اشعار و نوشته هاي عاشقانه

میترا2011

عضو جدید
شب سـردي است، و من افسرده. راه دوري است، و پايي خسته.

تيرگي هست و چراغي مرده. مي كنم، تنها، از جاده عبور: دور ماندند زمن آدم ها.

سايه اي از سر ديوار گذشت، غمي افزود مرا بر غـم ها.

فكـر تاريكي و اين ويـراني بي خبر آمد تا با دل من قصه ها ساز كند پنهاني.

نيست رنگي كه بگويد با من اندكي صبـر، سحــر نزديك است.

هر دم اين بانگ برآرم از دل: واي، اين شب چقدر تاريك است!

خنده اي كـو كه به دل انگيزم؟ قطره اي كـو كه به دريا ريزم؟ صخره اي كـو كه بدان آويزم؟

مثل اين است كه شب نمناك است. ديگران را هم غمـي هست به دل. اما افســوس كه:

غــم من، غمي غمنــاك است.
 

میترا2011

عضو جدید
نیمکت عاشقی یادت هست؟
کنار هم، نگاه در نگاه و سکوتمان چه گوش نواز بود..
بید مجنون زیر سایه اش امانمان داده بود،
برگهای رنگینش را به نشانه
عشقمان بر سرمان می ریخت..
او نیز عاشق بودنمان را به رخ پاییز می کشید،
اما اکنون پاییز.. نبودنت را،
جدایی
مان را به رخ می کشد.بگو، صدایم کن، بیا تا دوباره ما شویم،
مرحمی بر سوز دلم باش، نگاه کن، پاییز به من می خندد، بیا داغ جداییمان را به دلش بگذاریم.
بیا کلاغ ها را پر دهیم تا خبر وصلمان را به پرستوها مژده دهند.
دوباره صدایم کن..
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
گذشته در چشمانم مانده است

عبور ثانیه ها ی رد شده در تمام نگاه هایم مشهود است

چشمانت را با شقاوت تمام به روی حقایق بستی

صبور میمانم و بی تفاوت می گذرم

که نفهمی هنوز هم دوستت دارم
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
کسی را می‌خواهم، نمی‌یابمش

می‌سازمش روی تصویر تو

و تو با یک کلمه فرو می‌ریزی‌اش

تو هم کسی می‌خواهی، نمی‌یابیش

می‌سازی‌اش روی تصویر من

و من نیز با یک کلمه …

اصلا بیا چیز دیگری نسازیم

و تن به زیبایی ابهام بسپاریم

فراموش شویم در آن‌چه هست

روی چمن‌های هم دراز بکشیم

به نیلوفرهامان فرصت پیچش بدهیم

بگذار دست‌هایم در آغوش راز شناور شوند

رویای عشق در همین حوالی مبهم درد است شاید!
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
برادر جان نمی دونی چه دلتنگم
نمی دونی برادرجان چه غمگینم
نمی دونی برادرجان
گرفتار کدوم طلسم و نفرینم
نمی دونی چه سخته در به در بودن
مثل توفان همیشه در سفر بودن
برادر جان نمی دونی
چه تلخه وارث درد پدر بودن
دلم تنگه برادر جان ، برادر جان دلم تنگه
دلم تنگه از این روزای بی امید
از این شبگردی های خسته و مایوس
از این تکرار بیهوده دلم تنگه
همیشه یک غم و یک درد و یک کابوس
دلم خوش نیست غمگینم ، برادرجان
از این تکرار بی رؤیا و بی لبخند
چه تنهایی غمگینی که غیر از من
همه خوشبخت و عاشق ، عاشق و خرسند
به فردا دلخوشم ، شاید که با فردا
طلوع خوب خوشبختی من باشه
شب رو با رنج تنهایی من سر کن
شاید فردا روز عاشق شدن باشه
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شب که می شود نبودن هایت را زیر بالشم می گذارم
و شجاعت خود را زیر سوال می برم ...
دوام می آورم تا فردا ؟؟
 

Motahare89

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیالت را رواندازی می کنم برای ذهن تبدارم...
که لرزَش گرفته بس که با اشک پاشویه اش کردم!!!!
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
ای شب از رویای تو رنگین شده

سینه از عطر تو ام سنگین شده


ای به روی چشم من گسترده خویش


شادی‌ام بخشیده از اندوه بیش


همچو بارانی که شوید جسم خاک


هستیم ز آلودگی‌ها کرده پاک


ای تپش‌های تن سوزان من

آتشی در سایۀ مژگان من


ای ز گندم‌زارها سرشارتر


ای ز زرین شاخه‌ها پُر بارتر


ای در بگشوده بر خورشیدها


در هجوم ظلمت تردیدها


با تو ام دیگر ز دردی بیم نیست


هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست


این دلِ تنگِ من و این بار نور؟

هایهوی زندگی در قعر گور؟


ای دو چشمانت چمنزاران من

داغ چشمت خورده بر چشمان من


پیش از اینت گر که در خود داشتم


هر کسی را تو نمی‌انگاشتم


درد تاریکی‌ست دردِ خواستن

رفتن و بیهوده خود را کاستن


سرنهادن بر سیه‌دل سینه‌ها


سینه آلودن به چرکِ کینه‌ها


در نوازش، نیش ماران یافتن


زهر در لبخند یاران یافتن


زر نهادن در کفِ طرارها


گم‌شدن در پهنۀ بازارها


آه ای با جان من آمیخته

ای مرا از گور من انگیخته


چون ستاره، با دو بال زرنشان


آمده از دوردست آسمان


از تو تنهاییم خاموشی گرفت


پیکرم بوی همآغوشی گرفت


جوی خشک سینه‌ام را آب، تو


بستر رگ‌هام را سیلاب، تو


در جهانی اینچنین سرد و سیاه


با قدم‌هایت قدم‌هایم به‌راه


ای به زیر پوستم پنهان شده

همچو خون در پوستم جوشان شده


گیسویم را از نوازش سوخته


گونه‌هام از هُرم خواهش سوخته


آه، ای بیگانه با پیراهنم


آشنای سبزه‌زارانِ تنم


آه، ای روشن طلوع بی‌غروب

آفتاب سرزمین‌های جنوب


آه، آه ای از سحر شاداب‌تر


از بهاران تازه تر، سیراب تر


عشق دیگر نیست این، این خیرگی‌ست


چلچراغی در سکوت و تیرگی‌ست


عشق چون در سینه‌ام بیدار شد


از طلب پا تا سرم ایثار شد


این دگر من نیستم، من نیستم


حیف از آن عمری که با "من" زیستم


ای لبانم بوسه گاه بوسه‌ات

خیره چشمانم به راه بوسه‌ات


ای تشنج‌های لذت در تنم


ای خطوط پیکرت پیراهنم


آه می‌خواهم که بشکافم ز هم


شادی‌ام یک‌دم بیالاید به غم


آه می‌خواهم که برخیزم ز جای


همچو ابری اشک ریزم هایهای


این دلِ تنگِ من و این دود عود؟

در شبستان، زخمه‌های چنگ و رود؟


این فضای خالی و پروازها؟


این شب خاموش و این آوازها؟


ای نگاهت لای‌لای سِحر بار

گاهوار کودکان بی‌قرار


ای نفس‌هایت نسیم نیم‌خواب


شُسته از من لرزه‌های اضطراب


خُفته در لبخند فرداهای من


رفته تا اعماق دنیاهای من


ای مرا با شعور شعر آمیخته

این همه آتش به شعرم ریخته


چون تب عشقم چنین افروختی


لاجرم شعرم به آتش سوختی
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
اي که گفتي عشق را درمان به هجران کرده اند/کاش ميگفتي که هجران را چه درمان کرده اند
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفته بودی كه چرا محو تماشای منی؟
و آنچنان مات كه يكدم مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا كه ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی!!


 

گلابتون

مدیر بازنشسته
تو نیستی
اما من برایت چای می ریزم
دیروز هم
نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم
دوست داری بخند
دوست داری گریه کن
و یا دوست داری
مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرق می کند
باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم ...


