو بیای
تو بیای پا بزاری بازم روی دوتا چشام
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخسـاره خبر می‌دهد از حال نهانم

گاه گویم که بنالـــــــــم ز پریشـــــانی حالم
بازگویم که عیان است، چه حاجت به بیانم

هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه ی خاطــر
که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم

گر چنان است که روی من مسکین گدا را
به در غیـــــــــــر ببینی، ز در خویش برانم

من در اندیشه ی آنم که روان بر تو فشانم
نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهـــانم


گر تو شیرین زمانی، نظری نیز به من کن
که به دیوانگی از عشق تو فرهـــاد زمانم

نه مرا طاقت غربت، نه تو را خاطـــــر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم

من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم

درم از دیده چکان است به یاد لب لعلــت
نگهی باز به من کن که بسی دُر بچکانم

سـخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم
که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رسم زندگی این است
یک روز کسی را دوست داری
و روز بعد تنهایی
به همین سادگی!
او رفته است و همه چیز تمام شده است
مثل یک مهمانی که به آخر می رسد
و تو به حال خود رها می شوی
چرا غمگینی؟ این رسم زندگیست
تو نمیتوانی آن را تغییر دهی
پس تنها آواز بخوان!
این تنها کاریست که از دست تو برمی آید،
آوازی بخوان!

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زبان، توانِ خواندن ندارد
تو اگرش کام نگیری
و زمان ایستاده است
که انتظارِ تو در من نیست

چه‌گونه‌است که تو بی‌من زنده‌ای
و من باتو هم
همیشه می‌میرم؟!
این آتش، سرکش نبوده‌است
آن پسر هم این‌گونه عاشق
پیشوازِ گلوله‌ها نمی‌رفت

این جام را یاری نوشیدن نیست
بی‌تو این شعر زمستان است
درمن، این غم، آتش

این زمان
شعر، زبانِ دیگری می‌خواهد
بی‌تو بودن
بی‌زبانی است.
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
سعی کن دریابی که مسافری آسمانی هستی و فقط برای لحظه ای کوتاه در این جا به سر می بری، و سپس روانه ی دنیایی دلفریب و بی نظیر می شوی. فکرت را به این زندگی کوتاه و این زمین کوچک محدود نکن. عظمت روحی را که درون توست، به یاد داشته باش.
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم یه لحظه میخواد.......

که یکی بپرسه چطوری؟ بگم ......

خوبم بعد....

بغلم کنه و بگه دروغ بسه......

راستشو بگو ببینم چی شده؟!!!​
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
تمام برگ های دفترم تمام شد
قلمم به پایان رسید
دستم سست شد
چه سر مشقی دادی به من...!؟
هنوز هم می نویسم:
"دل دادن خطاست...
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای رسیدن به سرزمین عشق،

“پلی” لازم بود و “عبوری”؛


“پل شدن” سهم من بود و “عبور” سهم او
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
خودَش مے گفت

"خـوآب ِ زن چپ اَست"


و من ـَهر شب دَر خوآب

...

مے دیدَم کـہ "او" مے رَود !!


نیــآمد !


حتے یک بــآر


تـا ایمـان بیــاوَرمـ بہ


چپ بودن ِ خوآب ِ یکـ زن
 
  • Like
واکنش ها: noom

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
گرمترین بوسه ها را نصیب کسی کن که در سردترین لحظه ها به یاد توست ....

میبوسمت عزیزم
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر چند دل سپردنمان اشتباه نيست

اما برو که ماندنت اينجا صلاح نيست



حس مي کنم زمين و زمان درد مي کشند

وقتي بساط گريه ي ما روبراه نيست



لطفا دعا نکن که به جايي نمي رسد

اينجا کسي براي کسي "باراله" نيست



اصلا نترس از آخرتم ، حرفهاي من

حتي به قد يک سر سوزن گناه نيست



ديگر غم حلال و حرامي نمانده است

وقتي نفس کشيدن ما هم مباح نيست



حالا برو به معجزه هم معتقد نباش
دنيا براي ما دو نفر سرپناه نيست
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
مجنون که مي شوي ،


ليلي شدن را کم مي آورم...


