اشعار و نوشته هاي عاشقانه

sepantaaa

عضو جدید
کاربر ممتاز
"گيرم که سلام ...
به فرض که حالت را بپرسم ... سراغت را بگيرم ... يا باز هم برايت شعر بگويم ...
و قابت کنم بر ديوار تنهاييم ... چه فرقي مي کند؟
وقتي آن گونه هستي که نبايد باشي ...!"
 

marzi2011

عضو جدید
باران که می زنـد،

هـمه چیز تازه می شود

حتّی . . .

داغِ نبودن ِتـــــــــو . . .

قنــــــــد لبانتــــــــ؛

نمک گیرم کــــــــرد!

نميدانم فشــــــــارم بالاست يا قنــــــــدم!
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم
یا من خبر ندارم ، یا او نشان ندارد

هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است
دردا که این معما ، شرح و بیان ندارد
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
ازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی… ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
لهی آتش عشقم به جان زن
شرر زان شعله‌ام بر استخوان زن
چو شمعم برفروز از آتش عشق
بر آن آتش دلم پروانه‌سان زن
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
کوله بارم را بارها گشته اما بال هایم را ندیده ام
مدتی است بدون بال
پرواز را مشق می کنم
تا از یاد نبرم
رسم پرواز را
بر بلندای دلم ایستاده ام
و هنوز هم بلندتر
دست هایم را به دعا طلبیده ای
عاقبت به سویت پر خواهم کشید
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
گیسوی تو قصه ای پر از تعلیق است

جمعی است که حاصلش فقط تفریق است
موهات چلیپایی و ابرو کوفی
خط لب تو چقدر نستعلیق است

 

yekta _68

عضو جدید
نفس می کشم نبودنت رانیستیهوای بوی تنت را کرده اممی دانیپیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد استتو نیستیآسمان بی معنیستحتی آسمان پر ستارهو بارانمثل قطره های عذاب روی سرم می ریزدتو نیستیو من چتر می خواهم ...هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده...خودم را به هزار راه میزنمبه هزار کوچهبه هزار درنکند یاد آغوشت بیفتم ...
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
 

mehryas

عضو جدید
کاربر ممتاز
آخر قصه ی ما را همان اول لو دادند

همان جایی که گفتند: یکی بود و یکی نبود . . .
 

mehryas

عضو جدید
کاربر ممتاز
گل واژه نیست
گل ترانه نیست
گل بهانه نیست
گل شاهپرک نیست
گل تنها نگاه توست
در قلب کوچک من جوانه می دهد
ودر زمین سبز عشق
بهانه می گیرد آغوش ات را
همراه باد می رقصد
و واژه می شود
و شعر مرا پر از نامت می کند
 

mehryas

عضو جدید
کاربر ممتاز
آماده ام تا به تردید

نفس بکشی

و من

بی بهانه به تنت

عشق ببافم.

میايستم کنار دريا

و طلوع
تو را

انتظار میکشم

با موج بلند میخيزم

بيايی ابر میشوم

در آغوش
تو

نيايی میريزم
 

mehryas

عضو جدید
کاربر ممتاز
گر به ساحل نگاهش عشق را ندیدی؛

چشمانت را ببند!

قدم به
دریا گذار...

... حس خوب
عاشقی... ؛

عشق فقط فهمیدنی است!!!
 
  • Like
واکنش ها: noom

mehryas

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلـم ...


هنـوز ..


خیس خورده نگاه توست ..!!


نـازش بـدار ..!


که نلغــزد ..


از میان دستهایت ..!!

 
  • Like
واکنش ها: noom

mehryas

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز

به پایان می رسد

از فردا
برایم چیزی نگو !

من نمی گویم

" فردا روز دیگری ست "

فقط می گویم

"
تو روز دیگری هستی"
تو

فردایی

همان که باید
بخاطرش زنده بمانم...
 
  • Like
واکنش ها: noom

mehryas

عضو جدید
کاربر ممتاز
این چشم هـــا ...


خوابــــ ندارند دیگر !..


هرجا هستی ...


زمزمهـــ کن با من !

ترانه ی « مرا ببوســـ » را !!....

آرامـــ میشوم..!
 

mehryas

عضو جدید
کاربر ممتاز


اشکامو هدیه میکنم



به جاده ی جدایمون



به التماس اخرم



2واژه ی نرو بمون



اشکامو هدیه میکنم



به رفتنت بدون من



به تلخی این واقعه



حادثه ی جدا شدن



اشکامو هدیه میکنم



به قاب عکس روبروم



قطره به قطره میچکم



تا بشکنه بغض تو گلوم



حس میکنم بی اختیار



این همه عکس ویادگار



حریف رفتنت نشن



میری به رسم روزگار



اشکامو هدیه میکنم



به این ترانه این صدا



به اینکه تو اول راه



قصه رسید به انتها



حس میکنم بی اختیار



اینهمه عکس ویادگار



حریف رفتنت نشن



میری به رسم روزگار
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
از تو ای عشق در این دل چه شررها دارم
یادگار از تو چه شبها، چه سحرها دارم
با تو ای راهزن دل چه سفرها دارم
گرچه از خود خبرم نیست خبرها دارم
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هرگز انتظار ندارم مرا همانقدر دوست داشته باشی که دوستت دارم ... این توقعی است غیر ِ منصفانه !

من باید عاشق ِ تو باشم - در حدّ ِ ممکن ِ عشق ...

و آرزومند ِ آن باشم که مرا بخواهی - هر قدر که می خواهی ...

 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
وقتی روز ها
رازها را فرا می گیرد
آبی دریا
از دور دست
زیباتر بنظر می رسد
آنگاه که
باور های کوچک مان
درعریانی هستی
رنگ می بازد
به حفره ها
 

Similar threads

بالا