نتایح جستجو

  1. رجایی اشکان

    معماری با مصالحی از جنس دل

    امروزم مثل بقیه روزای عادی گذشت با چاشنی تلخ نبودنش و دقیقا تو تاریخی فراموش شدیم که هیچوقت هیچ تاریخی رو فراموش نکردیم
  2. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    نوش‌داروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
  3. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    تو که قصد جدائی کرده بودی خیال بی وفائی کرده بودی چرا با این دل خوش باور من زمانی آشنائی کرده بودی !
  4. رجایی اشکان

    سلام و تشکر دوست عزیز:gol::gol:

    سلام و تشکر دوست عزیز:gol::gol:
  5. رجایی اشکان

    [IMG]

    [IMG]
  6. رجایی اشکان

    [IMG]

    [IMG]
  7. رجایی اشکان

    [IMG]

    [IMG]
  8. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    آخر گشوده شد ز هم آن پرده های راز آخر مرا شناختی اي چشم آشنا چون سايه ديگر از چه گريزان شوم ز تو من هستم آن عروس خيالات ديرپا
  9. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    یاد بگذشته به دل ماند و دریغ نیست یاری که مرا یاد کند
  10. رجایی اشکان

    ممنونم دوست عزیز:redface:

    ممنونم دوست عزیز:redface:
  11. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    هر روز جهان است و فرازی وو نشیبی این نیز نگاهیست به افتادن سیبی
  12. رجایی اشکان

    مشاعره با نام کاربر قبلی

    خواستی بری رهام کنی با غصه آشنام کنی تو کوچه ها سنگم زدی زخم به دل تنگم زدی:eek:
  13. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    آفرین بر شما با این شعر مناسب با من تلاش کن که بدانم نمرده ام ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا زخمی دگر بزن که نیفتاده ام هنوز ز پا این بند خونین بر کنم نیست امید آنکه جان خسته ام را به آن نادیده ساحل افکنم نیست
  14. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    تو كه خود خال لبی از چه گرفتار شدی تو طبيب همه ای از چه تو بيمار شدی تو كه فارغ شده بودی ز همه كان و مكان دار منصور بريدی همه تن دار شدی
  15. رجایی اشکان

    معماری با مصالحی از جنس دل

    امشب حس عجیبی دارم . . . حس پوچی . . . . حس بی کسی . . . . این روزها نمیدانم کجای زندگی هستم . . . نمیدانم چند ساله هستم . . . نمیدانم چند سال از عمرم را زندگی کرده ام . . . . نمیدانم این روزها مردم اطرافم . . . دوست هستند یا دشمن ؟! درونم آتش فشانی از چرا ها برپاستــ...
  16. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    تو به کس مهر نبندی ، مگر آن دم که ز خود رفته ، در آغوش تو باشد لیک چون حلقه ی بازو بگشایی نیک دانم که فراموش تو باشد...
  17. رجایی اشکان

    فراق یار

    گفتی تا سیگار دود کنی برگشته ام؛؛ زندگیم دود شد؛؛؛ کجا ماندی "رفیق"؟
  18. رجایی اشکان

    رد پای احساس ...

    عشق ميميرد اگر پاسخى نشنود حتي رشته ى باريك و بي جان تنگستن هم گرماى درونش را با نور ساتع مى كند
  19. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    از نگاهت به رویم پنجره ای را بگشای تا درآن منظره ی روح گشا بنویسم عشق آن روز که این لوح وقلم دستم داد گفت هر شب غزل چشم شما بنویسم
  20. رجایی اشکان

    معماری با مصالحی از جنس دل

    چه به كام و چه به نام و چه به دام زندگي معركه همت ماست ... زندگي ميگذرد ... زندگي گاه به نان است و كفايت بكند ... زندگي گاه به جان است و جفايت بكند ... زندگي گاه به آن است و رهايت بكند ... چه به نان و چه به جان و چه به آن زندگي صحنه بي تابي ماست ... زندگی ميگذرد...
بالا