مشت ميکوبم بر در
پنجه ميسايم بر پنجرهها
من دچار خفقانم، خفقان!
من به تنگ آمدهام، از همه چيز
بگذاريد هواري بزنم،
-آآآآآآي!
با شما هستم!
اين درها را باز کنيد!
من به دنبال فضايي ميگردم،
لب بامي،
سر کوهي،
دل صحرايي
که در آنجا نفسي تازه کنم.
آه...
در پیش بی دردانچرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحب دل کنم
در پرده سوزم همچو گل ،در سینه جوشم همچو مل
من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم
رهی معیری
گنبد رضا
گنبد رضا
غرق نور است و طلا
گنبد زرد رضا
بوی گل، بوی گلاب
می رسد از همه جا
مثل یک خورشید است
می درخشد از دور
شده از این خورشید
شهر مشهد پر نور
چشمها خیره به او
قلبها غرق دعاست
بر لب پیر و جوان
یا رضا یا رضاست
ای خدا کاش که من
یک کبوتر بودم
روی این گنبد زرد
شاد می آسودم...
من کاری به بچه های ترک و ارامنه ندارم...:smile:
اما این یه حقیقت تاریخیه..:(
منم یه بار تو مراسم بزرگداشت افراد کشته شده با یه دوست ارمنیم شرکت کردم...:gol::gol:
البته پلیس اومد..منم زود رفتم خونمون...:confused: