نتایح جستجو

  1. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    قلبم از نهیب من نهراسید و به فغان آمد.بی قراری اش را نادیده گرفتم و کوشیدم ظاهرم را آرام جلوه دهم و گفتم: -من هنوز نمی دانم چه موقع قرار است به سفر بروید؟ -فردا صبح زود.البته خودم هم تا امروز صبح از تاریخ دقیقش اطلاع نداشت.تازه قبل از آمدن به شرکت فهمیدم. از اینکه وجودم آن قدر برایش اهمیت نداشت...
  2. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    خانم ها چی آنجا در گوش هم پچ پچ می کنید.حداقل بیایید اینجا ما هم از شنیدنش فیضی ببریم. آرزو گفت: -بلند شو بریم.فقط یادت نرود چی گفتم. نمی دانستم این حرف ها را از ته دل می زند.یا به وسیله ی من می خواهد از شر پدرام خلاص شود.اما تمام حرف هایش درست بود.از قضاوت نادرستم در موردش پشیمان شدم،حالا می...
  3. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    مرا که دید،گفت: -اِ،تو چرا زحمت کشیدی.برو نگاهی به اتاق ها بینداز. اول درب اتاق کنار آشپزخانه را باز کردم.اتاق خواب بزرگی بود با دو تخت و یک کمد و میز توالت،با کلی وسایل و عطر و ادوکلن های پاریسی.به دفتر کارش که رسیدم داخل قفسه پرونده ها و کتاب ها را مرتب کردم.وقتی جلوی میز کامپیوترش ایستادم،عکس...
  4. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    این پدرام آخر تو را سر به نیست می کند. -بس کن.مزخرف نگو.خواهش می کنم. فقط دو ساعت یا نهایت سه ساعت. -ای بابا.نکند باز تا صبح سحر بکشد ومرا هم به روز خودت گرفتار کنی. -نه،قول می دهم بیشتر از سه ساعت نشود. -خیلی خب،اما دفعه آخرت باشد. خیالم راحت شد.بعد از شام سعی کردم خودم را سر حال نشان دهم،تا...
  5. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    سریع دوید،چند تا پتو برایم آورد.باز هم دندان هایم از سرما به هم می خورد.لیوان آب را دستم داد و گفت: -بیا این قرص مسکن را بخور راحت بخواب. کم کم آرام گرفتم و خوابیدم.وقتی بیدار شدم،محیط ناآشنایی را دیدم و با کمی دقت فهمیدم که در بیمارستان بستری شده ام،تا خواستم بلند شوم،مامان دستش را روی سینه ام...
  6. samaneh66

    لیست رمانهای تکمیل شده موجود در سایت :

