كاش ميشد ادم گاهي...
فقط گاهي!!
ب اندازه نياز بميرد
بعد بلند شود
اهسته
اهسته....
خاكهايش را بتكاند
اگر دلش خواست برگردد ب زندگي
دلش نخواست بخوابد تا ابد
تا ابد...
از دنيا دل كندم
بحث عشق و عاشقي نيست
خم شد كمر اعتماد هايم...
اينجا من هستم...
نيمكتي چوبي و چتري كه بسته است
دلم تنگ نيست
تنها منتظر بارانم
كه قطره هايش بهانه اي باشد
براي نمناك بودن لحظه هايم
و...اثبات بي گناهي چشمانم