 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز

من می خوام مثل تو باشم ، چه باید کرد
می خوام از خودم رها شم ، چه باید کرد
من می خوام مثل تو باشم ، چه باید کرد
زندگی رو بشناسم ، چه باید کرد

من می خوام مثل تو دنیا رو ببینم
از یه قطره دل دریا رو ببینم
من هنوز یه بچه ام ساده ی ساده
همه ی دنیا سوار و من پیاده
همه رفتن و به منزلی رسیدن
تنها من موندم و من موندم و جاده

چه باید کرد ، چه باید کرد
چه باید دید ، چه باید گفت

تو که روز و روزگار و می شناسی
تب تند انتظار و می شناسی
غم جاده های پر غبار و خالی
جاده های بی سوار و می شناسی

تو به من بگو که آسمون چه رنگه
تو به من بگو چرا دنیا قشنگه
تو که بیداری بگو ما همه خوابیم
در به در تشنه به دنبال سرابیم

چه باید کرد ، چه باید کرد
چه باید دید ، چه باید گفت ...
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
خورشید خانوم چارقد مشکی نمی خواس
مثل شما با این سر و شکل و لباس
کپه ی نور ماه سبک تر از هواس
خورشید خانوم رهاتر از من و شماس

هر کی می خواد با ک*****
سر کلاس نقاشی
پیرهن گلدار نکشیم
خاطره ی یار نکشیم
درخت سرباز نکشیم
بدتر از اون ساز نکشیم

باید بدون عاقبت
دو بال پرواز می کشیم
درای این مدرسه رو
رنگی و دلباز می کشیم
رو کاغذای بی صدا
ساز می کشیم ، ساز می کشیم...
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
تمام نا تمام من
تمام ناتمام تو
به ناتمامیم قسم
که نا تمام مانده است


تمام اگر شویم ما
تمام نا تمام ها
به ماتم تمام ما
تمام روز گریه میکنند


تو ناتمام و من چنین
ز ناتمامیم دریغ

تمام شد تمام من
ببین چه گریه میکنم ...

که ناتمام مانده ام
در این همه تمام ها
بیا ببین تمام من
زناتمامی من است
که زنده مانده است هنوز

اگر تمام میشدم
تمام قصه های من
تمام میشدند و من
زناتمامیم دگر
به نزد ناتمام تو
تمام شعر ناب را
که چون من و تو ناتمام
در این وبی که ناتمام مانده است
تمام نکرده ناتمام
رها نکرده بودمش .


 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چه خوش افسانه ميگويي به افسونهاي خاموشي
مرا از ياد خود بستان بدين خواب فراموشي

ز موج چشم مستت چون دل سرگشته برگيرم
كه من خود غرقه خواهم شد درين درياي مدهوشي

مي از جام مودت نوش و در كار محبت كوش
به مستي ، بي خمارست اين مي نوشين اگر نوشي

سخنها داشتم دور از فريب چشم غمازت
چو زلف گر مرا بودي مجال حرف درگوشي

نمي سنجند و ميرنجند از اين زيبا سخن سايه
بيا تا گم كنم خود را به خلوت هاي خاموشي
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
اي ماه شبي مونس خلوتگه ما باش
در آينه اهل نظر چهره نما باش

كار دل ما بين كه گره در گره افتاد
گيسو بگشا و بنشين ، كارگشا باش

مستيم و ندانيم شب از چند گذشته ست
پركن قدحي ديگر و بي چون و چرا باش

آيينه ما زنگ كدورت نپذيرد
اي غم به رخ سايه سرشكي ز صفا باش
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو کیستی که من این گونه بی تو بی تابم
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
تو کیستی که من از موج هر تبسم تو
به سان قایق سرگشته روی گردابم
من از کجا سر راه تو امدم ناگاه
چه کرد با دل من ان نگاه شیرین آه
تو دور دست امیدی و پای من خسته ست
چراغ چشم تو سبز ست و راه من بسته است
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
مدام پیش نگاهی مدام پیش نگاه
چه ارزوی محالی ست زیستن با تو
مرا همی بگذارند یک سخن با تو
 

AREFE.KH

عضو جدید
متني از كتاب "يك عاشقانه آرام" اثر نادر ابراهيمي
مگذار كه عشق،به عادتِ دوست داشتن تبديل شود!
مگذار كه حتي آب دادنِ گلهاي باغچه،به عادتِ آب دادنِ گلهاي باغچه بدل شود!
عشق،عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ ديگري نيست،پيوسته نو كردنِ خواستني ست كه خود پيوسته،خواهانِ نو شدن است و ديگرگون شدن.
تازگي،ذاتِ عشق است و طراوت،بافتِ عشق.چگونه مي شود تازگي و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟
عشق،تن به فراموشي نمي سپارد،مگر يك بار براي هميشه.
جامِ بلور،تنها يك بار مي شكند.ميتوان شكسته اش را،تكه هايش را،نگه داشت.اما شكسته هاي جام،آن تكه هاي تيزِ برَنده،ديگر جام نيست.
احتياط بايد كرد.همه چيز كهنه ميشود و اگر كمي كوتاهي كنيم،عشق نيز.
بهانه ها جاي حسِ عاشقانه را خوب مي گيرند.
 

