دل ام که می گرفت
سنگ ریزه جمع می کردم
.که بزنم به پنجره ی اتاق ات
.سرت را بیرون می آوردی و
می خندیدیم
و اگر خواب بودی
هوای کوچه را در سینه حبس می کردم
.و به انتظار ِ فردا زنده می ماندم
دلم می گیرد
دیگر شب ها و کوچه ها
.رو به هیچ پنجره ای باز نمی شوند
یاسمن کاظمی
سنگ ریزه جمع می کردم
.که بزنم به پنجره ی اتاق ات
.سرت را بیرون می آوردی و
می خندیدیم
و اگر خواب بودی
هوای کوچه را در سینه حبس می کردم
.و به انتظار ِ فردا زنده می ماندم
دلم می گیرد
دیگر شب ها و کوچه ها
.رو به هیچ پنجره ای باز نمی شوند
یاسمن کاظمی