نتایح جستجو

  1. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    همین طوری.آخر سابقه نداشت شما از این کارها کنید. ـ ای شیطان.حالا متلک هم می گویی.از قضا آمدنم بی حکمت نیست.چون دوست ندارن مقدمه چینی کنم،می روم سر اصل مطلب.ببین مهاجان،تو حالا به اندازه کافی بزرگ و عاقل شدی که بفهمی وقتش شده برای اینده ات تصمیم بگیری.البته خواستگارهای قبلی ات را حق داشتی جواب...
  2. samaneh66

    نامردی دو پسر نسبت به یه دختر!!!!

    :gol::gol::gol::gol: نه دیگه گناه داره بیچاره بعدش حتما سرما خورده ای دنیای بی انصاف
  3. samaneh66

    همین اطرافید چرخی زدیم دیدیم خبری نیست

    همین اطرافید چرخی زدیم دیدیم خبری نیست
  4. samaneh66

    سلام ببخشید یکدفعه قطع شد

    سلام ببخشید یکدفعه قطع شد
  5. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    ـاتفاقی افتاده؟ ـ نه بابا،فضولی و کنجکاوی باعث شده به جای گوشی من،به گوشی تو زنگ بزند.خیلی سعی کرد از زیر زبانم حرف بکشد.فکر کنم شک کرده. ـ حالا دیگر مهم نیست،چون همین که برگردیم تهران همه چیز آشکار می شود.پس لازم نیست دیگر چیزی را از کسی پنهان کنی. مژده ساکت بود.بدقلقی من در این سفر،نگذاشته بود...
  6. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    آن روز را به یاد داری که هر دو خم شدیم تا خودکار را از روی زمین برداریم.یا آن موقع را که تو ترسیدی حال من بد باشد و من دستت را گرفتم؟و بعد وقتی چهره ی رنگ پریده ات را دیدم.هر دو خندیدم.تمام آن خاطره ها،خواسته یا ناخواسته در ذهنم مانده و حالا می خواهم،خاطره ی این سفر را همین جا در کنار دریای...
  7. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    کار من فوری ست.بعدش می توانی برگردی همینجا بیا برویم. به اشاره ی مژده برخاستم و به دنبالش رفتم.به کنار اتومبیلش که رسید،سوار شد و برعکس همیشه که در را برایم باز می کرد،فقط گفت: ـ زود باش سوار شو. فهمیدم به شدت خشمگین است و آماده انفجار.پا روی گاز گذاشت و ماشین را از جا کند.سرعتش آنقدر زیاد بود...
  8. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    اگر بگویی ببخشید،من می دانم و تو. حرفی نزد و ساکت ماند.از کیفم چسب زخم را که بیرون آوردم،گفت: ـ بده به من بزنم. اهمیتی ندادم.بازش کردم تا خواستم آن را روی دستم بزنم،افتاد وکثیف شد.یکی دیگر برداشتم. ـ بده به من،چرا لج می کنی. به زور دستم را کشید و چسب را ازم گرفت.خواستم دستم را رها کنم که...
  9. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    نگران برای چی؟من حالم خوب است و الان دقیقا مقابل دریا ایستاده ام.زنگ زدم شما را هم در لذتی که می برم،شریک کنم.الان صدای دریا نمی گذارد صدایتان را بشنوم.به همه سلام برسانید.فردا دوباره تماس می گیرم.الان موبایل خودم دستم نیست و دارم با موبایل سرپرست مان حرف می زنم.خداحافظ. ـ خداحافظ عزیزم.به همه...
  10. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    از نوازش دستی بر روی صورتم چشمهایم را باز کردم.محیط برایم ناآشنا بود.بعید می دانستم آنجا ویلای آقای شمس باشد.اول ترسیدم،بعد مژده را که دیدم،آرام گرفتم وپرسیدم: ـ اینجا کجاست؟ ـ خب معلوم است،بیمارستان.تو که ابروی ما را بردی،تا یک باد بهت می خورد،رو به موت می شوی. ـ من که حالم خوب بود،چرا مرا...
  11. samaneh66