سیّد

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با من از عشقت حرف نزن نزن نزن

ابرای غم رو پس نزن نزن نزن

به قلب خستم دست نزن نزن نزن وای نزن

اخماتو وا کن اخم به چهرت نمیاد

گریه رو بس کن گریه به چشمات نمیاد

دروغه حرفات زندگیمو دادی به باد

تو قلب من نشستی قلب منو شکستی

تویی که راستی راستی گفتی منو می خواستی
 

سیّد

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

کم کم داری خودتو تو دلم جا می کنی

من می میرم وقتی منو نگاه می کنی

توی چشمای قشنگت یه چیزی داری

که منو دور از همه ی دنیا می کنی

از همون اول که دیدمت دل به تو دادم

مطمئن باش که هیچ وقت نمیری از یادم

عاشقت می مونم و من ازت می خوام

که خیانت نکنی به این دل سادم

یٰــا حَـــبـیـبـی عـــمْـری بـحــبـکـــ أنٰــا

یٰــا حـیـاتـی روحــی بـحـبـکـــ أنٰــا

دیگه دیگه برگرد نفس من

دیگه دیگه برگرد همه کس من

یٰــا حَـــبـیـبـی عـــمْـری بـحــبـکـــ أنٰــا

یٰــا حـیـاتـی روحــی بـحـبـکـــ أنٰــا

دیگه دیگه برگرد نفس من

دیگه دیگه برگرد همه کس من

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خط می زنم، تمام ساده نوشتن هایم را...
تلخی شعرهایم را...
له می کنم، همه دلتنگی هایم را...
دوست داشتنی هایم را...
و فراموش می کنم، کوچیدن مهتاب شبهایم را...
نه... لج کرده ام!
می خواهم برایت بنویسم
می خواهم برایت بارانی شوم
می خواهم دلتنگت بمانم
می خواهم دوستت داشته باشم
می خواهم عاشقت بمانم...

 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
من زخمــــــــهای بی نظیری به تن دارم...
اما تو مهربان ترینشان بودی…
عمیق ترینشان...
عزیز ترینشان!!!!!...

بعد از تو آدمها
تنها خراشـــــهای کوچکی بودند بر پوستم
که هیچ کدامشان
به پای تو نرسیدند...

به قلبم نرسیدند...!!!!!!
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
در آینه وجود او


چهره خودم را می بینم،

و می دانم که آدمی تغییر می کند
پس صبر می کنم

و هیچکس را برای این صبر ملامت نمی کنم

می دانم!

آن کسی که می رود
زمانی به ناچار بازخواهد گشت
پس صبر می کنم!

دیوار ها را بشکن!ما باید با هم باشیم
شاید ایمن نباشیم
اما حتما شاد خواهیم بود
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
اون لحظه کـــه تــو فکرتم، گــريه امــونم نميده

غم ميشينه رو آينه، گـريه امـــونم نميده

از روزي کـــه نديـدمت، دلتنــگ چشمــاي توام

نمي دونم چه حسيه، بي تاب دستهـــاي توام

تيـک تيــک ساعت اتاق، صــداي قلبتــو داره

گلــدون پشت پنجــره، تــو رو به يــادم مياره

ميپيچه عطر نفسهات تو هر کجاي اين خونه

از دوري و نبودنت، دلــم چـه تنهــا مي مونه

وقتي نباشي پيش مــن قلبم ترک ور ميداره!

يــواش يــواش ميشکنه و اشـک منو در مياره

اون لحظـه کـه تـــو فکرتم، گــريه امــونم نميده

تو اين روزاي بي کسي غم هميشه باهام بود
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پیراهن نگاهم را مکش از پشت که برمیگردم
و بیخیال عزیزهای مصر و یعقوبهای چشم به راه
چنان به خود میفشارمت
که هفتاد و هفت سال تمام
باران ببارد
و گندم درو کنیم
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
چراغی زرد روشن می‌شود
عطر گل محمّدی
مونیتورم را مست می‌کند.
تو" آنلاین" شده‌ای!
 

Similar threads

بالا