خیلی وقت ها با یکدیگر درباره ی بچه هایمان به گفتگو و بحث می کردیم، من از دیدن بچه ها خوشحال شده بودم، با آن ها حرف زده بودم، حتی آنها را در آغوش گرفته بودم، زرده ی تخم مرغ در شیر ریخته بودم، تنها چیزی که موجبات پریشانی مرا فراهم می ساخت محل زندگی بچه ها بود، این واقعیت که ما باید در هتل ها زندگی...