نتایح جستجو

  1. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    ناچار هر که صاحب روی نکو بود هر جا که بگذرد همه چشمی در او بود
  2. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
  3. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    روزگاریست که سودازده روی توام خوابگه نیست مگر خاک سر کوی توام
  4. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    یار آن بود که صبر کند بر جفای یار ترک رضای خویش کند در رضای یار
  5. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت سر من دار که در پای تو ریزم جان را
  6. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
  7. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    سعدی سعدی آفرین بر زبان شیرینت کاین همه شور در جهان انداخت
  8. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    باران اشکم می​رود وز ابرم آتش می​جهد با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را
  9. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    سعدی سعدی تو را حکایت ما مختصر به گوش آید که حال تشنه نمی​دانی ای گل سیراب
  10. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    دل دیوانگیم هست و سر ناباکی که نه کاریست شکیبایی و اندهناکی
  11. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    یار گرفته​ام بسی چون تو ندیده​ام کسی شمع چنین نیامدست از در هیچ مجلسی
  12. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    سعدی سعدی مذهب اگر عاشقیست سنت عشاق چیست دل که نظرگاه اوست از همه پرداختن
  13. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    سعدی سعدی ندانم از من خسته جگر چه می​خواهی دلم به غمزه ربودی دگر چه می​خواهی
  14. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    سعدی سعدی من گدای که باشم که دم زنم ز لبت سعادتم چه بود خاک پات بوسیدن
  15. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    سعدی سعدی شمع بخواهد نشست بازنشین ای غلام روی تو دیدن به صبح روز نماید تمام
  16. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    سعدی سعدی درد عشق از هر که می​پرسم جوابم می​دهد از که می​پرسی که من خود عاجزم در کار خویش
  17. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    سعدی سعدی دلم خیال تو را ره نمای می​داند جز این طریق ندانم خدای می​داند
  18. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    سعدی سعدی در همه عمرم شبی بی​خبر از در درآی تا شب درویش را صبح برآید به شام
  19. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    سعدی سعدی مرو به خواب که خوابت ز چشم برباید گرت مشاهده خویش در خیال آید
  20. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد
بالا