نتایح جستجو

  1. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    تکانی خورد و سر بلند کرد: -چه خبرت است؟چرا شلوغ می کنی؟من حالم خوب است. -آره دارم می بینم خودت را جمع کن اصلا حوصله قنبرک ساختن ات را ندارم.مها خانم شما یک چیزی بهش بگویید زشت است مردم چه می گویند اصلا رنگ به رو ندارد. در عین غم از حرفش خنده ام گرفت من چه می توانستم بگویم.آن هم به کسی که وجودم...
  2. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    خب رسیدیم این هم آرایشگاه هر وقت کارت تموم شد زنگ بزن میام دنبالت. جوابی ندادم و پیاده شدم.دلم گرفته بود.با اینکه از نظر خودش منظوری نداشت حرفش برایم گران تمام شد و قلبم شکست.لابد فکر می کرد من دختری هستم که هر پیشنهادی را می پذیرم و در مورد هر چیزی زود نظرم عوض می شود. در هر صورت کاری ست که...
  3. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    از ادب و حیایش خوشم اومد و روبرویش روی مبل نشستم چند دقیقه یعد مامان به بهانه ای از اتاق بیرون رفت تا ما حرفهایمان را بزنیم من هم برای اینکه دیرم نشود فرصت را از دست ندادم و گفتم: -از حرفهایتان فهمیدم که وضع مالیتان خوب است.به خاطر همین تعجب کردم که چرا آمدید سراغ دختری که در زیر زمین زندگی می...
  4. samaneh66

    ببخشید منظورم همون لیدی بود نمیدونم شاید شما تجربه کردی میدونی راست بگو تا الان چند نفر رو به...

    ببخشید منظورم همون لیدی بود نمیدونم شاید شما تجربه کردی میدونی راست بگو تا الان چند نفر رو به خاطر دوست داشتن خفه کردی
  5. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    -خب عروسی بهترین دوستم است در ضمن وضع آنها خیلی خوب است نمی خوام که جلویشان کم بیارم. -به اینها می گویی کم!راستی عمه شما هم می روید؟ آره مینو جان نمی تونم که تنها بفرستمش. ببینم مها از دوستات هم کسی می آید یا فقط تو رو دعوت کردند؟ -نه همه هستند ما توی شرکت خیلی به هم نزدیک هستیم. از اینکه مینو...
  6. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    ببخشید. برگشتم درست مثل کسی که خطایی از او سر زده باشد مظلومانه نگاهم کرد و پرسید: -چی شد برنامه ی خرید امروز را با مادرتان در میان گذاشتید؟ -بله پیشنهاد دادم حتی خودش همراهم بیاید که خوشبختانه قرار دیگری داشت. -خب پس کارمان که تموم شد با هم می رویم خرید. فکرم مشغول بود نمی توانستم حواسم را...
  7. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    موقع خواب خيلي آشفته بودم. دنبال دليل كارم كه ميگشتم، هيچ دليلي براي بازي نقش همسر بدلي نمييافتم، با خود گفتم: كاش ميتوانستم به عقب برگردم. اما شكي نداشتم آن موقع باز هم همين كار را ميكردم. پس چرا نگران بودم؟ به خودم دلداري ميدادم. ولي دلهره داشتم. نكند آيندهام چيزي به غير از تيرگي نباشد. اگر...
  8. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    از اتاق بيرون آمد و پس از جمعآوري وسايلم، كيفم را برداشتم و آماده رفتن شدم. شادي در حالي كه زيرچشمي حركاتم را كنترل ميكرد، طاقت نياورد و پرسيد: - مها چيزي شده؟ به اين زودي كجا داري ميروي؟ - گفتم كه در خانه مشكل دارم، بايد زوتر بروم. حواسات به كار من هم باشد، ممنون ميشود. خداحافظ. نميدانستم كجا...
  9. samaneh66

    از نظر من که داره ظلم رونشون میده این چه دوست داشتنی یارو رو خفه کنی بعد بگی دوست داره یه عالمه

