تـوخود ای گوهر یکدانه کجایی آخریارب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامـت
کز غمت دیده مردم همه دریا باشـد

تـوخود ای گوهر یکدانه کجایی آخریارب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامـت
تـوخود ای گوهر یکدانه کجایی آخر
کز غمت دیده مردم همه دریا باشـد
![]()
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد // ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران//پـیـکی ندوانـیـد و سلامی نفرستاد
دیده از دیدار خوبان بر گرفتن مشکل است
هر که مارا این نصیحت می کند بی حاصل است
تا به کنار بودی ام بود بجا قرار دل......رفتی و رفت راحت از خاطر آرمیده ام
مـستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده اند به مستی و شرب مدام مـا
![]()
تـا نشد رسوای عالم کس نشد استاد عشق
این فصل را با من بخوان باقی فسانست.......این فصل را بسیار خواندم عاشقانست
تو کز محنت دیگران بی غمیتا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمـی
یــک تار موی او به دو عالم نمیدهند
با عشقش این معامله گفتیم و سر گرفـت
![]()
مـن که همی لاف عشق در سخنم میزنمتوبه کردم نبوسم لب ساقی و کنون...................میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم
مـن که همی لاف عشق در سخنم میزنم
وای بر احوال من گر که شوم روسیاه
تـوخود ای گوهر یکدانه کجایی آخرهر آن دل را دردی نسیت دل نیست
دل افسرده غیر از آب و گل نیست .....
تـوخود ای گوهر یکدانه کجایی آخر
کز غمت دیده مردم همه دریا باشـد
![]()
دل از من برد و روی از من نهان کرد// خدا را با که این بازی توان کرد
دردمندان را سر كويش نه گر دار الشفاست
حيرتم آن درد را پس با چه درمانش كنند
پيكري باريك گردد در عبادت گر چو مو
بي ولايش هيزم نيران سوزانش كننـد
![]()
دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد// سعادت آن کسی دارد که از تنها بپرهیزد
در ميخانه نبد بسته ولي حرمت مي .................. واجب آورد ملائك در ميخانه زدنددر میخانه که باز است چرا حافظ گفت
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدنـد ؟
![]()
دور فلکی یک سره بر مهنج عدل استدر ميخانه نبد بسته ولي حرمت مي .................. واجب آورد ملائك در ميخانه زدند
دور فلکی یک سره بر مهنج عدل است
خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل
سلامسلاملاله و گل زخمی خمیازه اند............. عیش این گلشن خماری بیش نیست
سلاملاله و گل زخمی خمیازه اند............. عیش این گلشن خماری بیش نیست
تنها نه ز راز دل من پرده درافتاد............... تا بود فلک شیوه او پرده دری بودنیرنگها به کار زدم تا رقیب رفت
اقبال بین که پیشتر از وی حبیب رفت
دلداده را ز تیر ملامت گزند نیستتنها نه ز راز دل من پرده درافتاد............... تا بود فلک شیوه او پرده دری بود
دلداده را ز تیر ملامت گزند نیست
دیوانه را طریقهی عاقل پسند نیست
از درد ما چه فکر وز احوال ما چه باک
آنرا که دل مقید و پا در کمند نیست
شرمنده دوستمتا با غم عشق تو مرا كار افتاد.............بيچاره دلم در غم بسيار افتاد
بسيار فتاده بود اندر غم عشق..............اما نه چنين زار كه اين بار افتاد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |