نتایح جستجو

مرسی کاش این مهرانم میومد یه نظر می‌داد

The Myth of Jupiter and Io The Myth of Jupiter and Io Io was a river goddess. Jupiter fell in love with the beautiful maiden, and one day, as she rested on the banks of the River, he changed his shape into that of a cloud, and embraced her. He whispered words of...

ممنون آقا

یکی نظر بده یه جاش موندم

# گلشيري هوشنگ # سبز مثل طوطي سياه مثل کلاغ # گلشيري هوشنگ # سبز مثل طوطي سياه مثل کلاغ هر وقت حسن آقا را مي بينيم مي گوييم : خب چه طور شد ؟ موفق شدي ؟ مي گويد : نه نشد باز غار غار کرد مي گوييم : آخر مرد حسابي مگر مجبوري ؟ مي گويد : من فقط يک طوطي مي خواهم که باش حرف...

از دل و جان عاشق زار توام کشتهٔ اندوه و تیمار توام آشتی کن بامن، آزرمم بدار، من نه مرد جنگ و آزار توام گر گناهی کرده‌ام بر من مگیر عفو کن، من خود گرفتار توام شاید ار یکدم غم کارم خوری چون که من پیوسته غمخوار توام حال من می‌پرس گه گاهی به لطف چون که من رنجور و بیمار...

hafiz graveyard

درون آينه ها درپي چه مي گردي ؟ بيا ز سنگ بپرسيم که از حکايت فرجام ما چه مي داند بيا ز سنگ بپرسيم زانکه غير از سنگ کسي حکايت فرجام را نمي داند هميشه از همه نزديک تر به ما سنگ است نگاه کن نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ چه...

بر نگه سرد من به گرمي خورشيد مي نگرد هر زمان دو چشم سياهت تشنه اين چشمه ام چه سود خدا را شبنم مرا نه تاب نگاهت جز گل خشکيده اي و برق نگاهي از تو در اين گوشه يادگار ندارم زان شب غمگين که از...

باور نداشتم که گل آرزوي من با دست نازنين تو بر خاک اوفتد با اين همه هنوز به جان مي پرستمت يا الله اگر که عشق چنين پاک اوفتد مي بينمت هنوز به ديدار واپسين گريان درآمدي که : فريدون خدا نخواست غافل که من...

جان مي دهم به گوشه زندان سرنوشت سر را به تازيانه او خم نميکنم افسوس بر دو روزه هستي نمي خورم زاري براين سراچه ماتم نمي کنم با تازيانه هاي گرانبار جانگداز پندارد آنکه روح مرا رام کرده است جان سختيم نگر...

بر آستانه در گرد مرگ مي باريد از آسمان شب زده در شب تگرگ مي باريد و از تمام درختان بيد با وزش باد برگ مي باريد كه آن تناور تاريخ تا بهاران رفت به جاودان پيوست و بازوان بلندش كه نام نامي او راهميشه با خود داشت به جان پيوست به بيكران پيوست

در آن دقايق پر اضطراب پر تشويش رها ز شاخه بر امواج بادها مي رفت به رودها پيوست و روي رود روان رفت برگ مرگ انديش به رود زمزمه گر گوش كن كه مي خواند سرود رفتن و رفتن و برنگشتنها

دیده‌ام بهر تو خونبار شد ای مردم چشم مردمی کن مشو از دیده‌ی خونبار جدا

سلام دده بیو یاهو اگه می‌تونی

من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم که عشق از پرده‌ی عصمت برون آرد زلیخا را خودت چرا تشکر نکردی؟

تا گرفتم خلوتی تاریک روشن‌تر شدم قطره‌ای بودم چو رفتم در صدف گوهر شدم

Orpheus and Eurydice Orpheus and Eurydice Desperately he tried to rush after her and follow her down, but he was not allowed. The gods would not consent to his entering the world of the dead a second time, while he was still alive. He was forced to return to...

Orpheus and Eurydice Orpheus and Eurydice He dared more than any other man ever dared for his love. He took the fearsome journey to the underworld. There he struck his lyre, and at the sound all that vast multitude were charmed to stillness.... O Gods who rule the...

کمند دیگه خانومم