نتایح جستجو

  1. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    دلی که دید که غایب شدست از این درویش گرفته از سر مستی و عاشقی سر خویش به دست آن که فتادست اگر مسلمانست مگر حلال ندارد مظالم درویش
  2. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    تو خطایی بچه​ای از تو خطا نیست عجب کان که از اهل صوابند خطا نیز کنند
  3. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    آن را که میسر نشود صبر و قناعت باید که ببندد کمر خدمت و طاعت چون دوست گرفتی چه غم از دشمن خون خوار گو بوق ملامت بزن و کوس شناعت
  4. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    ای مهر تو در دل​ها وی مهر تو بر لب​ها وی شور تو در سرها وی سر تو در جان​ها
  5. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    آن را که چنین دردی از پای دراندازد باید که فروشوید دست از همه درمان​ها
  6. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان​ها تا خار غم عشقت آویخته در دامن کوته نظری باشد رفتن به گلستان​ها
  7. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    متناسبند و موزون حرکات دلفریبت متوجه است با ما سخنان بی حسیبت چو نمی​توان صبوری ستمت کشم ضروری مگر آدمی نباشد که برنجد از عتیبت
  8. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    نه بوی مهر می​شنویم از تو ای عجب نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم
  9. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    وین پرده بگوی تا به یک بار زحمت ببرد ز پیش ایوان
  10. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    نکویی کن که دولت بینی از بخت مبر فرمان بدگوی بدآموز
  11. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    سعدی سعدی من کیم کان جا که کوی عشق توست در نمی​گنجد حدیث ما و من
  12. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    دل پیش تو و دیده به جای دگرستم تا خصم نداند که تو را می​نگرستم روزی به درآیم من از این پرده ناموس هر جا که بتی چون تو ببینم بپرستم
  13. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند هزار فتنه به هر گوشه​ای برانگیزند چگونه انس نگیرند با تو آدمیان که از لطافت خوی تو وحش نگریزند چنان که در رخ خوبان حلال نیست نظر حلال نیست که از تو نظر بپرهیزند غلام آن سر و پایم که از لطافت و حسن به سر سزاست که پیشش به پای برخیزند تو قدر خویش ندانی ز...
  14. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    تا پای مبارکش ببوسم قاصد که پیام دلبر آورد
  15. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    باد آمد و بوی عنبر آورد بادام شکوفه بر سر آورد
  16. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    تو باز دعوی پرهیز می​کنی سعدی که دل به کس ندهم کل مدع کذاب
  17. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    تفاوتی نکند قدر پادشایی را که التفات کند کمترین گدایی را
  18. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    تا بود بار غمت بر دل بی​هوش مرا سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
  19. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    یا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را
  20. gh_engineer

    مشاعرۀ سنّتی

    یار من آن که لطف خداوند یار اوست بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست دریای عشق را به حقیقت کنار نیست ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست
بالا