قصه من
قصه ی ان دخترک مغرورری است
که نمیخواهد اشکهایش را
برای کسی به تاراج بگذارد
که گرمی گونه هایش را
سالهاست که از یاد برده است..
همیشه از ارزوهای برباد رفته میترسیدم ..
از تو ..
از عشق .
برق چشمهایت
دیگر تنم را نمیلرزاند ..
صدایت
رعشه به هیچ یک از بند های دلم نمی اندازد .
و تو...