آواي دلت را با کدامين ساز عاشقي


مي شود نواخت ؟


بند بند وجودم تار مي شود ،


... دلم به لرزه مي افتد


ليلي شده ام!!!
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
مـــــــــن زخمــــــــهای بی نظیری به تــن دارم
اما تــــ ـــــو مهــــربان تــــرینشان بودی ،
عمیـــــق تــــرینشان ،
عــــزیــــــــز تـــرینشان !

بعــد از تــــ ـــو آدم ها
تنها خــــراش های کوچکی بودند بــر پوستـــــم
که هیچ کـــــــدامشان
به پای تـــــ ــــــو نــــــرسیــدند
به قلبــــــم نـــــــرسیدند . . . !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چون بوم بر خرابه دنيا نشسته ايم
اهل زمانه را به تماشا نشسته ايم
بر اين سراي ماتم و در اين ديار رنج
بيخود اميد بسته و بيجا نشسته ايم
ما را غم خزان و نشاط بهار نيست
آسوده همچو خار به صحرا نشسته ايم
گر دست ما ز دامن مقصد كوته است
از پا فتاده ايم نه از پا نشسته ايم
تا هيچ منتظر نگذاريم مرگ را
ما رخت خويش بسته مهيا نشسته ايم
يكدم ز موج حادثه ايمن نبوده ايم
چون ساحليم و بر لب دريا نشسته ايم
از عمر جز ملال نديدم و همچنان
چشم اميد بسته به فردا نشسته ايم
آتش به جان و خنده به لب در بساط دهر
چون شمع نيم مرده چه زيبا نشسته ايم
اي گل بر اين نواي غم انگيز ما ببخش
كز عالمي بريده و تنها نشسته ايم
تا همچو ماهتاب بيايي به بام قصر
مانند سايه در دل شب ها نشسته ايم
تا با هزار ناز كني يك نظر به ما
ما يكدل و هزار تمنا نشسته ايم
چون مرغ پر شكسته فريدون به كنج غم
سر زير پر كشيده و شكيبا نشسته ايم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بر دوش خسته كشيدم ترانه هايم را
و عاشقانه گذر كردم
از حياط هاي ازدحام و
انزوا
از حياط هاي كودكان هدر
و زنان پا به زا
استواران لغوه
كبوتربازان زمينگير
و پيرزنان لاجورد و گرد آجر
از حياط هاي رخت و رخت و رخت
از حياط هاي خوض هاي غسل و وضو
از حياط هاي زن پدر و نشانده
هوو ، پدر خوانده
از حياط هاي قرض و قسط و مساعده
روضه ، نذر ، دخيل
از حياط هاي رادوي ، تپاز
راشد
و مهوش
از حياط هاي گلپا و ياحقي
از حياط هاي اسميرنوف
شلاق
نعره هاي پدر
و هق هق مادر
از حياط هاي اميد هاي مبهم و رؤيا
بر دوش خسته كشيدم
ترانه هايم را و
عاشقانه گذر كردم
از كوچه هاي پرسه پس ليس
از كوچه هاي چولي
كولي و ساك ساك
از كوچه هاي نسق
حيدر حيدري
و قرق
از كوچه هاي هيئت ، كتل ، زنجير
از كوچه هاي تاج ، پرسپوليس
بهمنش و قليچ
از كوچه هاي نگاه هاي خواستار
و سلام خاي سرخ آبي
از كوچه هاي ديدار هاي پنهان
سايه هاي مشكوك
نفس بريدگي
از كوچه هاي مشيري ، فروغ
از كوچه هاي خاطرات مكتوب
و بلوغ
بر دوش خسته كشيدم ترانه هايم را
و عاشقانه گذر كردم
از شهر هاي انتقال
مهاجرت
تبعيد
از شهرهاي گنبد
باغ ملي
بازار
از شهرهاي هل ، گلاب ، فرش چاي
از شهرهاي دوچرخه ، ترن ، هواپيما
