نتایح جستجو

من دلم مي‌خواهد خانه‌اي داشته باشم پر دوست کنج هر ديوارش دوست‌هايم بنشينند آرام گل بگو گل بشنو...؛ هر کسي مي‌خواهد وارد خانه پر عشق و صفايم گردد يک سبد بوي گل سرخ به من هديه کند شرط وارد گشتن شست و شوي دل‌هاست شرط آن داشتن يک دل بي رنگ و رياست... بر درش برگ گلي مي‌کوبم روي آن با قلم سبز...

زندگی رودخانه ای ست از فنا تا به فنا. زندگی اصلا پدیده ای منطقی نیست. منطق ساخته و پرداخته ی ذهن ماست. زندگی،حیرت در شگفتی هاست؛ پرسه زدن در زیبایی هاست. زندگی،معامله نیست، تجارت نیست؛ شهود عاشقانه ی اشیاست. زندگی، زمانی معنا دارد که سفری در جاده ی عشق باشد. زندگی،سفراست. کسانی که جایی در...

زندگی رودخانه ای ست از فنا تا به فنا. زندگی اصلا پدیده ای منطقی نیست. منطق ساخته و پرداخته ی ذهن ماست. زندگی،حیرت در شگفتی هاست؛ پرسه زدن در زیبایی هاست. زندگی،معامله نیست، تجارت نیست؛ شهود عاشقانه ی اشیاست. زندگی، زمانی معنا دارد که سفری در جاده ی عشق باشد. زندگی،سفراست. کسانی که جایی در...

زندگی رودخانه ای ست از فنا تا به فنا. زندگی اصلا پدیده ای منطقی نیست. منطق ساخته و پرداخته ی ذهن ماست. زندگی،حیرت در شگفتی هاست؛ پرسه زدن در زیبایی هاست. زندگی،معامله نیست، تجارت نیست؛ شهود عاشقانه ی اشیاست. زندگی، زمانی معنا دارد که سفری در جاده ی عشق باشد. زندگی،سفراست. کسانی که جایی در...

زندگی رودخانه ای ست از فنا تا به فنا. زندگی اصلا پدیده ای منطقی نیست. منطق ساخته و پرداخته ی ذهن ماست. زندگی،حیرت در شگفتی هاست؛ پرسه زدن در زیبایی هاست. زندگی،معامله نیست، تجارت نیست؛ شهود عاشقانه ی اشیاست. زندگی، زمانی معنا دارد که سفری در جاده ی عشق باشد. زندگی،سفراست. کسانی که جایی در...

زندگی رودخانه ای ست از فنا تا به فنازندگی رودخانه ای ست از فنا تا به فنا. زندگی اصلا پدیده ای منطقی نیست. منطق ساخته و پرداخته ی ذهن ماست. زندگی،حیرت در شگفتی هاست؛ پرسه زدن در زیبایی هاست. زندگی،معامله نیست، تجارت نیست؛ شهود عاشقانه ی اشیاست. زندگی، زمانی معنا دارد که سفری در جاده ی عشق...

مازیاران چشم یاری داشتیم ............... خود غلط بود آنچه میپنداشتیم

داني ز چه غنچه خون كند چهره ز شرم .................زان روي كه كار او گل انداختن است

داديم ز كف نقد جواني و دريغا ...............چيزي به جز از حيرت و حسرت نستانديم

مدت های مدید بود که دست دوستی بود به رسم امانت پسم داد و دوباره خواندمش بار اول نمی دانم اگر ازم می پرسیدی، چه می گفنم اما الان سخت دوستش می دارم در حدی که نمی دانم چرا بهش پنج نمی دهم... این که چرا این قدر برایم دوست داشتنی است؟ دشوار است توضیحش... " و من -این حرف آخر نیست- به ارتفاع ابدیت...

بیخیال:smile::gol: تاسر زلف تو در دست نسیم افتادست............. دل سودازده از غصه دو نیم افتادست

در ستايش دست‌هايت وقتي كه دل دست‌هايم تنگ مي‌شود براي انگشتان كوچكت آن‌ها را مي‌گذارم برابر خورشيد تا با ترکیبی از كسوف و گرما دوري‌ات را معنا كنم. در ستايش چشم‌هايت دست خودشان نیست وقتی از فرط معصومیت با تابشی از جنس عشق روح‌های ولگرد بعدازظهر را بر نیمکتی...

تا با غم عشق تو مرا كار افتاد.............بيچاره دلم در غم بسيار افتاد بسيار فتاده بود اندر غم عشق..............اما نه چنين زار كه اين بار افتاد

تنها نه ز راز دل من پرده درافتاد............... تا بود فلک شیوه او پرده دری بود

سلام:smile::gol:لاله و گل زخمی خمیازه اند............. عیش این گلشن خماری بیش نیست

در ميخانه نبد بسته ولي حرمت مي .................. واجب آورد ملائك در ميخانه زدند

دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد................. چون بشد دلبر و بایار وفادار چه کرد

شمع اگر پروانه را سوزاند خیر از خود ندید.................. آه عاشق زود گیرد دامن معشوق را

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار ..............دستم اندر ساغر ساقی سیمین ساق بود

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم .................... ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم