سلام
من نقد بلد نیستم، ولی چون توسط دوست عزیزی دعوت شدم.
چن خطی ولو برا یادگار مینویسم!
به نظرم داستان نیم نگاهی به مسخ
بوف کور و تلخی
خانه ادریسی ها داشته.
نه به این شکل که کپی برابر اصل باشه، به این شکل که:
تلخی و مسخی که خواننده کتاب تجربه میکنه یه جورایی حس بوف کور و زنده میکنه!
خنده پیر مرد خنزر پنزری، غار غار کلاغ ها
برف برف و ...
شایدم یه جورایی مرید و مرادی هست نسبت کتاب ها.
خب همه دوستان فکر کنم مثل یه دادستان کار بلت اورهان مادر مرده رو خوب محکوم کردن.
از پلیدی و بدیش گفتن و افسوس کارای خوبی که نکرده بود و خوردن.
من میخوام مثل یه کار آموز وکالت _ که هنو خیلی کار داره یاد بگیره _ کمی در مورد اورهان بنویسم!
شاید هئیت منصفه کمی در موردش با تخفیف رای صادر کنن!
انسان جایز الخطاست، شاید هم ممکن الخطا باشه! و هیچ کس همیشه در یه کاری ثابت قدم نمیتونه باشه.
بجز افراد استثنائی، که تعدادشون خیلی کمه!
شرایط هم در تصمیم گیری های ما دخیل هستن.
محیطی که بزرگ شدیم، شرایط مالی، اجتماعی، افرادی که باهاشون در ارتباطیم و ...
میخوام یه مثالی بزنم:
کشتن حیوانات وحشی یه کار بد محسوب میشه!
ولی اگه مجبور باشیم در شرایط خاص برای زنده موندن،
یه حیوان وحشی رو سر به نیست کنیم!
شاید کسی ایراد نگیره برا کار ما.
خوردن گوشت هم نوع در هیچ مذهب و عرفی قابل قبول نیست.
شاید داستان
تیم راگبی و شنیده باشین که پس از سقوط هواپیما
مجبور به آدم خواری شدن تا زنده بمونن.
پس شرایط در نوع زندگی و تصمیم ما حرف اول و میزنه.
تا وقتی کفشهای یکی رو نپوشیدی درباره راه رفتنش قضاوت نکن.
من همون قدر که دلم به حال یوسف و آیدا و آیدین داستان میسوزه!
شاید به حال اورهان هم ناراحت باشم، که آدم منفی داستان بود.
لطفا بد تعبیر نشه، تائیدی نیست برای کارهای بد اورهان.
هیچ وقت به کوچه بن بست ناسزا نگو
رنج بن بست بودن برای کوچه کافیست.
به یاد داشته باش
که روزها و لحظه ها هیچ گاه باز نمیگردند
به زمان بیندیش، و شبیخون ظالمانه زمان!
ممنون از دوست خوبم بابت دعوت، که شب آخری
یه خط ولو بی ربط و با عجله، مثل شب امتحان اینجا نوشتم.
ببخشید اگه بی ربط بود با تاپیک و موضوع!
مرسی.
