دستان ایلین را در میان دستان خود جلوی بخاری ماشین گرفت. دستانش را ماساژ داد و گفت: "چرا نگفتی سردت شده است. حتما بی حس شده اند."
با فک لرزانش خندید و گفت: "نه به اندازه پاهایم. ارزش این همه خوشی را داشت. عیب ندارد."
متین با ناراحتی گفت: "نه اتفاقا ارزش سرما خوردن را نداشت."
اما ایلین با او موافق...