You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
-
ناچار هر که صاحب روی نکو بود
هر جا که بگذرد همه چشمی در او بود
-
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
-
روزگاریست که سودازده روی توام
خوابگه نیست مگر خاک سر کوی توام
-
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند در رضای یار
-
دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت
سر من دار که در پای تو ریزم جان را
-
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
-
سعدی
سعدی
آفرین بر زبان شیرینت
کاین همه شور در جهان انداخت
-
باران اشکم میرود وز ابرم آتش میجهد
با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را
-
سعدی
سعدی
تو را حکایت ما مختصر به گوش آید
که حال تشنه نمیدانی ای گل سیراب
-
دل دیوانگیم هست و سر ناباکی
که نه کاریست شکیبایی و اندهناکی
-
یار گرفتهام بسی چون تو ندیدهام کسی
شمع چنین نیامدست از در هیچ مجلسی
-
سعدی
سعدی
مذهب اگر عاشقیست سنت عشاق چیست
دل که نظرگاه اوست از همه پرداختن
-
سعدی
سعدی
ندانم از من خسته جگر چه میخواهی
دلم به غمزه ربودی دگر چه میخواهی
-
سعدی
سعدی
من گدای که باشم که دم زنم ز لبت
سعادتم چه بود خاک پات بوسیدن
-
سعدی
سعدی
شمع بخواهد نشست بازنشین ای غلام
روی تو دیدن به صبح روز نماید تمام
-
سعدی
سعدی
درد عشق از هر که میپرسم جوابم میدهد
از که میپرسی که من خود عاجزم در کار خویش
-
سعدی
سعدی
دلم خیال تو را ره نمای میداند
جز این طریق ندانم خدای میداند
-
سعدی
سعدی
در همه عمرم شبی بیخبر از در درآی
تا شب درویش را صبح برآید به شام
-
سعدی
سعدی
مرو به خواب که خوابت ز چشم برباید
گرت مشاهده خویش در خیال آید
-
تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد
ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد