ـاتفاقی افتاده؟
ـ نه بابا،فضولی و کنجکاوی باعث شده به جای گوشی من،به گوشی تو زنگ بزند.خیلی سعی کرد از زیر زبانم حرف بکشد.فکر کنم شک کرده.
ـ حالا دیگر مهم نیست،چون همین که برگردیم تهران همه چیز آشکار می شود.پس لازم نیست دیگر چیزی را از کسی پنهان کنی.
مژده ساکت بود.بدقلقی من در این سفر،نگذاشته بود...