    - ریشه در عشق کاربر: pirate girl http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=90343&highlight=%D8%B1%D9%85%D8%A 7%D9%86 ملیسا جون من اینو تموم کردم والا صاحب تایپیک ادامه نداد
  7. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    منظورت کیست؟ -همان که دارد بوق می زند.البته بوقش هم بی معنا نیست.الان بهش می فهمانم. از ماشین پیاده شد و رفت طرف پدرام.قلبم داشت از جا کنده می شد.شیشه اتومبیل را پایین کشیدم. فرهاد،در ماشین پدرام را باز کرد،یقه ی لباس او را گرفت و فریاد زد: -آخر دیوانه،مگر خودت خواهر،مادر نداری که هی بوق می زنی...
  8. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    قرار است برویم پارک.برو زودتر آماده حاظر شو. -من نمی توانم بیایم.شب نخوابیدم.شما بروید،عذر مرا هم بخواهید. -امکان ندارد.حتما باید بیایی.من به هیچ کس نگفتم که تو دیشب به خانه نیامدی.مسخره بازی را بگذار کنار.به جای کَل کَل با من،برو آبی به سر و صورتت بزن. اصلاً حال رفتن را نداشتم.ولی روی حرف...
  9. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    مادرم هنوز در بستر بود.مرا که دید،خمیازه ای کشید و گفت: ـ بالاخره آمدی.دیشب تا صبح از نگرانی خوابم نبرد.دمدمه های صبح بود که تازه چشمهایم روی هم امد.بعد از این سعی کن هر برنامه ای می گذاری.سروقت برگردی خانه. ـ تقصیر خودتان است که با من نیامدید،وگرنه آخر شب با هم برمی گشتیم و ناچار نمی شدم،آنجا...
  10. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    ـ پس تو چی؟ ـ من همین جا روی زمین می خوابم. کنار تخت نشست.روبه سوی پنجره داشت.با اینکه خجالت می کشیدم،ولی از بابت پدرام خیالم راحت بود،پتو را روی خودم کشیدم،احساس سرما می کردم و خوابم نمی برد.زیر چشمی پدرام را می پاییدم.یک ساعت گذشت،هنوز همانطور نشسته بود.دیگر داشت خوابم می برد که بلندشد.خودم را...
  11. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    از اینکه نسبت به من تعصب داشت خوشحال شدم.به سالن پذیرایی رفتیم و کنار هم نشستیم.قسم هم به ما پیوست. دوباره شایان دوربین به دست روبه حاضرین کرد و گفت: ـ خب دوستان،حالا نوبت عکس گرفتن است. پدرام گفت: ـ مگر نمی خواستی فقط از خودت و زنت عکس بگیری؟ ـ یک حرفی زدم،بعد پشیمن شدم،چون من و آرزو همیشه کنار...
  12. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    چرا نمی زدم تازه الان دارم مراعات شما و به خصوص مهاخانم را می کنم. قسم آمد،کنار من و گفت: ـ خدا را شکر مهاجان که شمااینجا هستید،وگرنه این دو تا چه می کردند؟ موهایم را درست نبسته بودم،ریخته بود دورگردنم و اذیتم می کرد.بلند شدم رفتم به اتاق خواب آرزو،در را بستم و با دست موهایم را مرتب کردم که...
  13. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    از ماشین که پیاده شدیم،به دقت نگاهش کردم،کت وشلوار خوش دوختی که قالب تنش بود.موهای مشکی خوش حالتش که دسته ای از آن،مثل همیشه روی صورتش ریخته بودفبه چهره اش زیبایی خاصی می بخشید. وقتی کلافه می شد،با حرص موهایش را به عقب می کشید.آرزو و همسرش شایان با روی گشاده به استقبالمان آمدند.آقای شمس بزرگ پشت...
  14. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    خب چطور است؟ ـ ممنون خیلی زیباست،ولی آخر چرا؟ ـ چرایش معلوم است.تو باید از همه ی زنهای حاضر در مهمانی آرزو برازنده تر باشی،آن بار که به بوتیک مهرداد رفتیم،وقتی پشت ویترین به این پیراهن خیره شدی،احساس کردم از آن خوشت آمده،درست است؟ ـ عجیب است.فکر نمی کردم اینقدر تیز و دقیق باشی. خندید و گفت: ـ پس...
  15. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    با دلخوری گفت: ـ یک دفعه بگو نمی آیم و راحتم کن.مجبور نیستی کلی بهانه سر هم کنی.از اولش هم می دانستم خیال آمدن نداری.حیف شد،چون واقعا دوست داشتم باشی.بیا بگیر این هم برگه مرخصی من،اینبار وقتی رفتی دفتر شمس،بده امضایش کند،چون از فردا تا آخر هفته دیگر نمی آیم. ـ بده همین الان ببرم،چون باید بروم...
  16. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    مامان پرسید: ـ کی بود؟ ـ مدیر شرکت.دنبال قرارهای فردا می گشت. ـ راستی وقتی داشتم موبایلت را برمی داشتم،یک کارتعروسی توی کیفت دیدم.عروسی کیست؟ ـ عروسی همکارم و دوستم صبا. ـ چه جالب .در عرض یک هفته دو تا از دوستانت شوهر کردند،الا تو خیال داری بروی؟ ـ نمی دانم،هنوز تصمیم نگرفتم. ـ ولی روی پاکت را...
  17. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    بهتر است تا کارمان به دعوا و بحث و جدل نکشیده،من بروم بالا. دستش را کشیدم و او را دوباره کنار خودم نشاندم و گفتم: ـ نه نرو،چون مطلب مهمی هست که باید در موردش با تو صحبت کنم. ـ چه مطلبی؟ّبگو. ـ فقط می خواهم بدانم دلیل رد خواستگاری پسر دوست پدرت،مسعود است؟ ـ باز داری حرف در دهان من می گذاری.مطلب...
  18. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    خب اگر گوش کنی،می فهمی. ـ خدا به داد برسد.من غافل را بگو که خیال می کردم سرت را انداخته ای پایین،داری برای یک لقمه نان زحمت می کشی.خب بگو،دوباره لال مونی می گیرم. ماجرای رفتن به عروسی آرزو و اتفاقاتی که افتاد اشکم را در آورد.ساکت که شدم گفت: ـ آبغوره گرفتن دردی را دوا نمی کند.برای کار احمقانه ات...
  19. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    بقیه گفتند: -ما هم نمیریم صبر می کنیم تا تو هم بیای. به دفترش که رفتم پرسیدم: -کشوی میزتان رو هم دیدید؟ -بله دیدم اما نبود می خواهیذ شما هم ببینید. شروع به گشتن کشوهای میزش کردم و بالاخره آن را زیر پرونده های دیگر پیدا کردم و گفتم: -پیدایش کردم بفرمایید. -دست شما درد نکند پس چرا من نتوانستم...
  20. samaneh66

    رنگ گل نسترن

    مثل همیشه زود از رفتارم پشیمان شدم پس پدرام هم حواسش به من بود وقتی در را با کلید باز کردم برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم دیدم هنوز آنجا ایستاده دستی به طرفش تکان دادم و در را بستم. سکوت و تاریکی همه جا را فراگرفته بود آرام و پاورچین از پله ها پایین رفتم.مامان در حال تماشای تلویزیون روی مبل راحتی...
بالا