    از نظر من که داره ظلم رونشون میده این چه دوست داشتنی یارو رو خفه کنی بعد بگی دوست داره یه عالمه
  10. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    احساس ميكردم حرف زدن برايش مشكل است. تا ميخواست دهان بگشايد، پشيمان ميشد و سكوت اختيار ميكرد. بالاخره رئوف طاقت نياورد و گفت: - پدرام جان، اگر نميتواني، اجازه بده من بگويم. - نه خودم ميگويم، اصلاً تو چند دقيقه برو بيرون. - باشد من بيرون منتظرم. اگر خواستي صدايم كن. پدرام هنوز اين دست آ» دست...
  11. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    ان قدر فکرم مشغول بود که اصلا نفهمیدم چطور به خانه رسیدم.مامان و زن دایی به اتفاق مینو در حیاط روی تخت چوبی نشسته بودند و با هم گپ می زدند.مادرم تا مرا دید گفت: -بیا مها جان بیا اینجا پیش ممن بنشین -چشم اول برم لباسم را عوض کنم و بعد برگردم. اصلا حوصله همنشینی و هم صحبتی با مینو را نداشتم.ارام و...
  12. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    باز دوباره چی شده سه روز خوبی چهار روز دمغ و عصبی؟بگو شاید بتوانم کمکت کنم. دلم می خواست سر به روی زانویش بگذارم و بغض گلویم را بشکنم.تنها کسی که داشتم او بود ولی این درد درمانی نداشت.عشق بی ثمر و یک طرفه ای که هیچ امیدی به سرانجامش نبود. منتظر پاسخ نگاهم می کرد به ناچار گفتم: -نه مامان این دفعه...
  13. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    اتفاقی افتاده؟ دستپاچه شدم و پاسخ دادم: -نه چیز مهمی نیست. از اینکه می دیدم نگران من است ته دلم از شادی غنج می زد. بعدازظهر وقتی به خانه بر می گشتم با یاد اوری اتفاقات ان روز در دلم از عشق بی نهایتی که به پدرام داشتم لذت می بردم.حتی وقتی شهاب را در تعقیبم دیدم چیزی نگفتم.مامان وقتی مرا ان طور...
  14. samaneh66

    عجب عکسی اون یکی بیچاره داره خفه میشه ظلم ظالم رو نشون میده

    عجب عکسی اون یکی بیچاره داره خفه میشه ظلم ظالم رو نشون میده
  15. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    از بین پلک های نیمه بسته دیدگانم نظری به ساعت دیوا ری انداختم.ساعت هفت و نیم صبح بود.مثل فنر از جا پریدم و صبحانه نخورده سریع حاضر شدم وبا عجله از خانه بیرون امدم. شکی نداشتم که پدرام زودتر از من به شرکت خواهد رسید و به خاطر تأخیرم حسلبی به هم خواهد ریخت.شانس اوردم که هنوز نیامده بود.شادی به محض...
  16. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    است الا یک چیز دختر تا یک سنی خواستگار دارد صبح سر کار رفتن عصر خسته و کوفته برگشتن برای یک دختر جوان دم بخت که نشد زندگی.این یکی را دیگر نمی گذارم رد کنی. با بی حوصلگی گفتم: -شما که تا حالا زحمت کشیدید و همه را جواب کردید زحمت این یکی را هم بکشید. -امکان ندارد اتفاقا این یکی از هر لحاظ مناسب...
  17. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    من کسی را به این نام نمی شناسم.لطف کنید اگر یک بار دیگر تماس گرفت به ایشان بگویید خودش را کامل معرفی کند و بگوییدهدفش از این کار چیست. سپس گوشی را با عصبانیت محکم روی دستگاه تلفن کوبید و بدون انکه حرف دیگری بزند به دفترش رففت. شادی ببا عجله خود را به کنار میزم رساند و با بی صبری پرسید: -موضوع از...
  18. samaneh66

    رمانهای نیمه کاره

    20- عاشقم باش تایپ samaneh66 آدرس: http://www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=165874 - رنگ گل نسترن تایپ bahareh s آدرس: http://www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=140814 کامل شد ند
  19. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    وقتی از اتاق بیرون امدم,بغض راه گلویم را بسته بود و داشتم خفه می شدم.اصلا انتظار چنین برخوردی را از شمس نداشتم.با وجود همه ی علاقه ام به او,رفتار توهین امیزش برایم غیر قابل تحمل بود.ارام سرم را روی میز گذاشتم و سعی کردم بغض اماده ی شکستن را در گلویم خفه کنم ولی نشد و سیل اشک هم صورتم را خیس کرد...
  20. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    بگذار فرزانه با رویاهایش خوش باشد,اصلا مها چطور است هر روز یک نامه برایش بنویسی و خودت را داله و شیدایش نشان بدهی.بالاخره یک کاری بکن. با وجود اینکه حرف های شادی به نظرم مسخره می امد,اما فکرم را سخت به خود مشغول کرده بود. هر بار می خواستم راهی برای نفوذ به قلبش پیدا کنم,به خودم نهیب می زدم این...
بالا