مرا که دید،گفت:
-اِ،تو چرا زحمت کشیدی.برو نگاهی به اتاق ها بینداز.
اول درب اتاق کنار آشپزخانه را باز کردم.اتاق خواب بزرگی بود با دو تخت و یک کمد و میز توالت،با کلی وسایل و عطر و ادوکلن های پاریسی.به دفتر کارش که رسیدم داخل قفسه پرونده ها و کتاب ها را مرتب کردم.وقتی جلوی میز کامپیوترش ایستادم،عکس...