اين سوتي امو هيچ وقت فراموش نمي كنم !
يه بار كه رفته بوديم مشهد داشتم توي يه مكان شلوغ راه مي رفتم ودنبال بابام مي گشتم !يه مرده پشتش به من بود از كاپشنش وقد وهيكل وطرز راه رفتنش فهميدم بابامه.اومدم شيطنت كنم براي همين يواشكي به سمتش دويدم ومحكم بغلش كردم وتو گوشش جيغ زدم :خيلي دوست دارم ...