    دیدم خیلی قطعی حرف میزنی گفتم شاید تجربه بهت ثابت کرده

    دیدم خیلی قطعی حرف میزنی گفتم شاید تجربه بهت ثابت کرده
  12. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    پدرام دستم را گرفت و گفت: ـ اینجا به اندازه کافی فرصت برای درد دل و شکوه و گلایه داریم.فعلا تا صدای بقیه هم در نیامده بیا برویم. خاله تا مرا دید گفت: ـ بیا اینجا کنار خودم بنشین. گرسنه ام نبود،چند لقمه ای خوردم،بعد کنار رودخانه نشستم و کمی اب به صورتم زدم.آب آنقدر سرد بود که صورتم یخ کرد. پوریا...
  13. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    مادر مژده به راحتی زیر بار فرستادن مژده به این سفر نمی رفت،اما بالاخره مامان توانست راضی اش کند که اجازه بدهد دخترش با ما همسفر شود. اواخر بهار بود که راهی شدیم و هزینه سفر مژده را هم شرکت به عهده گرفت.از اینکه شادی با همه اشتیاقش،از آمدن به شمال محروم شد،خیلی افسوس خوردم.مامان درموقع خداحافظی...
  14. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    سپس بی آنکه نظرش را اعلام کند،برخاست و به حیاط رفت،با خود گفتم: شاید چون جوابش مفی ست،پاسخی نداد. از جایم تکان نخوردم.انگار قدرت تحرک را از دست داده بودم.نیم ساعت بعد برگشت،دوباره کنارم نشست و پرسید: ـ راست بگو مهاجون،تو واقعا دلت می خواهد به این سفر بروی یا داری به خودت تلقین می کنی؟ ـ صحبت...
  15. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    خب دیده باشد. ـ چی؟!دیده باشد!می دانی حالا چه فکری در مورد من می کند؟اگر به دایی ام بگوید،دیگر هیچ بهانه ای نمی توانم بیاورم. ـ خب خانواده ات مرا می شناسند.مشکلی پیش نمی آید،نگران نشو. ـ همین که تو را می شناسند،بدتر است.جریان پارک یادت رفته؟اگر به مینو بگوید بدبخت می شوم. ـ شاید هم نگوید.تازه می...
  16. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    فرزانه گفت: ـ به گمانم فقط مسیر خانم شمس و خانم خسروانی به شما می خورد. به شادی اشاره کردم که من نمی آیم،اما او دستم را کشید و گفت: ـ بیا برویم،شانس فقط یک بار در خانه آدم را می زند. شادی جلو نشست و من روی صندلی عقب.همین که راه افتادیم،ضبط ماشین را روشن کرد.همان ترانه همیشگی که حفظ بودم: توی...
  17. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    یعنی هر چه زودتر،دیگر خسته شدم از بس ب مادرم دروغ گفتم.تمامش کن. ـ تو اشتباه می کنی مها. ـ آره اشتباه کردم،یک اشتباه بزرگ،دیگر نمی خواهم دروغ بگویم از اینکه هیچ کدام از کارها و حرفهایت درست نیست،دیوانه شدم. ـ چرا باید دروغ باشد؟چرا فکر نمی کنی راست گفتم؟ ـ چون راست نبود. ـ چرا بود.از وقتی فهمیدم...
  18. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    بلند شدم و رفتم اشپزخانه،قسم هم به دنبالم آمد تا در کشیدن غذاها کمکم کند.گفتم: ـ خدا کند پدرام این غذاها را دوست داشته باشد راستش بیشتر از اینها بلد نبودم. ـ نگران نباش.من همه اش را چشیدم.لذیذ و خوشمزه است،حتما خوشش می آید. برگشتم و پدرام را دیدم که پشت سرم ایستاده .برخاستم و مقابلش ایستادم که...
  19. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    تاکسی گرفتم و یک راست به خانه ی پدرام رفتم و تابلو و ساکم را آنجا گذاشتم.داخل فریزر گوشت و مرغ به اندازه کافی موجود بود.کم و کسری اش را هم خریدم و در یخچال جا دادم.سپس با اشتیاق به گل فروشی رفتم و تا جایی که می تواسنتم و در دست جا می گرفت گل رز قرمز خریدم.دستم پر شده بود و نزدیک بود در ورودی...
  20. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    خوب گوش کن،پس فردا یکی دو ساعت بیشتر در شرکت نمان.من با پوریا هماهنگ می کنم که در جریان باشد.این نقشه ای ست که دسته جمعی کشیده ایم.میوه و شیرینی بخر.کیک سفارش بده.من خودم می آیم کمکت.راستی هدیه چی؟هدیه ی تو از همه مهم تر است.اصلاً با هم می رویم می خریم.فردا ساعت سه می آیم دنبالت.خوب است؟ -ممنون...
بالا