قاطر
از شهرهاي پاسبان ، دژبان، ژاندارم
از شهرهاي پايگاه ، پادگان ، پاسگاه
از شهرهاي زرد زخم ، صرع
خوره
از شهرهاي فقر ، مرگ
و نفرين مادران
از شهرهاي ژنرال ها
حكومت نظامي
و انتخابات
از شهرهاي رود ، كوه ، دشت
از شهرهاي هدايت ، جلال ، ساعدي ، صمد
از شهرهاي وداع هاي معطر
و اشك
بر دوش خسته كشيدم ترانه هايم را
و عاشقانه گذر كردم
از خيابان هاي پلاكارد
و گاردن پارتي
ساندويچ ، آبجو ، زر
از خيابان هاي بخت آزمايي
فال ، تصنيف
از خيابان هاي كيهان ، اطلاعات
از خيابان هاي قصير ، گاو ، و مغول ها
از خيابان هاي منفردزاده ، داريوش
وثوقي ، گوگوش
از خيابان هاي مشاعره ، جدول ، صف
از خيابان هاي تعزيه ، غزل ، سرود
از خيابان هاي راهپيمانيي
اعلاميه
قطعنامه
قيام
از خيابان هاي مجاهد ، چريك ، پيش مرگ
از خيابان هاي طويل بي برگشت
و بغض
بر دوش خسته كشيدم ترانه هايم را
و عاشقانه گذر كردم
از اتاق هاي آخرين ترديد ، اولين بوسه
از اتاق هاي رنگي پوستر
پله ، تختي، كلي
و تيم ملي فوتبال
از اتاق هاي نقشه ، مينياتور
و خط نستعليق
از اتاق هاي جنگ شكر ، پاشنه آهنين ، مادر
از اتاق هاي بحث ، انشعاب ، انگ
از اتاق هاي مصدق ، مائو
استالين ، و علي
از اتاق هاي ختفا ، گريم
لو رفتن
از اتا هاي تفتيش ، دستبند ، بي سيم
از اتاق هاي كابل ، قپان ، بازجو
و ترديد
از اتاق هاي سرد تو در تو
و هق هق
بر دوش خسته كشيدم ترانه هايم را
و عاشقانه گذر كردن
از سلول هاي ترس هاي بسيار و اميد هاي اندك
از سلول هاي خود آموز و ديكشنري
از سلول هاي يقلاوي
سه سيگار روزانه
و شبان مقطع كابوس
از سلول هاي دغدغه ، دوار ، درد
از سلول هاي زخم ، عفونت ، ورم
از سلول هاي شمارش آجر ، قدم ، ميله
از سلول هاي حياط ، هواخوري ، رمز
و حسرت يك آغوش
از سلول هاي چه گوارا
شريعتي و خوجه
از سلول هاي فريب دادن زندانبان
فريب دادن خويش
از سلول هاي فراموش كردن
به خاطر آوردن
از سلول هاي اشك هاي ياغي
و غضب هاي رام
و اميد
بر دوش خسته كشيدم ترانه هايم را
و عاشقانه گذر كردم
از سال هاي ناست ، خضاب ، ادكلن و فرخزاد
از سال هاي كنكوذ ، كار و اجباري
از سال هاي بن بست ، جمعه ، كمكم كن ، شب
از سالهاي شاملو ، اخوان ، نيما
از سالهاي سارتر ، فليني ، برشت ، جشن هنر
از سالهاي اعتصاب ، گاز اشك آور ، دود ، لاستيك
از سالهاي نعش ، اوين ، چيتگر
از سالهاي پويان ، رضايي ، خسرو و كرامت
از سالهاي جهل ، توطئه ، فريب
از سال هاي قتل عام انقلاب
از سالهاي سايه روشن سيال
و شك
بر دوش خسته كشيدم ترانه هايم را و عاشقانه
گذر كردن
تا با دهان كوچك تو بخوانم
آواز سرزمين صبورم را
در جشن زاد روز كودك آينده
بر دوش خسته كشيدم ترانه هايم را و عاشقانه گذر كردم


****************
ايرج جنتی عطايی
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
كاش مي شد زندگي از سر گرفت
واژه هاي ناب را در بر گرفت

كاش مي شد فرصت تكرار يافت
چشمي اندرخواب نه، بيدار يافت

كاش مي شد سقف دل زينت دهيم
مهرباني را به هم عادت دهيم

كاش مي شد ما شقايق مي شديم
بار ديگر با تو عاشق مي شديم

كاش مي شد غصه در بستر نداشت
عشق ها مان رنگ خاكستر نداشت

كاش مي شد كودكي ده ساله بود
باز باران با ترانه واله بود

كاش مي شد فرصت تكرار يافت
چشمي اندر خواب نه، بيدار يافت

كاش مي شد من ترا پيدا كنم
يك بغل شادي به دلها جا كنم

كاش مي شد در سفر تنها نبود
سفره اي خالي ز نان اينجا نبود

كاش مي شد نور را مهمان كنيم
كينه ها را در درون پنهان كنيم

كاش مي شد قايقي مي ساختيم
قافيه در شعر خود مي باختيم

كاش مي شد جاري و آرام بود
همچو طوفان سركش اما رام بود

كاش مي شد مثل دريا مي شديم
خالي از پوچي و رؤيا مي شديم

كاش مي شد از ازل گندم نبود
سيب را حوا نمي خوردش چه سود

كاش مي شد دست ظلمت مي شكست
جاي آن نور خدايي مي نشست

كاش مي شد كاشهامان بي ريا
تا شويم از نسل زشتي ها جدا
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد

آه از دمی که تنها، با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد

امشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد

خونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا
صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد

از آه دردناکی سازم خبر دلت را
وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد

رحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت؟
با صد امیدواری ناشاد رفته باشد

شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی
گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد

پرشور از "حزین" است امروزکوه و صحرا
مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد


 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من از عشق بارون به دریا زدم

منم مثل تو مات این قصه ام
تو هم مثل من امشبو دعوتی
درست تو همین ساعت و ثانیه
سزاوار زیباترین رحمتی

تو این حس و حال عجیب و غریب
دو تا بال میخوای که رو شونته
تو از هر مسیری بری می رسی
تو از هر دری بگذری خونته

از این سفره ها معجزه دور نیست
ببین دست دنیا تو دست منه
دعا می کنم تا اجابت بشه
دعا می کنم چون دلم روشنه

من از عشق بارون به دریا زدم
به بارون و به آسمون دعوتیم
چه مهمونی با شکوهی شده
تو این لحظه هایی که هم صحبتیم
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در هوای طلوع چشمانت ، امشب از انتظا ر خواهم مرد
در سکوتی که از تو لبریز است، با دلی بیقرار خواهم مرد

در زمستان آرزوهایم ، با خیال تو زنده ام اما،
مثل پاییز خسته و زرد م، تا بیاید بهار خواهم مرد

آسمان دلم مه آلود است چشمهایم دوباره بارانی
ناامید از تمام فرداها، در همین شام تار خواهم مرد

من کویرم ولی تو چون ابری ،تشنه ام من تو مثل بارانی
تا تو از آسمان فرود آیی ، من در این شوره زار خواهم مرد

گرنمانی کنار چشمانم ،در غروبی گرفته خواهی دید
پشت دروازه های قلب تو ،بر سر چوب دار خواهم مرد

روزگارم حکایت درد است، ای سراپا غرور باور کن
بی تو من در شبی جنون آمیز،با غمی ریشه دار خواهم مرد

آرزویم سرودن غزلی ست که سکوت تو را فرو ریزد
امشب از التهاب و کشمکش خلق این شاهکار خواهم مرد

می کشم روی دوش خسته خود ،کوله باری ز یاس و بی تابی
عاقبت سربه زیر و بغض آلود ، زیر این کوله بار خواهم مرد ...
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
حالا که دست هایت چتر نمی شوند

حالا که نگاهت ستاره نمی بارد

حالا که خانه ای برای ما شدن نداریم

از کاغذ شعرهایم اتاقی می سازم

تا آوار تنهایی بر سرت نریزد

و آرامش خیالت ، ‌خیس اشک هایم نشود
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست

حق با سکوت بود صدا در گلو شکست

تا آمدن با تو خدا حافظی کنم

بغض امان نداد و خدا... در گلو شکست
 

Similar threads

بالا