اون شب حسابی بهمون خوش گذشت و کلی الکی خندیدیم و رقصیدیم و سر به سر مهیا گذاشتیم. البته برای مهیا واقعاً یک تغییر بزرگ حساب می شد چون داشت به خونه ی شوهرش می رفت تا خودش یه خونه رو بگردونه ،غذا بپزه، خونه تمیز کنه و به شوهرش برسه. با این که من زودتر از او عقد کرده بودم اما هنوز هیچ کدام از این...