نتایح جستجو

  1. معمار فرناز

    گفتگوهای تنهایی

    اشک ... چکیدن سکوت است .
  2. معمار فرناز

    گفتگوهای تنهایی

    براي دردهايم نشانه ميگزارم تا يادم بماند كجا دست خدا را نگرفته ام
  3. معمار فرناز

    گفتگوهای تنهایی

    برو تنها بگزار مرا!بس كن اين ترحم را تحمل ميكنم هر جور باشد حرف مردم را بدون عشق مردابي ست اين دنيا...تصور كن بگيري لحظه اي كوتاه از دريا تلاطم را يكي ديگر خطا كرد و ب پاي ما نوشتي حكم بگو تا كي بپردازيم ما تاوان گندم را؟ اگر هر ان در اين اتش بسوزم،باز خواهم ساخت خودم با دست خود اماده خواهم كرد...
  4. معمار فرناز

    گفتگوهای تنهایی

    دفتر عشق تو را بستم نيايي بهتر است بي تو من با ديگري هستم نيايي بهتر است جام قلبم ماهها سرشار از نام تو بود جام را مستانه بشكستم نيايي بهتر است رفته بودي تشنه عشقم كني بيچاره تو با شراب ديگري مستم نيايي بهتر است ماه من بودي و اكنون در دلم خورشيد اوست او نهاده دست در دستم نيايي بهتر است خواه ليلي...
  5. معمار فرناز

    گفتگوهای تنهایی

    قطار ميرود تو ميروي تمام ايستگاه ها ميرود... و من چقدر ساده ام ك سالهاي سال در اتنظار تو كنار اين قطار رفته ايستاده ام و همچنان ب نرده هاي ايستگاه رفته تكيه داده ام!!!
  6. معمار فرناز

    گفتگوهای تنهایی

    نميدانم چرا با آنكه ميدانم نصيب من نخواهى شد" چنان با تاروپود دل برايت خانه ميسازم" همين امروز يا فردا تورا از دست خواهم داد" چگونه بگذرم از تو" بگويم هرچه بادا باد ...
  7. معمار فرناز

    الان چه حسي داري؟

    ميشه نميشه ... سردركمم
  8. معمار فرناز

    الان چه حسي داري؟

    خوشحالم .....خدايا شكرت بابت،،،
  9. معمار فرناز

    گفتگوهای تنهایی

    چقد تاريكي بد است تاريكي از لابلاي تنهايي در سينه ادم نشت ميكند در دل ادمي فرو ميريزد تو كه در سينه من نيستي در خون مني خورشيدي ك در قلب زمين شكسته را روشن ميكني چقد تنهايي سخت است اه چقدر بي تو بسر بردن دشوار است
  10. معمار فرناز

    گفتگوهای تنهایی

    تكرارت ريزش خون بود در دامن قلبي ك ب ارامي مي تپد
  11. معمار فرناز

    گفتگوهای تنهایی

    سنگین کام میگیری مرد,,,,,,در این سرمای خیابان به یاد کدامین عشق خاطراتت را دود میکنی
  12. معمار فرناز

    گفتگوهای تنهایی

    بله فوق العادس اشعارش،،،،
  13. معمار فرناز

    گفتگوهای تنهایی

    بيا اب شو مثل يك واژه در سطر خاموشيم بيا ذوب كن در كف دست من جرم نوراني عشق را
  14. معمار فرناز

    گفتگوهای تنهایی

    به تنهايي رفتي! ندانستي ك تنهايي در من است...
  15. معمار فرناز

    گفتگوهای تنهایی

    تمامي روزها يك روزند تكه تكه ميان شبي بي پايان!
  16. معمار فرناز

    گفتگوهای تنهایی

    كوچ كردم ك دلم را بكسي نسپارم حس خوبيست كه من اين همه بي ازارم عشق احساس قشنگي است ولي من شخصا ديدگاهي متفاوت به دو عاشق دارم خوش ندارم به كسي قولي و قلبي بدهم كه به يك حادثه روزي دل از او بردارم اين دليلي است كه در اين سفر تنهايي از مسيري كه به عشق برسد بيزارم
  17. معمار فرناز

    گفتگوهای تنهایی

    در سينه تلخم راه ميرود اندوهي ك نميدانم نامش چيست در سينه تلخم راه ميرود ب سپيدي صبحم سلام ميكند بادهاي شب كه از پر زحم ها ميوزيد مرا مي بردند اگر كه هوايت بغلم نميكرد ب سپيده امروزم نميداد
  18. معمار فرناز

    گفتگوهای تنهایی

    امدنت رفتنت سطور كتابي است كه شروع ميشود و تمام ميشود تا حكايت خود را بخوانم!
  19. معمار فرناز

    گفتگوهای تنهایی

    اگر ميخواهي دوستت بدارم بيدارم مكن عشق من! انسان خفته دروغ نميگويد! بيداري ناگزيري است ك راه دروغ را رسمً ميكند!
  20. معمار فرناز

    گفتگوهای تنهایی

    به خوردي من مينديش ميخواهم در صدف ارام بگيرم مرواريدم را ببافم تو دريايم باش
بالا