نتایح جستجو

  1. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    سالهاي نوجواني و جواني هم ، به پشت كودكي هايم گذشت .. كم كم آن سي و ... سالگي را هم ، به چشمي هم زدن رَد ميكنم .. آب چشمانم به پشت پلك احسـاسم ، كنون سَد ميكنم .. تا نريزم قطره اشكي بهر دل رسوا شوم شايد، ولي .. من عاقبت هم چشم خود تَـر ميكنم ..:confused:
  2. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    روز پيري، گر که باشي هم چو شير ناتواني در مصاف گرگ پير مردمان گر يکدگر را مي درند گرگ هاشان رهنما و رهبرند... وآن ستمکاران که با هم محرم اند گرگ هاشان آشنايان هم اند
  3. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی چند از غم دل چون رهی فریاد بی حاصل کنم
  4. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
  5. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    او رفت ولی نه طبق قانون وداع یکبار فقط به شیشه ی پنجره زد
  6. رجایی اشکان

    گفتگوهای تنهایی

    اینجا به جز درد و دروغ همخانه‌ای با ما نبود در غربت من مثل من هرگز کسی تنها نبود عشق و شعور و اعتقاد کالای بازار کساد سوداگران در شکل دوست بر نارفیقان شرم باد هجرت سرابی بود و بس خوابی که تعبیری نداشت هر کس که روزی یار بود اینجا مرا تنها گذاشت اینجا مرا تنها گذاشت ای نازنین، ای...
  7. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    تمام دور و برم پر ز جای خالی ها زلال بود و روان رود رو به دریایم همین که ماندم، مرداب شد زلالی ها خیال غرق شدن در نگاه ژرف تو بود که دل زدیم به دریای بی خیالی ها
  8. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    ای دلت پولک گلنـــــــــار؛ سپیدار قدت چه کسی اشک مرا دوخته بر چارقدت؟
  9. رجایی اشکان

    معماری با مصالحی از جنس دل

    اموختم زندگی دشت غم است... اولش اندوه و آخرش ماتم است... کارها بسیار و فرصت ها کم است...! زندگی دفتری از خاطره هاست.. یک نفر در دل شب و یک نفر در دل خاک... یک نفر هم همدم خوشبختی هاست... یک نفر همسفر سختی هاست... چشم تا باز کنیم عمرمان میگذرد... ما همه...
  10. رجایی اشکان

    معماری با مصالحی از جنس دل

    من انسانی قوی هستم اما گهگاهی دلم می خواهد کسی دستم را بگیرد و بگوید همه چیز درست خواهدشد...
  11. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    دلا شب ها نمی نالی به زاری سر راحت به بالین می گذاری تو صاحب درد بودی ناله سر کن خبر از درد بیدردی نداری
  12. رجایی اشکان

    معماری با مصالحی از جنس دل

    عاشق باران که باشی در اضطراب شب – به دنبال آغوش امنی می گردی تا تن نازک تب زده ات را بسپاری به تنش تا فراموش کنی عاشق باران که باشی منتظر می مانی بر نگاه بی کلام پنجره چشم می دوزی شعر می خوانی شیرین ترین عشق دنیا
  13. رجایی اشکان

    [IMG]

    [IMG]
  14. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    زلـفش که آمــــد روی پـیـشـانی دلم رفــــت دیگـر دلـم ــ رخت سفیدم ــ نـیـست در بـنـد
بالا